0
لطفاوارد شویدیاثبت نام کنیدبرای انجام این کار.

 

مالکوم هریس، وایرد— ساختمان پژوهش‌‌های رسانه، واقع در کالج کویینز، بنایی کوچک و تاریک با سقف‌هایی کوتاه و راهروهایی باریک است. بیش از یک قرن از ساخت این بنا به به‌عنوان مدرسۀ شبانه‌‌‌روزی برای پسران اصلاح‌ناپذیر می‌گذرد، درحالی‌که جوّ حاکم بر فضا از بی‌اعتنایی و عدم رسیدگی سابق حکایت می‌کند. یک روز کاری در ژانویه، برای ملاقات با راشکاف که اینجا تدریس می‌کند، پا به این مکان می‌گذارم. در میان پشته‌ای از کاشی‌ها که از سقف روی زمین افتاده، مرا به‌سمت دفترش هدایت می‌کند، جایی که در گوشۀ طبقۀ اول قرار دارد. پوشش وایفای در اتاق یکدست نیست، پس با استفاده از آداپتور اترنت لپتاپش را به دیوار وصل می‌کند. تنها شاهد بر اینکه سفری در زمان به دهۀ ۹۰ میلادی نداشته‌ایم آن است که کلاس شروع شده، اما هیچ دانشجویی اینجا حاضر نیست، در عوض راشکاف لپتاپش را باز می‌کند و صفحه‌ای متشکل از مربع‌های سیاه بدون چهره ظاهر می‌شود.

این جلسه درواقع جلسۀ اول از دورۀ اقتصاد دیجیتال است که رمزارزها، اِن‌اِف‌تی‌ها و بلاک‌چین را شامل می‌شود. راشکاف در سازگارشدن با زوم خوب عمل کرده و مشخصات ظاهری‌اش، یعنی موهای خاکستریِ کوتاه و پیراهن یقه‌هفتِ مشکی، منطبق بر تمام مشخصاتی است که از یک استاد ۶۲ساله در حوزۀ مطالعات رسانه انتظار داریم. مایۀ افسوس است که دانشجویانش، که عمدتاً از مقطع کارشناسی هستند، نمی‌توانند این‌ها را تمام‌وکمال ببیند و تحسین کنند. سخنرانی درسیِ پرشور او شروع می‌شود و نیم ساعت طول می‌کشد، درحالی‌که تنها سه نفر از دانشجویانش دوربین خود را روشن کرده‌اند. او مُصرانه از دانشجویانش می‌خواهد به این توجه کنند که پول سازه‌ای اجتماعی است. در همان حال که اسکناس دلاری درمی‌آورد و روبه‌روی صفحۀ لپتاپ تکان می‌دهد، می‌گوید «این پول نیست. این تکه‌کاغذی است که برای نمایش پول از آن استفاده می‌کنیم». همچنین ترغیبشان می‌کند تا دربارۀ آنچه «پرسش مهم» زندگی حرفه‌ای‌اش می‌نامد کندوکاو کنند، این پرسش که چگونه قدرت در پهنۀ رسانه منتقل می‌شود.

خارج از این کلاس درس که در کالج کویینز در حال برگزاری است، راشکاف نظریه‌پردازی در حوزۀ اینترنت است که بسیار به او ارجاع می‌دهند. گهگاه میان دانشجویان او، که به‌واسطۀ نوشته‌های پربار و اثرگذارش در فرهنگ و اقتصاد شهرت دارد، کسی پیدا می‌شود که کارهایش را بشناسد. گاهی دانشجویی جمله‌ای مشابه این در فرم ارزیابی اساتید می‌نویسد: «او یک نویسندۀ معروف است. کافی است در گوگل جست‌وجو کنید». اما اکثر آن‌ها آدم‌های پرمشغله‌ای هستند که با تلفن همراه وارد کلاس مجازی‌شان می‌شوند و بیشتر مایل‌اند مدرکشان را بگیرند تا اینکه به انبوهی از جلد کتاب‌های او که روی دیوار پشت میزش چسبانده شده توجه کنند.

این موضوع که کلاس راشکاف ممکن است اولین اولویت دانشجویانش نباشد چندان ناراحتش نمی‌کند. پس از دورۀ تدریسش در دانشگاه خصوصی و گرانِ نیویورک، که جایی برای کسب جاه و مقام بود، خودش مخصوصاً خواست که به دانشگاه سیتی نیویورک در کویینز بیاید. هنگام تدریس در کلاس در قسمتی از سخنرانی‌اش به مسیری که زندگی فکری‌اش طی کرده اشاره می‌کند. او به دانشجویانش می‌گوید «در دهۀ ۹۰ میلادی به طرزی کاملاً وحشتناک دربارۀ فرصت‌هایی که برای شکل‌گیری نوعی جدید از اقتصاد همتا به همتا وجود داشت هیجان‌زده بودم، اینکه چیزی بسازیم که مشابه شبکۀ تی.‌اُ.آر در زمینۀ اقتصاد باشد، درواقع نپستریزاسیون بزرگی در حوزۀ اقتصادی و در محیط دیجیتال». در ادامه می‌گوید اما اخیراً توجهش را به چیز دیگری که این اقتصاد دیجیتالِ تازه موجب شده معطوف کرده است «آنچه ساختۀ دسته‌ای میلیاردر و در مقابلِ کلی آدم فقیر و بدبخت است».

