تماشای سریالهای معمایی/جنایی برای خود من اغلب لذتبخش است. درگیر شدن با داستانی هیجانانگیز و پرتعلیق که هم آدم را سرگرم میکند و هم تخیل و هوش آدم را به کار میگیرد: چرا این شخصیت کشته شد؟ چی میدانست که باید حذف میشد؟ چه کسی او را کشت؟ بعدش چه اتفاقی خواهد افتاد؟
A murder at the End of the World یا «قتلی در دوردست ها یا قتلی در پایان دنیا» -یا هر کدام از این ترجمهها-با این اسم پرطمطراق و با شروع متفاوتش کاملا ظرفیت این را دارد که سریالی دیدنی و خاص باشد. چند ساعت سرگرمی درگیرکننده که بتوان آن را به بینندگان حرفهای سریالها توصیه کرد. «قتلی در انتهای دنیا» با وجود چند پاره بودن در اپیزود اول و با وجود این که برای معرفی شخصیتهایش خیلی کند و تنبلانه عمل میکند، با ادامه داستان و رسیدن به لوکیشن اصلی و نشان دادن شخصیتهای متنوع و چهرههای نخبهای که قرار است ماجرا را پیش ببرند شما را سر ذوق میآورد. دیدن جمعی از متخصصهای درجه یک دنیا که در یک گوشه پرت و بدون دسترسی از کره زمین دور هم جمع شدهاند، حتی در همین توصیف نوشتاری هم میتواند تحریککننده و جذاب باشد. به خصوص وقتی که اسم بازیگرها را مرور کنید و نقشهایشان را ببینید.
اما سریال «قتلی در دوردست ها» که با زمینهسازیهایش شما را حسابی به وجد آورده در تعریف داستان و پیش بردن آن نمیتواند همانقدر فوقالعاده عمل کند. سریال یکی دیگر از پروژههای بریت مارلینگ/زال باتمانقلیچ است. خیلیها پیش از این سریال OA را از آنها در نتفلیکس دیدهاند. سریالی با سوژه و روایت پیچیده درباره رفت و آمد در زمان و استفاده عجیب از تکنولوژی که با وجود استقبال اولیه نتوانست در ادامه مسیر بینندگان زیادی جذب کند و ساخت سیزنهای متعددش کنسل شد. این بار در «قتل در انتهای جهان» داستان به نظر سادهتر میرسد.
اگرچه با همان دغدغههای مارلینگ/باتمانقلیچ مواجهیم. استفاده از فناوریها و خطرات و امکاناتی که برای بشر فراهم میکنند. آینده بشر و مسیر رو به زوال محیط زیست و بدبختیهایی که تمرکز قدرت و ثروت و تکنولوژی ممکن است به بار بیاورد. شبکه FX در ساخت سریال البته با فضا و لوکیشنی بسیار خیرهکننده و با طراحی درخشان سازندگان و البته حضور بازیگران سرشناس تلاش زیادی کرده تا یک اثر تاپ و چشمگیر تولید کند. اما موفق شده یا نه؟ بیایید ببینیم.
ماجرای سریال قتلی در دوردست ها از چه قرار است؟
همانطور که گفتیم قصه ظاهرا توضیحی یک خطی دارد اما متاسفانه هرقدر بیشتر توضیحش بدهیم بیشتر سریال را اسپویل کردهایم. پس به کسانی که علاقهمند به دیدن سریال هستند و نمیخواهند ذرهای از هیجانش کم شود و انتظار سورپرایزهای پی در پی را میکشند، توصیه میکنیم از اینجا به بعد مطلب را نخوانند.
خطر اسپویل
سریال قتلی در دوردست ها با تمرکز روی داربی هارت (با بازی اما کورین/ بازیگر نقشش پرنسس دایانای جوان در سریال تاج) شروع میشود و پیش میرود. داربی هارت یک خوره اینترنت و یک هکر است که پدرش کارشناس تحقیقات جنایی بوده و خودش هم به تدریج در دنبال کردن و کشف قاتلان زنجیرهای تخصص پیدا کرده. ابتدای سریال خواندن رمانی است که داربی نوشته و ماجرایی درباره کشف عامل یک سلسله قتل زنجیرهای را نقل میکند.
پس از آن داربی را دنبال میکنیم که از طرف اندی رونسون (با بازی جناب کلایو اوون) به سفری مرموز دعوت میشود. همسر اندی، لی اندرسون یک هکر و چهره مشهور دنیای دیجیتال است که چند سالی است از انظار مخفی شده و خبر زیادی از او در دست نیست. بقیه مسافران این سفر هم هر کدام برای خود شاخی هستند. سیان (با بازی آلیس براگا که شاید او را از سریال ملکه جنوب در خاطر داشته باشید) پزشکی است که فضانورد شده و اولین زنی است که روی ماه قدم گذاشته. مارتین (جرمین فاولر) یک فیلمساز معتبر است که میخواهد با اندی شراکت کند. لو می (جوان چن) مورد احترامترین غول فناوری چین است. دیوید (رائول اسپارزا) یک سرمایه گذار خطرپذیر و دست راست اندی است. زیبا (پگاه فریدونی) یک فعال اجتماعی چپ ایرانی است که مطمئنا در سریال توجهتان را جلب خواهد کرد. الیور (رایان جی حداد) یک متخصص رباتیک افسانهای است. و سرانجام، روهان (جاوید خان) یک اقلیمشناس است که تئوریهایش درباره خطرات محیطزیستی دنیا را تکان داده و البته خودش چند سال پنهان بوده. به اینها اضافه کنید بیل فرح (با بازی هریس دیکینسون) که یک جورهایی دوست پسر و همدست داربی هارت بوده و پس از چند سالی بیخبری ناگهان در جمع مسافران در هتلی فوق مدرن در گوشهای از ایسلند پیدایش شده و رابطهاش با لی اندرسون و اتفاقات بعدی که برایش میافتد بخشی از پیچیدگیهای ماجراست.
