در مجموعه زنان پیشرو در ایران، میکوشیم مطالبی درباره زنان ایرانی که در زمانه خود در حوزه علم و هنر و فرهنگ پیشرو بودهاند و اقدامات، افکار و فعالیتهایشان قدمی در جهت ارتقای زیست و فرهنگ همگانی بوده منتشر کرده یا بازتاب دهیم. اولین مطلب، بازنشر مقالهای است در باب یکی از زنان مهم و تاثیرگذار در عصر پسامشروطه ایران، که اگر تاریخ جنبشهای مدرن، جنبشهای زنان، و مبارزه برای حقوق زنان و یا تاریخ فمینیسم در ایران را مطالعه کنید حتما به نام او برخواهید خورد: صدیقه دولتآبادی – درباره او مطالب بیشتری نیز منتشر خواهیم کرد
سپاس خدا را که بعد از بیست سال باز فرصتی به دست آمد تا برای سومین بار زبان زنان سرلوحهی اوراقی شده، خدمات منظوره را در سایهی رشد بانوان انجام دهد. در این موقع که خطرناکترین مواقع حیاتی زنان ایران است، کارکنان زبان زنان میدانند چه مسئولیت مهمی را در چه زمان تاریکی به عهده گرفته و تا چه حد در تأثیر فشار روحی خواهند بود. اما با ایمان کامل و به مدد ایزد منان امیدوارند که بارگران را به سرمنزل مقصود برسانند چونکه معین راهشان فقط اتکای به نفس است.
این بخشی از سرمقالهی صدیقه دولتآبادی در نشریهی زبان زنان است که برای سومین بار در آذرماه سال ۱۳۲۱ دوباره منتشر شد.
اولبار زبان زنان در ۲۷ تیر ۱۲۹۸ در اصفهان بهشکل یکورقی و بهصورت هفتگی منتشر شد. خانم دولتآبادی در همین سرمقاله دربارهی وضعیت اصفهان در آن دوران مینویسد:
آن هنگام موقعیت زن در آن شهر تاریخی بسیار باریک و افق آن سامان بینهایت تاریک بود. هوای اصفهان برای تنفس آزادیخواهان مسموم و روزگارشان مغموم میگذشت. نزد پیشوایان عوام نهتنها تأسیس دبستان دختران کفر محض بود بلکه دبستان پسران را «تخمدان کفر» مینامیدند… اینهمه ناگواریها و بیعدالتیها روح معارفپرستی مرا تقویت کرده، بر آن واداشت بدون اندیشه و هراس مدرسهی سیاری به وجود آورم و چون نسخهی طبیب به بالین بیماران خانهنشین بیکار بفرستم تا در حدود امکان به بیداری و هوشیاری زنان مدد شده باشد.
خانم دولتآبادی با اشاره به اولین شمارهی نشریهاش در اصفهان مینویسد: «بله، در ۲۳ سال پیش زبان زنان فریاد میکرد: “زن و مرد در عالمِ وجود آفریدهی یک خالق و از حقوق بشریت بهطور تساوی باید استفاده کند.”»
پیش از زبان زنان دو نشریه دربارهی زنان منتشر شده بود اما اولین باری بود که نشریهای به نام زنان، آنهم نه در پایتخت بلکه در اصفهان، منتشر میشد. ده سال پیش از آن نشریهی دانش را خانم دکتر کحال در سال ۱۲۸۹ راهاندازی کرده بود که دو سال منتشر شد. بعد از آن هم در سال ۱۲۹۲ نشریهی شکوفه را مزینالسلطنه منتشر کرد که چهار سالی انتشارش ادامه داشت.
این نشریه بعد از آن کارش را شروع کرد که صدیقه دولتآبادی نخستین مدرسهی دخترانه را در سال ۱۲۹۶ به نام «مکتبخانهی شرعیات» در اصفهان دایر کرد و ادارهی آن را به دوستش، بتول کاوه، سپرد. او در تأسیس مدرسهی «اُم المدارس» نیز یاریگر بدرالدجی رخشان بود. این مدارس در دورهای با تحریک برخی متعصبین تعطیل شد.
قمرتاج دولتآبادی، خواهر صدیقه، که از شاگردان این مدرسه بود، تعریف میکند: «آن مدرسه به تحریک عدهای روحانینمایان اصفهان بسته شد و مدیرش مورد زجر و تنبیه فراوانی قرار گرفت.»