این نحو سخنرانی ترغیب‌کننده‌ قسمتی از چرخش قاطعانۀ تازۀ راشکاف است. در ۳۰ سال گذشته، در سراسر بیش از دَه کتاب جدی غیرداستانی، مقالات بی‌شمار و پروژه‌های رسانه‌ای متعدد پیرامون وضعیت جامعه در عصر اینترنت، راشکاف همواره بر مرز باریکی بین خوش‌بینی و تردید قدم برداشته بود. او یکی از نخستین افراد مشتاق نسبت به ظرفیت بالقوۀ فناوری در خدمت به جامعه بود و برای کسانی که مانند خودش روحیۀ ضدحکومتی و مایل به ساختارشکنی‌ای داشتند مسیری را در پهنۀ دیجیتالی ترسیم کرد. همچنان که سیلیکون‌ولی ذات ساییبرپانکی خودش را نشان داد و در حد مرکزی برای رشد حرص و آز شرکت‌ها تنزل پیدا می‌کرد، او به دفاع از ارزش‌های‌ درونی‌اش ادامه داد، تا همین حالا. پاییز گذشته، هم‌زمان با انتشار آخرین کتابش با عنوان بقای ثروتمندترین‌ها: نقشه‌های فرار خیالی میلیاردرهای فناوری، کاملاً از عضویت در اتحادیۀ سخن‌گویان دیجیتالی انصراف داد، اما به‌طور رسمی آن را اعلام نکرد. خب چه اتفاقی افتاد؟

به‌طور کلی، برای مدافع سرسخت تمرکززدایی دشوار است که خونسرد بماند و واکنش نشان ندهد. چند ماه قبل از دیدارم با راشکاف، صرافی رمز ارزِ اف‌تی‌اِکس، که دارودستۀ هرمی دسیسه‌کار و جاهلی با آن یاوه‌گویی‌هایشان درمورد هنر و جامعه آن را می‌گرداندند، سقوط کرد و در این جریان میلیاردها دلار به آتش کشیده شد. این کاپیتالیست‌‌های اینترنتی (سرمایه‌دارانِ طرف‌دار اینترنت‌) ثابت کردند که در حفاظت از منافع عمومی حتی از نجیب‌زاده‌های دزد و همدستِ دوران قدیم هم بدترند (چند هفته بعد از ملاقاتمان، بانک سیلیکون‌ولی ورشکست شد و چیزی نمانده بود که سیستم مالی جهانی را هم با خودش پایین بکشد. این درواقع نتیجه‌ای مستقیم از دستورِ کار مقررات‌زدایی دولت ترامپ است).

در مقابل چنین شواهد انکارناپذیری، راشکاف به ساکت‌ماندن اکتفا نکرد یا راهی را که خوش‌بین‌ها به فناوری غالباً در پیش می‌گیرند نرفت، یعنی عوض‌کردن موضوع. تحول او عمیق‌تر بوده است. او به مربع‌های سیاه که درواقع نمایندۀ دانشجویانش هستند می‌گوید «بارها متوجه شدم که فناوری‌های دیجیتالی مشکل را تشدید می‌کنند، همچنان که مشکل را پنهان هم می‌کنند. مشکلات را بدتر می‌کنند و جوری نشان می‌دهند که انگار واقعاً چیزی تغییر کرده». با این‌ همه، وقتی مشغول صحبت است گهگاه می‌توانم ببینم که شخصیت سابقش نمایان می‌شود، آدمی کهنه‌کار و خوش‌بین به فناوری از نسل ایکس، مردی که قادر نیست در مقابل نوید ابزارهای جدید مقاومت کند، حتی با اینکه آن ابزار هنوز امتحانش را پس نداده باشد. اواخر کلاس به دانشجویانش توصیه می‌کند که از چت‌جی‌پی‌تی برای نوشتن تکالیفشان استفاده نکنند. سپس مکثی ناگهانی می‌کند -انگار نمی‌تواند ادامه دهد، « خب، راستش»- با تجدید نظری در حرفش می‌گوید «می‌شه متوجهش شد». برای راشکاف کار در دانشگاه سیتی نیویورک یک‌جور بازگشت به خانه است. او در محلۀ کویینز به دنیا آمد، جایی که سال‌های کودکی‌اش را با کباب‌خوردن‌های دسته‌جمعی اهالی آن به یاد می‌آورَد، نوعی دورهمی همسایه‌ها در دهۀ ۶۰ که به‌شکل اشتراکی برگزار می‌شد. سپس به‌همراه خانواده‌اش به اسکارزدیل نقل مکان کردند که، در جهت شمال، یک ساعت از اینجا فاصله داشت. آنجا برایش یادآور محیط‌های تمیز و آراستۀ حومۀ شهری و ارزش‌های نولیبرالی است. بعد از فارغ‌التحصیلی از پرینستون در ۱۹۸۳ با مدرک زبان انگلیسی و تئاتر از برتولت برشت الهام گرفت و به مؤسسۀ هنرهای کالیفرنیا رفت تا مدرک ام‌اف‌اِی در کارگردانی بگیرد. او برای زندگی در برادوی برنامه چیده بود اما جهان تئاتر به نظرش خشک و سنتی آمد، جهانی که با غریزۀ ذاتی او برای آزمایش و تجربه سازگاری نداشت. همۀ آدم‌های باحال داشتند به منطقۀ خلیج سانفرانسیکو می‌رفتند تا با رایانه‌ها سروکار داشته باشند. او هم به همان‌جا رفت.