در این سفر با حوادث غیرمرتقبه و عجیبی مواجه میشویم که طبیعتا اما کورین، که اینجا شرلوک هولمز ماجراست، باید از آنها رازگشایی کند. هر قسمت یک ساعت و بیشتر است و سریال ۷ اپیزود دارد.
چرا تماشای سریال قتلی در پایان دنیا میکنم؟
سریال معمایی دنیای خود را دارد. به خصوص که اتفاقات در هتل مجلل و زیبایی در منطقهای برفگرفته در ایسلند حادث شود. به خصوص که اما کورین و آلیس براگا و کلایو اوون و این همه چهره سرشناس در سریال دور هم جمع شده باشند و هر قسمت داستانی عجیب و متفاوت را رقم بزنند. سریال دست روی نبض تماشاگران، به خصوص امروزیترها و جوانها گذاشته. هوش مصنوعی و جنبشهای زنانه و سیاره زمین که هر روز بیشتر از طرف بشر و رفتارهای مخرب محیطزیستیاش رو به نابودی میرود.
کلایو اوون از آن ثروتمندهای رویایی است که ایدههای عجیبی در سر دارد و ما را مدام به دنبال خود میکشد تا بفهمیم یک شیطان بالفطره مثل بدمنهای دنیای جیمز باند است که میخواهند دنیا را به آتش بکشند، یا قرار است بشریت را نجات بدهد. اما کورین هم با آن فیزیک خاص برای شخصیتی نخبه اینترنت که میتواند هر رمزی را باز کند، بسیار انتخاب مناسبی است. هوای سر ایسلند و گرمای هتل و جمعی که به شکل قطرهچکانی هویت و رازهایشان برملا میشود، همه برای دنبال کردن سریال کفایت میکنند. اما باید اعتراف کنم که دلایل زیادی هم هست که میتواند شما را فراری بدهد.
چرا سریال قتلی در دوردست ها را زیاد توصیه نمیکنم؟
اگر داستان «۱۰ سرخپوست کوچولو» یا و «سپس هیچ کدام نبود» را خوانده باشید و کمی باهوش باشید، خیلی زود متوجه خواهید شد که با همان داستان آشنا مواجهید. جمعی که یک جا جمع شدهاند و قرار است برایشان اتفاقاتی بیفتد و کسی هست که در آخر به اسرار ماجرا پی خواهد برد. این را حالا میگوییم که فقط سه چهار اپیزود از سریال ریلیز شده اما جریان کلی داستان قابل پیشبینی است. اگرچه برای متفاوت کردن قصه آن را به ایسلند برفی بردهاند و کلی بازیگر داخلش ریختهاند و ماجرا را به فناوریها و موضوعات روز مرتبط کردهاند، اما راستش خیلی هم فرقی نکرده. این جمع را میتوانستند به کره ماه ببرند یا به جایی در اعماق اقیانوس. نتیجه همین بود.
بعدش هم تکنولوژیک کردن فضا و استفاده از هوش مصنوعی و تلاش برای هوشمندانه کردن بیشتر قصه و گرههایش نیاز به آیکیوی بالاتری داشته که سازندگان، در کمال تاسف، نتوانستهاند آن را به کار بگیرند و نمایش دهند. هوشمندی از این لحاظ که وقتی داستانی در این سطح میسازید نباید باگهای پیش پاافتادهای داشته باشد؛ مثل این که خب در این هتل معلوم است که همه چیز تحت نظر است، پس اما کورین چطور دست به آکروبات بازی میزند. مثل این که او چطور میتواند برای خودش برود و بیاید و کسی متوجه نشود. مشکلات دیگری هم هست. ما این همه متخصص گرد آوردهایم ولی اثری از تخصص و تواناییهای شگفتانگیزشان نمیبینیم. یعنی خیلی هم فرقی نمیکرد که خانم لی خدای شبکه باشد یا آدمی معمولی، چون کاری که با تخصصاش نمیکند. کلایو اوون هم به جای پیچیدگی و مرموز بودن نمایش خنثی و بیحس و حالی دارد که چهره وارفتهاش در سن ۶۰ سالگی آن را تشدید هم کرده است.
نکته دیگر هم این است که ما فیلم و سریال با همین سوژه زیاد دیدهایم. خود فیلمهای ۱۰ سرخپوست کوچولو یا سریال And Then There Were None و کلی فیلم و سریال دیگر مثل همین آخری Glass Onion با بازی دنیل کریگ که آن هم فیلم آبکی و بیخودی بود. راستش به نظر میرسد تمایل سازندگان برای این که همه مشکلات بشری را در یک سریال معمایی/جنایی نشان بدهند، به نتیجه مطلوبی نرسیده و قاطی کردن یک دختر هکر بااستعداد (مورین) با فضای مرگبار، وضعیت را بدتر هم کرده است. انگار که ماست «دختری با تتوی اژدها» را ریخته باشند توی قیمههای «مستر ربات»!
سریال تا اینجای کار از کاربران IMDB امتیاز ۷.۵ گرفته. از روتن تومیتوزیها ۸۸% و از مخاطبانش امتیاز ۹۷% گرفته و متاکریتیکیها هم به آن امتیاز ۷۴ و کاربران امتیاز ۶.۴ دادهاند.