آن مدرسه کمی بعدتر دوباره با همکاری وزارت معارف کارش را از سر گرفت و در آن زمان زبان زنان هم منتشر میشد. قمرتاج دولتآبادی تعریف میکند که روزنامهی زبان زنان طوری روی هم چیده شده بود که فقط عنوان «زبان زنان» آن با خط درشت به چشم میخورد: «من با دقت به آنها نگاه میکردم. خواهرم پرسید به چی اینطور خیره شده و نگاه میکنی؟ گفتم: به اینکه زبان زنان چقدر دراز شده نگاه میکنم. خندهاش گرفت و گفت: الهی که زبان زنان روزی از این هم درازتر شود.»
زندگی در خانوادهای مذهبی
صدیقه دولتآبادی (متولد ۱۲۶۱) هفتمین فرزند حاج میرزا هادی و خاتمه بیگم و تنها دختر خانوادهی دولتآبادی است. پدرش از روحانیون و ملاکین معروف اصفهان بود. زبان عربی و فارسی را در تهران نزد شیخ محمد رفیع طاری و برادرش، میرزا یحیی دولتآبادی، صاحب کتاب حیات یحیی، آموخت. خودش میگوید: «من هفتساله بودم که جزءهای مهم قرآن را تمام کردم. [بعد] پیش برادرم (میرزا مهدی) فرانسه خواندم و چون به این زبان عشق و علاقه داشتم، بهزودی و خوبی پیشرفت کردم.»
در کتاب حیات صدیقه آمده که دروس متوسطه را نزد معلمان خصوصی فراگرفت. عبدالحسین آذرنگ در کتاب شصت چهره از میان قاجاریان و معاصران مینویسد: «بخشی از تحصیلات متوسطه را زیرنظر معلمان وقت مدرسهی دارالفنون در خانه آموخت.»
بعد از ملیشدن صنعت نفت و محاصرهی اقتصادی، دولت مصدق برای تأمین نیازهای داخلی اقدام به انتشار اوراق قرضهی ملی کرد و صدیقه دولتآبادی با تشویق همکاران و اقوامش برای خرید اوراق قرضه سعی کرد تا به دولت در شرایط بد اقتصادی کمک کند.
او در سال ۱۲۹۶ دبستانی برای دختران به نام «مکتبخانهی شرعیات» باز کرد و یک سال بعد هم شرکت «خواتین اصفهان» را راهاندازی کرد. «[این انجمن] تشکلی غیرسیاسی بود که به ابتکار او در ۱۲۹۷ به وجود آمد که جنبههایی از زندگی عملی، مانند خیاطی، پوشیدن لباس و اقتصاد خانواده را به زنان میآموخت. نخریدن پارچههای خارجی و جلوگیری از ازدواج دختران کمتر از پانزده سال از مواد اساسنامهی همان انجمن بود.» در پی آن سه کارگاه کوچک بافندگی در شهرهای یزد، اصفهان و کرمان دایر شد که در یزد پارچهی دستمال ابریشمی، در کرمان پشمی و در اصفهان کتانی میبافتند و هفتاد نفر از زنان نیز در این کارگاهها کار میکردند.
وقتی بیست سال بیشتر نداشت، با دکتر اعضاد الحکما ازدواج کرد که فرزند یکی از دوستان پدرش بود و با کمک پدرش طب خوانده بود. در آن زمان دکتر اعضا الحکما ۴۶ساله بود. مدتی بعد، این ازدواج به جدایی کشید. خودش میگوید:
[پدرم در زمان ازدواج] جزوهدان چرمی کوچکی به من داد و گفت: این امانتی نزد تو باشد. پس از مرگ من آن را باز کن. و من امانتی را گرفته و در کیسهای گذاردم و سر آن را دوختم. همینکه پس از مرگ پدر آن را گشودم، معلوم شد پدرم چندان امیدی به ادامهی این ازدواج نداشته، اختیار طلاق ضمن عقد را از شوهرم گرفته و به من واگذارده و سند آن را به دست من سپرده که پس از وفات او در صورت لزوم از آن استفاده کنم.