اولین بار راشکاف با نقش مهمی که در معرفی نسل ایکس در سطح ملی داشت ستاره شد. او در سال ۱۹۹۴ و در ۳۳ سالگی اولین کتابش با عنوان سایبریا: زندگی در سنگرهای ابرفضا را منتشر کرد. این اثر توصیف‌های مفصل و سرزنده‌ای از سایبرپانک‌ها، خوش‌گذران‌ها و پیش‌گامان واقعیت مجازی ارائه کرد و از این طریق جریان غالب خوانندگانش را با سازندگان فرهنگی آشنا کرد که در آن زمان فرهنگی زیرزمینی و ناشاخته محسوب می‌شد. راشکاف در برنامه‌های رسانه‌ای مختلف حاضر می‌شد تا، به‌عنوان نمایندۀ این نسل جوانِ تازه به صحنه آمده، بی‌پرده از وضعیتشان بگوید. از طرف باسترها خطاب به بیبی بومرها با تهدید می‌گفت «چه خوشتان بیاید و چه نیاید، این ما هستیم که جای شما را خواهیم گرفت». در جایگاه کسی که از آخرین فناوری‌های روز آگاهی داشت، نویسندگی به او فرصت‌هایی بی‌پایان برای ابداع واژه‌ها داد، واژه‌هایی که تبدیل به شعارهای مُد روز شدند. او در این کار استعداد ویژه‌ای هم نشان داد. کتاب دومش، ویروس رسانه!: دستور کارهای پشت پرده در فرهنگ عامه‌پسند به رواج مفهوم «وایرال» شدن «میم»ها کمک کرد.

در سایبریا، راشکاف کوشید تلفیقی از گزارش‌ها و مطالب گرد‌آوری‌شده درمورد خرده‌فرهنگ‌های نوپا را پدید آورد. این کار در آن زمان نقطه‌عطفی به شمار می‌آمد. او در کتابش هیجان‌زده پیش‌گویی می‌کند که «پدیده‌هایی مانند واقعیت مجازی، نوارهای هوشمند، فرامتن، WELL، بازی‌های نقش‌آفرینی ،دی ام تی ، اکستازی ، خانه ، فراکتال‌ها ، نمونه‌گیری، آنتی‌میوزک، تکنوشمنیسم ، بوم‌تروریسم
، مورفوجنسیس ، سایبُرگ‌های ویدیویی ، شهر کارتونی‌ و مندو ۲۰۰۰ چیزهایی هستند که به‌تدریج جامعه یا حتی جهان ما را به فراسوی یک نقطه‌عطف منتقل می‌کنند، به طوری که تغییرات در آیندۀ دور بازگشت‌ناپذیر خواهد بود». این ترسیم از آیندۀ سایبری عالی و کامل بود و مردم با اشتیاق باورش کردند. دیگر هم‌قطارانش ازقبیل جنسیس پی اریج و آر. یو. سیریوس که هنرمند و نظریه‌پرداز تجربی بودند بقایای فرهنگ‌ستیزی را به دهۀ نود آوردند اما راشکاف شهرت بیشتری یافت، ازآن‌رو که در ارتباط با غالب جامعه بود و پیامدهای فرهنگی و اجتماعی تکنولوژی را برای مردم عادی پیش‌بینی کرد. به‌زودی این فرضیه که در قرن ۲۱ بیشترِ اوقات مردم «آنلاین» می‌گذرد رنگ واقعیت به خود گرفت.

اندیشمندان کمی پیدا می‌شوند که به اندازۀ راشکاف دائماً پرکار باشند. او از اواسط دهۀ ۹۰ تقریباً هر سال یک کتاب بیرون داده و، برای خوانندگان پیگیر، این آثار مانند ردیابی عمل می‌کنند که مسیر فکری او را نشان می‌دهند. درواقع مانند صفحه راداری است که با پالس‌های منظم خط منحنی موشک را آشکار می‌کند. بوق: او اینجاست. بوق: او اینجاست. بوق: او اینجاست. طی نشستی یک‌روزه با راشکاف، پی بردم که او در گفت‌وگو هم مانند نویسندگی فعال و غنی است. در جریان بحث، حتی زمانی که سعی کردم او را به گذشته ببرم، پیوسته مسیری رو به جلو داشت.

در سال‌های آغازین قرن اخیر راشکاف دیگر مردی جوان نبود اما همچنان به فرهنگ جوانان توجه می‌کرد. وفاداری او به هر دو طرف درگیر در تنش نسلی او را به یک راوی منحصربه‌فرد و معتبر تبدیل کرد. «تاجران جذابیت» : مستند ساختۀ او در سال ۲۰۰۱ و از مجموعه مستندهای فرانت‌لاین است. این اثر درخشان دورۀ آموزشی فشرده‌ای در تحلیل انتقادی رسانه محسوب می‌شود (وقتی دبیرستانی بودم آن را در کلاس الزامی «مهارت‌های زندگی» تماشا کردم و تجزیه و تحلیل هوشمندانه‌اش از مجموعۀ صنعت تبلیغات برایمان مبهوت‌کننده بود). این مستند به قدری پربیننده و موفق بود که پی‌بی‌اس راشکاف را برای ساخت دو برنامۀ دیگر به نام‌های مجاب‌کنندگان (۲۰۰۴) و نسل لایک (۲۰۱۴)  به صحنه برگرداند. این فیلم‌ها تأکید می‌کنند که با کودکان مانند انسان‌های واقعی رفتار کنید. رویکردی که در پیش می‌گیرید کسل‌کننده و غیرجذاب نباشد و آن‌ها را کوچک و نادان فرض نکنید.

