یک – مورد براهنی
سال گذشته پس از درگذشت رضا براهنی، شاعر ایرانی، در تورنتوی کانادا، بحث و جدلهایی در شبکههای اجتماعی بخصوص توییتر درگرفت و برخی از افراد نقد و اعتراض و گاه توهینهایی در ارتباط با شخصیت براهنی و سخنان و عملکردش در طول زندگی ابراز کردند. غالب این منتقدان را میتوان جزو گروهی دانست که هوادار سلطنت پهلوی بوده و در بوطیقای سیاسی ایران آنها را سلطنتطلب یا مشروطهخواه مینامند و منتقدانشان آنها را راست افراطی میخوانند.
کسانی که با توییتر فارسی سروکار داشتهاند از فضای جدلآمیز و طوفانی و پر از خشم و نفرت آن باخبرند. به لحاظ سیاسی، نمیتوان در آن بحثی منطقی یا مستدل پیدا کرد و بیشک فرهیختگان خواهند گفت کنکاش و تحلیل در جنگ و جدلهای به راه افتاده در این فضا نیز چیزی عاید اندیشه و فرهنگ ما نخواهد کرد. اما در کل باید از این نکته غافل نشد که فضای مجازی و شبکههای اجتماعی – که توییتر نیز بخشی از آن است – در فرهنگ اجتماعی و ساختار فکری آینده کشور ما اثراتی غیرقابل انکار خواهد داشت بخصوص آنکه نسل جوان ما، بخش اعظم آگاهی و اطلاعات خود را بسیار بیش از کتابها، روزنامهها و رسانهها (که منابع اصلی نسل گذشته بودهاند) از همین فضا اخذ میکند.
به همین سبب باید به این چالشها و دعواهای لفظی به شکل ویژه و هشدارآمیزی توجه کرد. در موضوع رضا براهنی، منتقدان مدعی بودند او و سایر روشنفکران چپزده (به زعم آنها) با ایراد سخنان و ادعاهای اغراقآمیز برعلیه رژیم پهلوی، نقش مهمی در شکلگیری فضای انقلابی در جامعهی ایرانیِ آن دوره داشتهاند. البته بررسی کلیت این انتقادها و صحت و سقمشان مجال دیگری میطلبد و بیتردید در میان این سخنان، گزارههای صحیحی نیز وجود دارد اما نکتهای که این مقاله قرار است در آن فتح باب کند، برخورد تعصبآمیز و نگاه افراطیِ برخی از این افراد و گروههاست که میتواند فضای ذهنی جوانان و نوجوانانی که آگاهی کافی درباره تاریخ مورد نظر و جریان روشنفکری ایران ندارند را مخدوش کند.
در این روزها به پستهایی در توییتر برخوردم که درباره افرادی مثل شاملو و غلامحسین ساعدی نگاشته شده و چنان تصویر ناخوشایندی از آنها ارایه داده شد که جای تعجب نداشت در کامنتهای پای آن پستها تمام روشنفکران آن دوره را عدهای عقدهایِ نابخرد جوگیر بخوانند و فحش و فضیحت برعلیهشان به راه اندازند. حال باید به جستجو نشست که از کجا چنین جو نفرتجویانهای نسبت به بزرگترین شاعران و نویسندگان معاصر ایرانی همچون شاملو، ساعدی، براهنی، سایه و .. به راه افتاده است و آیا این نقدها به جاست یا از جایی دیگر سرچشمه میگیرد؟
سرچشمه و ماجرای اعتراضات به رضا براهنی
درباره رضا براهنی گفته میشود که جملات عجیب و غریبی درباره سیستم شکنجه در ساواک بر زبان آورده. روایتها در این باب بسیار است و برخی منتقدان البته کیفیتِ شاعریِ براهنی را از مواضع سیاسیاش جدا دانستهاند و بعض دیگر تا بدانجا رفتهاند که او را فردی شیاد و دغلباز خواندهاند.