او در سال ۱۲۹۸ نشریهی زبان زنان را منتشر کرد که اولین نشریهای بود به مدیریت زنی نویسنده در اصفهان. هنوز چند هفته از عمر روزنامه زبان زنان نمیگذشت که دولتآبادی مقالهای نوشت و در آن پرسید: «چرا زنان روستایی مجاز هستند بدون حجاب باشند و از آزادی بیشتری برخوردارند؟» با انتشار این شمارهی نشریه، برادرش، میرزا احمد، که از مجتهدان با نفوذ شهر بود، از او خواست که نشریه را تعطیل کند. برادرش گفت:
من رئیس جامعهی علمای اصفهان هستم. امروز در جمع خودمان نشستی دربارهی مسئلهی شما و روزنامهتان داشتیم. ما دربارهی مقالهی زنان محجبه بحث و گفتوگو کردیم و تصمیم گرفتیم که انتشار روزنامه متوقف شود چون روزنامهای زنگراست و آشکارا به نام زنان منتشر میشود. اگر این تصمیم علما مورد موافقت شما قرار نگیرد، ما به دفتر روزنامه میرویم و همهی وسایل آنجا را در هم میشکنیم.
او پیشنهاد برادرش را نپذیرفت و برای ساکتکردن روحانیون و جداکردن برادر از کارهای خواهرش اعلام کرد که با برادرش قطع رابطه کرده است. همزمان گروهی چاپخانه را محاصره کرده و او با حجابی که قابلشناسایی نبود، توانست از مهلکه بگریزد.
اما این تهدید خللی در ارادهی صدیقه ایجاد نکرد و در شمارهی بعد مقالهای دربارهی آزادی و مرگ مطبوعات نوشت و اگرچه «از طرف برخی روحانیون تهدید به مرگ شد» اما به کارش ادامه داد و بعد از آن مردان جوان بیشتر از زنان مشتری روزنامهی زبان زنان شدند.
او در مقالهای در ۲۰ آذر ۱۲۹۸ با عنوان «خواهران، بیدار شوید» از نبود مدارس دختران انتقاد میکند و مینویسد:
به فقر و فلاکت و نکبت که از چندین صد سال دور ما را زنجیر بسته و ما را از حدود بشریت هم به خارج میکشیده، باید خاتمه داد. این مردان خودخواه ما که اکثریت مردان ایران را تشکیل میدهند، هرگز انصاف و مُروّت را نمیتوانند پیشهی خود ساخته و اندکی به حال ما تفکر کنند… بزرگترین درمانی که میتواند همهی دردها و بدبختی نوع ما را علاج کند، همانا معارف است… هیچ شک نیست که مردانْ خودخواه و خودپسند بوده و هر خوبی را برای خود میخواهند. آیا ما زنان باید سکوت کنیم؟ نه! بس است. سکوت و گوشهنشینی ما را به چاه نیستی انداخته. باید از دولت بخواهیم که در ولایات مدارس دختران را تأسیس کند و در مرکز اقلاً یک دبستان فنی برای دختران تشکیل نماید.
تعطیلی روزنامهی زبان زنان
زبان زنان، مخالف قرارداد ۱۹۱۹ بود که بین انگلیس و ایران امضا شده بود و صدیقه دولتآبادی در سرمقالهای مضار قرارداد را شرح داد و این هشدار باعث شد که بهدستور سردار محتشم بختیاری به جرم «دُرافشانی» تعطیل شود.
تا آن موقع ۵۷ شماره از روزنامهی زبان زنان منتشر شده بود که با این تلگراف از تهران به حاکم اصفهان تعطیل شد: «روزنامهی زبان زنان بدون اجازهی وزارت داخله و معارف جدیداً در اصفهان عرض اندام کرده است و برخلاف سیاست دولت دُرافشانی میکند. البته توقیف کرده، اطلاع دهید.»
پیش از آن نیز بهمدت دو هفته محل اقامت صدیقه دولتآبادی هر شب در محاصرهی مردان ناشناسی بود که در نیمهشب برای ایجاد ترس با سنگ به شیشهی خانهها میزدند.
وقتی زبان زنان تعطیل شد، او در اصفهان کاری نمیتوانست بکند. به تهران آمد و فعالیتهای اجتماعیاش را در تهران از سر گرفت. در این شهر با همکاری زنان روشنفکر دیگر «انجمن آزمایش بانوان» را در سال ۱۳۰۱ تأسیس کرد که «کموبیش همان هدفهای انجمن خواتین اصفهان را دنبال میکرد و همزمان، انتشار نشریهی زبان زنان را در تهران بهصورت ماهانه از سر گرفت».