در زمانه‌ای که واکنش‌های منفی و واپس‌گرایانه (نسبت به جنبش‌های زنان) و سوء استفادۀ آزاد جنسی رایج بود، کار راشکاف همچنین حاوی ایده‌های جدی فمینیستی بود. هاروی واینستین هالیوود را می‌گرداند، جفری اپستین خیریه‌‌های علمی را اداره می‌کرد. در همین حال راشکاف، با برنامه‌های ویژه‌اش در فرانت لاین، به طرزی استادانه چرخش تقاضای سرمایه‌داری به‌سمت نوجوانان جنسی‌سازی‌شده را افشا کرد. در «تاجران جذابیت» او عوامل یک آژانس استعدادیابی را در حال زمزمه با دختری ۱۳ساله نشان می‌دهد، دختری آرایش‌کرده با لباس‌های باز و کوتاه. از او درمورد حدود سن سینمایی‌اش می‌پرسند و او با حالتی غرورآمیز می‌گوید که قبلاً در اظهارنظری ۱۷ساله به نظر رسیده است. آن‌ها از سر تأیید این مطلب را یادداشت می‌کنند. در «نسل لایک» مادری توضیح می‌دهد که عکس‌هایی قدی از دختر جوانش که می‌خواهد اینفلوئنسر شود پست می‌کند، زیرا این عکس‌ها بیشتر «لایک» می‌خورند. راشکاف انگشت ملامتش را به‌سمت نوجوانان یا دختران نشانه نمی‌رود، بلکه نشان می‌دهد که چگونه نیروهای شرکت‌ها رفتاری غیرانسانی و عاری از احساس با مردم دارند. این جهت‌گیری دلسوزانه یکی از دلایل ماندگاری کارهای اولیۀ راشکاف است.

 

«زمانی که کارم را در حوزۀ دیجیتال شروع کردم اوضاع طوری بود که انگار بگویید شغلتان درواقع این است که “سیاهچاله‌ها و اژدهایان” بازی می‌کنید». راشکاف، که با اسم‌بردن از این بازی قدیمی به جذابیت کلامش اضافه می‌کند، این‌ها را بعد از کلاس به من می‌گوید. اما همچنان که حیطۀ تخصص راشکاف -پیوند میان جوانان، تبلیغات و تکنولوژی- به یکی از پیشتازترین صنایع آمریکا مبدل می‌شد، او خودش را وصله‌ای ناجور به جماعت خوش‌بین به تکنولوژی می‌دید، جماعتی که بیش‌ازپیش به ثروت و قدرتشان افزوده می‌شد. بسیاری از همتایان متخصص راشکاف ازجمله کلِی شِرْکی، نویسندۀ کتاب همه می‌آیند ، و کریس اندرسن، ویراستار سابق این مجله ‌(وایرد) و نویسندۀ کتاب دم دراز ، با هر دوره از نوآوریْ تعهدشان به سیلیکون‌ولی را جانی تازه می‌بخشیدند. در حال حاضر شرکی با تخصص در تکنولوژی آموزشی در دانشگاه نیویورک سِمت مدیریت دارد و اندرسن پایه‌گذار شرکت‌هایی در زمینۀ پهپاد و رباتیک است. راشکاف نیز به همین منوال نسبت به تکنولوژی‌های جدید پذیرا باقی ماند اما، برخلاف همتایانش، هرگز از این مسئله غافل نشد که چگونه ممکن است از هر کشف جدید سوءاستفاده شود. او در کتابی که در سال ۲۰۰۴ با نام هیچ چیز مقدس نیست به چاپ رسانده شرح می‌دهد که به انسان‌گرایی معنوی و عمل به آیین یهودیت متناسب با این دیدگاه تعلق خاطر دارد و اینکه این تعلق خاطر او را از طرف‌داران تراانسانیت خداگونه دور نگه داشته است.

راشکاف با این جایگاه و اعتبار احتمالاً می‌توانست کاری در این صنعت برای خودش جور کند، مثلاً جرن لنیر با آن موهای بافته‌اش یکی از کارشناسان علوم رایانه است که مثل راشکاف خیلی بی‌پرده از آثار ضدانسانی پلتفرم‌های فناوری حرف زده و در شرکت سیلیکون گرافیکز و پس از آن در مایکروسافت سِمت‌های پژوهشی داشته است. اما راشکاف فاصلۀ انتقادی خود را حفظ کرد و در نوشته‌هایش کم‌کم به‌سمت اقتصاد رفت و از قدرت شرکت‌هایی نوشت که اشتیاق را می‌کُشند که نمونه‌اش را می‌توان در دو کتابش دید؛ یکی کتاب زندگی شرکتی: جهان چگونه شرکت شد و چگونه آن را از شرکت‌ها پس بگیریم(۲۰۰۹) و دیگری کتاب برنامه بنویس یا برایت برنامه می‌نویسند: ده فرمان عصر دیجیتال(۲۰۱۰)  . راشکاف این دوره را «نخستین گسست» خود از هم‌دوره‌ای‌هایش در سیلیکون‌ولی می‌داند. او با اشاره به دورۀ فرهنگیِ آزاد و خلاقانه‌ در زمانۀ مصرف توهم‌زاها و خوش‌گذرانی می‌گوید «فناوری هم روزگاری شبیه این آدم‌های سرحال بود. ولی بعد مجلۀ وایرد و سرمایه‌داری و مصرف بی‌رویۀ منابع طبیعی و رفتارگرایی و امور مالی این روحیه را کشتند» (مشخص است راشکاف نسبت به این مجله موضع خوبی ندارد و هیچ‌وقت هم برای این مجله مطلب ننوشته است).

در ادامۀ حرف‌هایش می‌گوید «پول مانند حلقه‌ای بسته عمل می‌کرد که خروجیِ خودش را تقویت می‌کند، چون هر چه تکنولوژی را غیرانسانی‌تر کنی پول بیشتری به دست می‌آوری». راشکاف وحشت‌زده می‌دید که اینترنتی که روزی ساختارشکن بود حالا آدم‌ها را به‌زور به‌سمت پیش‌بینی‌پذیری و هم‌نوایی با جماعت هُل می‌دهد. انحصارطلب‌های خواهانِ بازگشت کنترل تمرکزگرایانه به آرمان‌شهر او در سایبریا خیانت کرده بودند.

راشکاف، در واکنش به تصاحب اینترنت به دست طرف‌داران سرمایه‌داری، راهکاری را ارائه کرد که کاملاً با پایبندیِ همیشگی‌اش به تمرکززدایی همخوانی داشت. آن موقع می‌گفت دولت باید یک گام عقب برود تا تحولات مردمی مجالی برای ظهور پیدا کنند. روزی که در جایگاه سخنران اصلی در مجمع دمکراسی فردی ۲۰۰۸ سخنرانی می‌کرد، از باراک اوباما که آن زمان نامزد ریاست‌جمهوری بود درخواست کرد که برای ترویج نیروی خورشیدی به‌جای پول دولتی از مقررات‌زدایی بهره ببرد. می‌گفت دولت باید «از سر راه کنار برود، چون مردم خودشان برای پیاده‌سازی نیروی خورشیدی آماده‌اند». دو ماه و پنج روز بعد، شرکت برادران لمان ورشکست شد که نشانه‌ای از اوج بحران مالی سال ۲۰۰۸ بود و نیاز مبرم به قوانین تازۀ اجتماعی را نشان می‌داد.

در اکتبر ۲۰۱۱، زمانی که رسانه‌های هستۀ قدرت اعتراضات گسترده و روز‌افزونِ اشغال وال‌استریت را زیر ذره‌بین گرفته بودند، راشکاف از نخستین کسانی بود که در رسانه‌های جریان اصلی در پشتیبانی از این جنبش سخن گفت. او در ستونی در سی‌ان‌ان‌ نوشته بود «هر کس بگوید اصلاً نمی‌داند این آدم‌ها به چه اعتراض دارند دروغ می‌گوید. خواه با این آدم‌ها مخالف باشیم و خواه نباشیم، همه می‌دانیم از چه ناراحت هستند و این را هم می‌دانیم که در وال‌استریت بانک‌دارهایی سرمایه‌گذار هستند که روز به روز پول‌دارتر می‌شوند و برای بقیه‌مان اوضاع روز به روز سخت‌تر می‌شود».

جنبش وال‌استریت که جنبشی فاقد مرکزیت بود برای راشکاف جذابیت داشت و او را هم مثل بسیاری از اندیشمندان دیگرِ آن زمان به حیطۀ کشمکش‌های سیاسی کشاند. سال‌های پس از آن، راشکاف به تحلیل عمیق‌تر طبقات اجتماعی پرداخت. در آثارش کمتر به پیشرفت جامعه و حرکت به‌سمت جهان نو علاقه نشان می‌داد و بیشتر علاقه‌مند به تعارض بین آدم‌هایی بود که ذیل عناوین اقتصادی تعریف می‌شدند.

هنوز از این باور دست نکشیده بود که آدم‌های معمولی می‌توانند فناوری را در راستای اهداف خود به خدمت بگیرند. او در کتاب برنامه بنویس یا برایت برنامه می‌نویسند به خوانندگان می‌گوید برنامه‌نویسی یاد بگیرند؛ در کتاب‌های زندگی شرکتی و شوک امروز(۲۰۱۳)  بر ارزهای جایگزین مهر تأیید می‌زند. در کتاب پرتاب سنگ به اتوبوس گوگل: نقش رشد در ضدیت با رفاه(۲۰۱۶)  با نگاهی مثبت به بیت‌تورنت، بیت‌کوین و ویکی‌پدیا این‌ها را پلتفرم‌هایی می‌داند که به سرمایۀ خطرپذیر وابسته نیستند. او که همیشه منتقد تبلیغات بوده هرگز فریب وعده‌های پرزرق‌وبرق گوگل و فیسبوک دربارۀ وب ۲.۰ را نخورده ولی انگار نقطه‌ ضعفش در علاقۀ شدیدش به تمرکززدایی هیچ‌گاه ترمیم نیافته است. با اینکه ناکامی‌های دیروز را با چشم باز برشمرده، ولی باز هم به ناچار امیدوار است فناوری فردا با امروز فرق داشته باشد و وب بتواند با شکوفایی قابلیت‌هایش جهانی بهتر و گیراتر بسازد.

اولین بار حدود سال ۲۰۱۰ بود که با نوشته‌های راشکاف آشنا شدم. آن زمان برای سایتی به اسم shareable.net کار می‌کردم. مبنای سایت بر این بود که اگر همۀ افراد و اشیا را به وب وصل کنیم، آدم‌ها می‌توانند داشته‌های خود را آزادانه به یکدیگر قرض دهند و به این ترتیب همه بهره‌مندتر خواهند شد. پلتفرم‌های هم‌خانگی می‌توانند هزینۀ مسکن را کاهش دهند و پلتفرم‌های هم‌پیمایی می‌توانند تعداد خودروهای داخل خیابان را کم کنند. راشکاف از طرف‌داران تغییر ساختار اینترنت بر اساس اصول شبکه‌های همتابه‌همتا بود و بعداً یکی از محبوب‌ترین دست‌اندرکاران این سایت شد. وقتی پلتفرم‌هایی مثل ایر‌بی‌ان‌بی و اوبر بر این بازار سوار شدند و جهان را به‌سوی عصر جدیدی از نابرابری و افزایش مصرف منابع سوق دادند، راشکاف در تحقق رؤیایش در زمینۀ تمرکززدایی مشارکتی سرسخت‌تر شد. ولی در گیرودار این ناهماهنگی شناختیِ روزافزون بخشی از ایمان راشکاف همچنان پابرجا ماند.