علاوه بر این، صدیقه دولتآبادی در جمعیت نسوان وطنخواه بهعنوان دبیر فعالیت داشت و در معرفینامهای که برای شرکت او در کنگرهی پاریس نوشته شده بود به وی اختیار داده شده که «از طرف جمعیت در سوسیتههای نسوان اوروپ وارد شده و هرگونه مذاکرات به استثنای مذاکرات سیاسی نموده و روابط و دادیّهی لازم را اعمال نماید».
دورهی دوم نشریه یک سالی هم در سال ۱۳۰۱ بهشکل ماهانه در تهران منتشر شد اما بعد از سفر صدیقه به اروپا انتشارش متوقف شد.
فروردین در سال ۱۳۰۲ برای مداوای بیماری کلیه راهی آلمان شد. او از طریق کرمانشاه، بغداد، بیروت و حلب به سوئیس و سپس آلمان رفت. پس از چند ماه در مرداد همان سال به فرانسه رفت و ضمن معالجه، دورهی کارشناسی علوم تربیتی در دانشگاه سوربن مشغول تحصیل شد.
او در بهار سال ۱۳۰۵ در دهمین کنگرهی «اتحادیهی بینالمللی برای حق رأی زنان» به نمایندگی از ایران شرکت کرد.
در پاریس هم به فعالیتهایش در زمینهی زنان ادامه داد، مقالههایی دربارهی «استقلال و حقوق زنان ایرانی» نوشت و در همان زمان هم در کنگرهی بینالمللی زنان در پاریس شرکت کرد.
کانون بانوان
معتقد بود: «مقتضی است که خانمها کار بکنند، اما در خانه و هر زنی که بخواهد مَردِ کارِ اداری بشود، برای همیشه باید با وظایف اولیهی زن وداع کند… کارکردن زن در اداره به صرفهی جامعه تمام نمیشود.»
وقتی در سال ۱۳۰۷ تحصیلاتش تمام شد، به ایران بازگشت و در واحد تعلیمات زنان وزارت معارف مشغول به کار شد و یک سال بعد مدیریت تفتیش مدارس نسوان را بر عهده گرفت.
خودش میگوید:
من به ایران بازگشتم. در آن موقع هنوز زنان ایران حجاب داشتند ولی من بدون حجاب حرکت میکردم. مرحم اعتمادالدوله وزیر فرهنگ بود از طرف ایشان به بازرسی مدارس دخترانه تعیین شدم. خوشایمزه اینکه برای جلوگیری از قالومقال آن روز من اول روز برای رفتن به وزارت فرهنگ چادر سر نمیکردم، از آنجا به تفتیش مدارس میرفتم. این جریان تا ۱۷ دیماه ادامه داشت که در آن موقع رفع حجاب شد و از آن موقع تاکنون به ادارهکردن کانون بانوان و تأسیس دبستان، دبیرستان و کلاسهای بزرگسالان کانون بانوان مشغول هستم.
در سال ۱۳۱۶ وزارت معارف سرپرستی کانون بانوان را به او سپرد که در سال ۱۳۱۴ تأسیس شده بود. پیش از آن هاجر تربیت با کمک مالی دولت سرپرست کانون بانوان بود.
«[این کانون] بر پایهی اساسنامهاش موظف بود به اموری چون تربیت فکری و اخلاقی زنان، خانهداری و پرورش کودکان، ترویج ورزش، کمک به مادران بیبضاعت و کودکان بیسرپرست و نیز ترغیب استفاده از کالاهای وطنی بپردازد».
او ابتدا کلاسهای اکابر برای زنان بزرگسال را راهاندازی کرد و پس از آن دبستان و دبیرستان، کلاس خیاطی، کلاس تربیت مادر و کلینیکهای پزشکی برای کمک به بالابردن سطح بهداشت زنان دایر کرد.
خودش در گزارش کانون بانوان با تأکید بر اینکه «یک علت مهم عقبماندگی بانوان بیسوادی است»، نوشت: «در سال ۱۳۱۵ کلاسهای اول و دوم ابتدایی در کانون دایر و دختران و زنانی که بهعلت کبر سن بر طبق مقررات وزارت فرهنگ از دخول در دبستانهای دولتی محروم بودند، در آن کلاسها پذیرفته شدند.»