او با نگاهی به گذشته می‌گوید: «سرمایه‌داری را مقصر می‌دانستم و به نظرم تکنولوژی گناهی نداشت».

تازه‌ترین کتاب راشکاف با عنوان بقای ثروتمندترین‌ها که پاییز گذشته به چاپ رسید دگرگونی‌ای ظریف اما بزرگ در افکارش را نشان می‌دهد. در صفحات آغازین این کتاب، او ناخودآگاه از خود با عنوان «نظریه‌پرداز رسانه‌های مارکسیستی» یاد می‌کند. پس از سال‌ها تلاش برای آشتی‌دادن جهان سایبریا با گایا
، سرانجام طرف یکی از این دو را گرفته است.

کتاب با روایتی شخصی آغاز می‌شود. سال ۲۰۱۷، راشکاف پذیرفت در جایگاه سخنران اصلی در تفریحگاهی مجلل سخنرانی کند. این را راهی آسان برای تکمیل درآمد دولتی خود یافت. اما معلوم شد مخاطبان این سخنرانی از آن مدیران یقه‌سفید همیشگی نیستند. راشکاف در عوض با پنج مدیر ابرثروتمند از صندوق‌های پوشش ریسک روبه‌رو بود که دور یک میز نشسته بودند. آن‌ها نمی‌خواستند نظریه‌های همیشگی راشکاف را در زمینۀ رسانه بشنوند؛ از راشکاف راهکارهایی برای وضعیتی فرضی و پساآخرالزمانی می‌خواستند که نامش را «واقعه» گذاشته بودند. از او می‌پرسیدند «پناهگاه‌های زیرزمینی‌مان را کجا بسازیم؟ روزی که پول بی‌ارزش شود، چگونه وفاداری نگهبان‌های خصوصی‌مان را تضمین کنیم؟». عجب!

راشکاف گهگاه خود را آینده‌گرا می‌نامید ولی هیچ‌گاه برای این دست واقعه‌ها برنامه نچیده بود. پس سؤالاتشان را از نو تکرار کرد، مثلاً می‌گفت از کجا می‌توانید مطمئن باشید رئیس نگهبان‌ها فردا گلویتان را نمی‌برد؟ «امروز هزینۀ جشن تکلیف دخترش را بدهید». پیشنهادهایش چندان مورد پذیرش قرار نگرفت و در پایان مشخص شد این گفت‌وگو، بیش از آنکه برای این نجات‌خواهان آخرالزمانی مهم باشد، برای خودش اهمیت دارد. خودش می‌گوید این «گسست دوم» بوده، یعنی دومین بار بوده که از خوش‌بینی به فناوری فاصله گرفته و این بار پیوندش حتی با خودِ فناوری گسست پیدا کرده و درنهایت باعث شده به دانشگاه کویینز بیاید.

کتاب بقای ثروتمندترین‌ها به راه‌های گریز ابرثروتمندان در جهان آخرالزمانی نمی‌پردازد، بلکه دغدغۀ اصلی کتاب دربارۀ موضوعی است که راشکاف اسمش را ذهنیت گذاشته است و منظورش از ذهنیت تقریباً «همان طرز فکر تکنوکرات‌ها در سیلیکون‌ولی» است. ذهنیت به راهبردی پرشتاب و بی‌مقصد برمی‌گردد. این ذهنیت می‌خواهد مجموعۀ دانش فعلی بشریت را نابود کرده و چیزی را جایگزین آن کند که فقط تازه باشد، همین. راشکاف، در این حرکت بی‌امان، تکانه‌هایی خودویرانگر را می‌بیند. او می‌نویسد «میلیاردرهای بالانشین در این هرم‌های مجازی صرفاً در پی سروریِ همیشگی بر ما نیستند، بلکه با جدیت دنبال بازی پایانی هستند. ساختار این ذهنیت هم مثل پی‌رنگ داستان‌های پرفروش ماروِل به بازی پایانی نیاز دارد. همه‌چیز باید به جایی برسد که همه یا هیچ است؛ یک طرف برنده و یک طرف بازنده، یک طرف نجات‌یافته و یک طرف نابودشده». قضیه فقط مثل شعار قدیمیِ فیسبوک نیست که می‌گفت «تند برو و همه‌چیز را بشکن»، بلکه شبیه شعار شخصی زاکربرگ یعنی «چیرگی» است. چرا ثروتمندترین آدم‌های دنیا این‌قدر دل‌مشغول آماده‌کردن خودشان برای آخرالزمان هستند؟ چون خودشان دارند همۀ ما را به این سمت هُل می‌دهند. به قول راشکاف، انگار می‌خواهند ماشینی بسازند که آن‌قدر تند برود که دود اگزوزش هم از خودش جا بماند.

چه کسانی از این ذهنیت رنج می‌برند؟ نمونۀ بارزی که راشکاف درباره‌اش می‌نویسد جفری اپستین است، با یک جزیرۀ خصوصی و دارودستۀ آدم‌ها و محافظانش و برنامه‌ای که هدفش باردارسازی ۲۰ زن در آن واحد است. راشکاف هرگز با اپستین دیدار نداشته، ولی یک بار از طریق جان بروکمن، کارگزار نویسنده‌ها و چهره‌های مشهور، توانسته پا به حلقۀ اطرافیان دورش بگذارد. راشکاف در کتابش از ضیافت شامی در منزل بروکمن می‌نویسد که در آن شرکت کرده و ریچارد داوکینز، زیست‌شناس فرگشتی، با آن رفتار عجیب و غریبش هم حضور دارد. در این مهمانی داوکینز راشکاف را به‌خاطر باور به «جهان ممکن اخلاقی» مسخره می‌کند که موجب خندۀ مهمانان عالی‌رتبه می‌شود (روزی که جنایات اپستین برملا شد، راشکاف این گفت‌وگو را اجمالاً یادآوری کرد که حقیقتاً ردی بر اخلاقیات بود!). قطعاً، اپستین نمونه‌ای افراطی است. ولی وقتی ایلان ماسک هم از نُه (؟) فرزند خودش می‌گوید و آن‌ها را راهکاری برای حل مشکل کاهش جمعیت می‌داند، آدم شک می‌کند که راشکاف لابد چیزهایی می‌دانسته است.

راشکاف در کتاب بقای ثروتمندترین‌ها آخرین پل ارتباطی‌اش با جماعتی که همۀ راهکارها را در فناوری می‌بینند می‌شکند. در این کتاب، شدیداً از استیوارت برند انتقاد می‌کند که رهبر معنوی رسانه‌های حوزه فناوری و مبلغ مجلۀ هول ارث است. اگرچه راشکاف یک دهه پیش برند را از همکاران روشن‌فکر نزدیک خود می‌دانست، اما حالا طرف‌دار نگاه منتقدانۀ تیموتی لیری است که می‌گوید برند رهبر خرده‌پای «تعدادی مرد زیرک سفیدپوست است که هنوز به بلوغ روانی و جنسی نرسیده‌اند و می‌خواهند همۀ مزایای هستی را در محیط کاملاً مهارشده و حساسِ خود در اختیار داشته باشند، بی آنکه با واقعیت ناگوار و درهم و برهم جهان واقعی روبه‌رو شوند». برند، در روزگار تشدید دوقطبی ثروت، ۴۲ میلیون دلار از ثروت جف بزوس را به جیب زد تا ساعتی غول‌آسا بسازد. در همان دوره راشکافِ میان‌سال به مارکسیسم گرایش پیدا کرد. درحالی‌که بیشتر اعضای تیم راشکاف با نتفلیکس همکاری می‌کردند تا مستند نچسب دوراهی اجتماعی را بیرون بدهند، راشکاف فیلم‌های عمیق خود را به رایگان در پی‌بی‌اس به نمایش می‌گذاشت. سمت و سوی کارهای او در این روزها چنان با افکارش همخوانی داشت که ممکن نبود با آن راهکارهای فناورانۀ سال‌های قبلی کارش محقق شود.

شاید منتقدان سخت‌گیر راشکاف را به وسط‌بازی متهم کنند، چراکه ایده‌هایش تا حدی با آخرین و شاید بدترین نسل تکنوکاپیتالیست‌ها (سرمایه‌‌داران طرف‌دار فناوری) هم‌پوشانی داشته است. ولی این حرف منصفانه نیست. راشکاف همواره در سمتی بازی کرده که خودش آن را «تیم آدم‌ها» می‌نامد. آنچه عوض شده وفاداری‌اش نیست، بلکه برداشتی است که از محتوای انسان‌گرایی دارد. او در کتابی در سال ۲۰۱۹ با همین عنوان می‌نویسد «تیم آدم‌ها منکر فناوری نیست. هوش مصنوعی، شبیه‌سازی، مهندسی ژنتیک، واقعیت مجازی، ربات‌ها، نانوفناوری، هک یا ترفندهای زیستی ، شهرک‌سازی فضایی و دستگاه‌های خودمختار احتمالاً هر طور شده وارد زندگی انسان می‌شوند. ولی باید موضع بگیریم و تأکید کنیم که در توسعۀ هر یک از این موارد، باید ارزش‌های انسانی را وارد کرد». تنها با گذشت چند سال، راشکاف نه‌تنها این فناوری‌ها را رد می‌کند، بلکه می‌گوید فناوری راه حلی برای هیچ‌یک از مشکلاتمان نیست (یعنی، دیگر از انسانی‌سازیِ شهرک‌های فضایی حرف نمی‌زند).

در یکی از رستوران‌های ارزان‌قیمت چینیِ بیرون از پردیس دانشگاه کویینز، هنگام صرف سوپ رشته از راشکاف می‌پرسم امروز به این صنعت چه حسی دارد. راشکاف می‌گوید «قضیه فقط این نیست که ببین با ترانه‌ام چه کرده‌اند. اصلاً خود ترانه خراب است». وسط حرف‌هایش سعی می‌کند سوپ را پیش از سردشدن سر بکشد و بعد می‌گوید، «به اینجا رسیده‌ام که فکر می‌کنم این فناوری‌ها ذاتاً ضدانسانی هستند. اگر بخواهیم فناوری‌ای پیدا کنیم که هدفش مهار طبیعت نباشد، چقدر باید عقب برویم؟ باید برگردیم به دوران انسان‌های بومی و کشاورزی تناوبی. آینده این شکلی است».

وادارش می‌کنم بیشتر دربارۀ جنبه‌های شخصی گسست دومش حرف بزند. گسستی که باعث شد فناوری را کلاً زیر سؤال ببرد. گسستی که او را به اینجا یعنی کالجی دولتی در کویینز آورد، درحالی‌که بسیاری از هم‌قطارهای‌ قدیمی‌اش با سیلیکون‌ولی ارتباط نزدیک دارند و از آنجا پول در می‌آورند. مکثی غیرمعمول می‌کند.