بعد از آن در سال ۱۳۱۸ کانون بانوان یک دبستان ششکلاسه مطابق برنامهی وزارت فرهنگ درست کرد و یک کلاس شبانه هم برای بانوانی ایجاد کرد که «در مغازهها کار میکنند.»
فعالیتهای کانون در زمینهی دوزندگی با «دانش پایهی هنر» گسترش یافت و زنان در این کلاسها با انواع گلدوزی، کارهای دستی و کلاهدوزی آشنا میشدند و پس از سه سال گواهینامهی رسمی میگرفتند.
نزدیک به ۲۵ سال کانون را اداره کرد و بهگفتهی مهدخت صنعتی «او مشوق دانشآموزان در زمینههای مختلف، حتی نمایشنامهنویسی و بازیگری تئاتر، نوازندگی و ورزش بود. محل کار و زندگی او در کانون بانوان بود».
صدیقه در کانون بانوان، مطب امدادی مجانی برای زنان راه انداخته بود و با کمک پزشکان، زنان و کودکان را درمان میکرد و درعینحال کلاسهای بهداشت خانواده را نیز برگزار میکرد.
صدیقه دولتآبادی پس از شهریور ۱۳۲۰ و تغییر فضای سیاسی انتشار زبان زنان را که ۲۳ سال متوقف مانده بود، دوباره آغاز کرد. «گفته میشود که در دورهی حکومت محمد مصدق، ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲، با برنامههایی از حکومت او پشتیبانی میکرد.» خانم دولتآبادی در آن زمان نامهای به محمد مصدق، نخستوزیر، نوشت و در آن خواستار تغییر قانون انتخابات به سود حق رأی زنان شد.
او پیش از این نیز مقالهای در اردیبهشت ۱۲۹۹ دربارهی انتخابات مجلس نوشت و تأکید کرد که:
کل اختیارات مملکت از کوچک تا بزرگ در دست مجلس شورای ملی است… [و] اگر ما زنان حق شرکت در انتخاب میداشتیم… یقین بدانید که هر گز یک نفر مستبد، یک نفر متنفذ، یک نفر ملاک، یک نفر اعیان، یک نفر متشخص، یک نفر از بزرگان و یا کسان اینجور آدمها را انتخاب نمیکردیم. چه که بر حسب قاعده آنها همهچیز دارند و برای نگهداری از آنها ناچار هستند قوانینی وضع کنند که اعتبار و اقتدار آنها زیادتر و محکمتر باشد و بدیهی است که هرچه رأی بدهند و هر قانونی را وضع بکنند، ناچار باید در ضرر ملت باشد و بهعقیدهی ما به همین جهت است که در مدت چهارده سال لذت مشروطه را ملت ندیده است. ولی اگر ما زنان اختیار میداشتیم که وکیل انتخاب بکنیم، البته میگشتیم فقط از میان خود ملت و یا از جنس نزدیک به ملت هرکس عاقل، عالم، دانا، آزادیخواه، مشروطهپرور، وطنپرست، ملتدوست، راستکردار، درستگفتار، فداکار و خداپرست بود، انتخاب میکردیم.
بعد از ملیشدن صنعت نفت و محاصرهی اقتصادی، دولت مصدق برای تأمین نیازهای داخلی اقدام به انتشار اوراق قرضهی ملی کرد و صدیقه دولتآبادی با تشویق همکاران و اقوامش برای خرید اوراق قرضه سعی کرد تا به دولت در شرایط بد اقتصادی کمک کند.
با وجود تلاشی که برای بسیج زنان انجام میداد اما هیچگاه عضو گروههای سیاسی و سازمان زنان نشد و بهعقیدهی مهدخت صنعتی در کتاب حیات صدیقه، «شاید همین تکرَوی و عدم همکاری و قبولنداشتن دیگر زنان سبب شد که درخت بارور زندگی او با وفاتش خشکید و کوششهایش در راه آزادی زنان پیگیری نشد».
با اینکه خودش حجاب نداشت ولی معتقد بود: «حجاب بهتنهایی باعث آزادی زن نمیشود و آزادی زنان در رهایی از قید جهل و بند اوهام و خرافات است.»