آهی می‌کشد و می‌گوید «یک جزء روانی‌اجتماعی داریم. یک ذهنیت سلطه‌گرا هم هست و همچنین ترس از زنان و طبیعت و کرم‌های خاکی». دوباره مکث می‌کند و سپس ادامه می‌دهد «شاید خودم این‌ها را داشته‌ام. پسربچه‌ای درس‌خوان بودم و از دخترها می‌ترسیدم. سربه‌سرم می‌گذاشتند و از پله‌ها هُلم می‌دادند و این‌جور کارها. جهان‌های مجازی به نظرم امن می‌آمدند. وقتی بزرگ‌تر شدم فهمیدم این خود مرگ است». این صحبت‌های هیجان‌انگیز شبیه حرف‌های راشکافِ همیشگی است، ولی می‌فهمم که حس هیجان پیش‌گامی در روزهای آغازین اینترنت که روزی چنان قوی بود که دهه‌ها به او نیرو می‌داد بالاخره جایش را به حس شرم و بیزاری داده است.

تا جایی که کارهای راشکاف را دنبال کرده‌ام، حضور هم‌زمان دو گرگ انتقاد و امید را دیده‌ام و راشکاف، با حفظ فاصله بین این دو گرگ، آن‌ها را طوری زنده نگه داشته که هیچ‌کدام از نویسندگان فناوری قادر به چنین کاری نبوده‌اند.حالا کشمکش این دو گرگ پایان یافته و گرگ مجازیِ خوش‌بین به فناوری زیر سایه‌ای خنک به خود می‌پیچد و آخرین نفس‌هایش را می‌کشد.

در این لحظۀ‌ بحرانی تقریباً عبورناپذیر، تقاضا برای کارشناسانی که راه‌حل را در فناوری می‌بینند دائماً وجود دارد. راشکاف رسماً از جمع این کارشناس‌ها حذف شده است. دیگر نمی‌بینید به کسی دربارۀ چگونگی برون‌سپاری کارها به «هوش مصنوعی» یا روش‌های مهندسی زمین برای کاهش نور دریافتی از خورشید مشورت دهد. راشکاف در کتاب بقای ثروتمندترین‌ها می‌نویسد «این‌ راهکارها هم مثل سرمایه‌داری مصرف‌مدارِ رشدمحور که مبنای ذهنیت است معمولاً دنبال کشف منابع جدید و استخراجشان هستند و بعد می‌خواهند این منابع را بفروشند و دور بریزند تا باز هم منابع دیگری را استخراج و تولید کنند و بفروشند». او در مخالفت با ایلان ماسک و برنامۀ سبز نو نتیجه می‌گیرد که «کاهش رشد تنها شیوۀ قطعی برای کاهش ردپای کربنی انسان‌هاست». این موضع خیلی پرطرف‌دار نیست یا موضعی نیست که بتوان با ابداع واژه‌ها در قالب جدید به مردم فروخت. او دیگر انتظاری از فناوری‌های نویدبخش برای حل تناقضات اساسی جامعه‌مان ندارد.

پس پاسخ راشکاف چیست؟ نتایج مدونی که در بقای ثروت‌مندترین‌ها ارائه می‌کند، در کمال تعجب، متداول هستند. در این کتاب می‌گوید: «محصولات بومی بخرید، هم‌یاری کنید و از تعاونی‌ها حمایت کنید. با استفاده از قانون انحصار به جنگ هیولاهای رقابت‌ستیز بروید، با استفاده از قوانین زیست‌محیطی پسماند را محدود کنید و با نیروی کار سازمان‌یافته از حقوق کارکنان پیمانی حمایت کنید. سیاست مالیاتی را معکوس کنید تا آن‌هایی که درآمد سرمایه‌ای غیرفعال دارند، در مقایسه با نیروی کار فعال، مالیات بیشتری بپردازند». این‌ها بسیار شبیه حرف‌هایی است که از چپ‌گراهای حزب دمکرات می‌شنوید. شاید چنین حرف‌هایی از زبان راشکاف کسل کننده باشند، اما به‌هرحال غلط نیستند.

این روزها از نگاه راشکاف، دانشگاه کویینز نمود واقعی ذهنیتی جایگزین و متفاوت است. پشت ساختمان مطالعات رسانه‌ای، مرا به‌سمت اتاقی در زیرزمین هدایت می‌کند. اینجا در کنج اتاق چند میز را در چینشی Uشکل جلوی یک صفحۀ نمایش چیده تا جایگاهی آبرومند برای کنفرانس گروهی بسازد. چند کامپیوتر و یک اتاقک اسقاطی ضبط صدا میان انبوهی از قطعات کهنۀ الکترونیکی به‌هم‌ریخته قرار دارند. گویی راشکاف دارد آماده می‌شود تا چند نفر از دانشجویانش، شاید یکی از سه نفری که دوربین خود را در کلاس روشن کرده بودند، حاضر شود و پادکستی بسازد یا وبلاگ ویدئویی ضبط کند. میراث راشکاف همین است: سایبرپانکی کهنه‌کار که به نسل زِد امکان می‌دهد تا تحت نظارتش به اتاقی پر از ابزارهای ارتباطی دسترسی پیدا کنند. چنین اتاقی دقیقاً نقطۀ مقابل پناهگاه‌های زیرزمینیِ میلیاردرها در جهان آخرالزمانی است. راشکاف نگاهی به این امکانات می‌اندازد و می‌گوید «چیز خوبی است. مگر نه؟ به نظرم شاید جای من اینجا باشد».


 

مالکوم هریس (Malcolm Harris) روزنامه‌نگار، ویراستار و منتقد آمریکایی است. ازجمله کتاب‌های اوShit Is Fucked Up and Bullshit: History Since the End of History (۲۰۲۰) و Palo Alto: A History of California, Capitalism, and the World (۲۰۲۳) هستند.

لینک منبع

۹ فیلم و سریال ایرانی که به فساد اقتصادی پرداخته‌اند
نگاهی به خشت و آینه ساخته ماندگار ابراهیم گلستان

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

GIF