او ضعف ملت خصوصاً زنان را بهخاطر بیسوادی و بیکاری میدانست ولی مهدخت صنعتی دستاوردهای کلاسهای کانون بانوان را با «نوعی سنتگرایی» همراه میداند و تأکید دارد با اینکه همهجا گفتوگو بر سر تساوی حقوق زن و مرد است اما «آنچه خانوادهها بدان محتاجاند، خانهداری، شوهرداری، بچهداری، بهداشت خانواده، صرفهجویی، خوراکپزی و خیاطی [است]؛ موضوعاتی که همیشه در زبان زنان جای مخصوص دارند.»
بهعقیدهی خانم صنعتی، «به نظر میرسد که با وجود تمام افکار و رفتار فمینیستی سردبیر این مجله، ظاهراً آنچه زنها باید بدانند فقط در چارچوب خانه، شوهر و بچه میماند».
با همهی تلاشی که صدیقه برای بهبود وضعیت زنان داشت و خودش هم کار میکرد اما معتقد بود: «مقتضی است که خانمها کار بکنند، اما در خانه و هر زنی که بخواهد مَردِ کارِ اداری بشود، برای همیشه باید با وظایف اولیهی زن وداع کند… کارکردن زن در اداره به صرفهی جامعه تمام نمیشود.»
حجاب زنان
با اینکه خودش حجاب نداشت ولی معتقد بود: «حجاب بهتنهایی باعث آزادی زن نمیشود و آزادی زنان در رهایی از قید جهل و بند اوهام و خرافات است.» برای همین میگفت: «اول علم و تربیت باید، بعد آزادی و بی وجود آن دو، نتیجهی آزادی بر بادی است.»
با وجود این، در سال ۱۳۲۳ هنگامی که بار دیگر زنان تشویق به داشتن حجاب میشدند، او هشدار داد که این کار تلاشی است برای دورکردن زنان از فعالیت اجتماعی.
او در یاداشتی در مجلهی زبان زنان در سال ۱۳۲۱ با عنوان «از مادرم فکر میکردم»، گفتوگویی با مادرش دارد و از مادرش میپرسد: «مادرجان، چرا مجبوریم روی لباسهای قشنگ، چادر سیاه بپوشیم؟ مگر چادر برای ما چه میکند؟ اگر ما رو نگیریم مردها با ما چه میتوانند بکنند؟»
باز خودش از قول مادر مینویسد:
دخترم، فکر تو بسیار پسندیده و متین است. البته عقل و دانش حافظ مقام زن است نه پارچهی سیاه. هروقت تو این دو حربه را به قدر کافی به دست آوردی، من به تو اجازه میدهم که چادر را ترک کنی. دیر یا زود زنها از زیر بار قید چادر خلاص میشوند ولی باید بدانند که وظیفهی آن روز آنها بالمضاعف و بسیار سنگین است.
با این نگاه، روز ۱۷ دی ۱۳۱۴ را که به روز کشف حجاب معروف است، عید زنان میداند و میگوید: «مرغ بالوپربسته زیر جل سیاه مانده، از طیران عاجز است.»
صدیقه با آشناییای که از دین اسلام داشت، در مقالهی دیگری با ذکر این موضوع که مذهب مقدس اسلام سراسرش حکمت محض است و برای نماز شرایطی در نظر گرفته که شخص نمازگزار با انجام آن رستگار خواهد شد اما گفت:
در آنجا ذکر نشده که نمازگزار، مرد یا زن، سیاهپوش یا سفیدپوش باشد. بدبختانه اسلام را طوری برای ما ساخته و نکاتی در آن گنجانیدهاند که تقریباً اصل موضوع از میان رفته. سابق بر این، مردم میگفتند که مثلاً زنان پرهیزکار بایستی هرگاه مجبور شدند با مردی صحبت کنند، زبانشان را در دهان چون گردو نموده، تا صدایشان ملیح و دلچسب نباشد و باعث فساد اخلاق نشود. غافل از آنکه شخص با ایمان و مُتقّی اگر صدای خود را عوض نکند و با هزار فاسق و فاجر روبهرو شود، تزلزلی در ارکان عقیدهی محکم او حاصل نمیشود.
او خطابهی زینب در مجلس یزید را مثال میآورد: «اگر غیرعادی و مصنوعی سخن گفته بودند، هرگز تأثیر مهم در روحیهی حضار نداده، آن صدا را ندای آسمانی نمیپنداشتند.»
صدیقه دولتآبادی با تعدد زوجات مخالف بود و استدلالهای برخی علما را نقد میکرد و میگفت: «مسبب بدبختی و بداخلاقی مردم، آن پدرانی هستند که سعادت خودشان را در تعدد زوجات دانسته و یک سلسله مردم بداخلاق و سیهروزگار بر جامعهی ایرانی تحمیل کردهاند.»
درخواست مدارس اجباری رایگان
در تمام مدتی که زبان زنان منتشر میشد، دغدغهی اصلی صدیقه آموزش بود و در فروردین سال ۱۳۰۱ در مقالهی «مدارس اجباری» توصیه میکند که نمایندگان مجلس برنامهی مدارس اجباری و رایگان را تصویب کنند چون بهگفتهی خودش: «آزادی، مشروطیت مملکت و حکومت ملی که از پانزده سال پیش در ایران برقرار شده، چرا قوهی حقیقی خود را به دست نیاورده است؟ چون که صاحبان حقوق که اکثریت ملت را تشکیل میدهند، بیسوادند و بهعلت بیسوادی به حقوق خود آشنا نیستند.»
بارها در مقالاتش بر آموزش تأکید میکرد و میگفت: «چارهی همهی این بیچارگی و درمان همهی این دردها تماماً بسته به علم و تربیت است.» و با همین رویکرد در مقالهای مینویسد: «بزرگترین درمان دبستان است. دبستانهای کوچک و بزرگ در دهات و شهرها باید گشود، بیشتر سعی کرد که مدارس مجانی دولتی باشد و قانون تحصیل اجباری را که یکی از مواد قانون اساسی مشروطیت ما است، از دولت خواست که به موقع اجرا بگذارد.»
او کوتاه نمیآمد و مدام در هر شمارهای بحثی دربارهی ایجاد دبستانهای دخترانه در اصفهان را پیش میکشید و خطاب به مقامات دولتی مینوشت:
هرقدر شماها گوش ندهید، هراندازه شماها که میتوانید به این امر اقدام بکنید و نمیکنید، هردرجه که شماها خدای ناکرده عناد و لجاجت با تربیت و تحصیل دختران بکنید و هرآنچه که شماها بخواهید به وظایت حتمیهی ملیه و سعادت نوعیه پشت پا بزنید، باز به همان اندازه ما هم مجاهدت کرده و دنبال خواهیم کرد… با اینکه امروز احتیاج دختران بیش از پسران میباشد، باز نمیگوییم که هراندازه به حق پسران گشودهاید، به همان عدد برای دختران باز نمایید. بلکه میگوییم شش باب برای پسران باز کردید، سه باب برای دختران بینوا بگشایید.
به این مقالهی تند، صادق انصاری، رئیس معارف اصفهان، پاسخ داد که اگر مدارس «نسوان دولتی در اصفهان» تأسیس نشده بهخاطر عدم علاقه نبوده و در آینده این کار انجام خواهد شد که صدیقه دولتآبادی در پاسخ با طعنه گفت که در برطرفساختن پریشانیها هیچ عجلهای نداریم اما این «عذرها، بهانهها و همهاش انشائات قلمی است».
صدیقه دولتآبادی با همهی شوری که داشت، در سالهای آخر عمر با بیماری دستوپنجه نرم میکرد. او در ششم مرداد ۱۳۴۰ بر اثر سرطان درگذشت و در گورستانی در قلهک در کنار برادرش، یحیی دولتآبادی، به خاک سپرده شد. این گورستان اکنون به پارک تبدیل شده است.
مهدخت صنعتی در مقدمهی کتاب حیات صدیقه مینویسد:
روزی که از قبرستان قدیم که اکنون پارک کوچکی در کنار رودخانهی قلهک است میگذشتم، در کنار سنگ بینامی که کنار جایگاه بازی کودکان قرار دارد، لحظاتی مکث کردم و از باغبانی که مشغول آبیاری بود پرسیدم: شما میدانید این سنگ از آن کیست؟ باغبان که مرد جوانی بود در جوابم گفت: نمیدانم مال کیست ولی شنیدم قبر زنی بوده که جلوی سینما فرهنگ میرقصیده است.
منابع:
مهدخت صنعتی، افسانه نجمآبادی و غلامرضا سلامی (۱۳۹۷) حیات صدیقه: زمانه و کارنامه. نشر و پژوهش شیرازه.
عبدالحسین آذرنگ (۱۳۹۹) شصت چهره از میان قاجاریان و معاصران. کتاب بهار.
نشر محتوا و بازنشر مطالب از رسانهها