برخی مدافعان براهنی مثل این یکی، کل ماجرای نقلقولهای اغراقآمیز براهنی در ارتباط با شکنجههای ساواک را «موج تخریبی و هیاهوی تبلیغاتی» دانستند که پهلویدوستان و دم و دستگاهشان به راه انداختهاند، چون آب براهنی با شاه پهلوی در یک جوی نمیرفته است. افشاری مدعی است که به جز خیل تهمتهای بیاستناد، تنها منبع آن هیاهوها، یکی نامهای غیرعلنی است که براهنی برای آیت الله خمینی نوشته و از طریق ابراهیم یزدی برای او ارسال کرده و دیگری اظهارات پرویز ثابتی -«معاون بدنام ساواک»- در مصاحبه با صدای آمریکا در سال ۱۳۹۵ است.
اما این موضوع که براهنی به دلیل خصومت با شاه و نظام پادشاهی، دست به ساختن روایتهای غلو شده میزد واقعیتی غیرقابل انکار است و اساسا این یک استراتژی انقلابی بود که انقلابیون برای نبرد با نظام حاکم و از بین بردن آبروی سیستم، دست به ساختن روایتهای جعلی و اغراقشده میزدند. محمد قائد با اشاره به این نقل قول از چارلز دیکنز در سرآغاز داستان دو شهر دربارهٔ انقلاب فرانسه: ”دورهای بود مثل عصر حاضر که بعضی از پرسروصداترین صاحبنظرانش اصرار داشتند هرچه هست، خوب یا بد، کسی جز با اغراق دربارهٔ آن حرف نزند.“ مینویسد: «امثال براهنی جز با اغراق و سروصدا دربارهٔ چیزی حرف نمیزنند».*
اما ماجرا چه بود؟ رضا براهنی در سال ۱۳۵۱ «به دعوت دانشگاههای تگزاس در آستن و یوتا» به اتفاق همسرش به امریکا رفت و تا تیرماه ۱۳۵۲ در این دانشگاهها به فعالیت پرداخت و از جمله به سخنرانی در خصوص وضع خفقان و سانسور در ایران پرداخت. پس از یک سال اقامت در آنجا به ایران بازگشته و توسط ساواک دستگیر شده است. او سه ماه بازداشت بوده و پس از آزادی به آمریکا بازمیگردد و با فعالیتهای مختلفی از جمله نوشتن مقاله، مصاحبه با رسانههای معتبر و انتشار کتاب و … کمپینی برعلیه پادشاهی پهلوی و ساواک به راه میاندازد و از این راه در رسانههای آمریکا و اجتماعات روشنفکری آن مملکت شهرتی کسب میکند.
طبق گفتههای خودش، علت دستگیریاش توسط ساواک، انتشار رسالهای با عنوان فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم بوده است.
من فکر کردم که در دنبالهٔ حرفهای چندین سال پیشم و حرف و سخنهای سفر مصر و تاریخ مذکر، و مقالاتی که در دفاع از لهجهها و زبانهای محلی، علیه سیادت یک زبان استاندارد فارسی برای تمام نقاط ایران در روزنامهها نوشته بودم، چکیدهٔ فکرهایم را با در نظر گرفتن خصایص انقلاب آینده ایران و با در نظر آوردن ستمی که اقلیتهای ایران میرفت، و با توجه به گنجینههای هنری و کلامی این اقلیتها در یک مقاله کوچک و مختصر به صورت یک رسالهٔ ناچیز ارائه دهم. این رساله نامش فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم بود (براهنی، ظلالله، ص ۳۷).
براهنی در مصاحبه سال ۱۳۸۸ با صدای آمریکا مدعی میشود که از علت دستگیریاش اطلاع نداشته و حتی تفهیم اتهامی هم در کار نبود و زیر بازجویی فهمیده علت دستگیریاش انتشار آن مقاله بوده است. بعدها که بیشتر خبر شد دریافت که ظاهرا محمدرضا شاه پهلوی که در زمان انتشار مقالهی او درگیر کنفرانس آموزشی رامسر بود از محتوای مقاله مطلع میشود و چنین تلقی میکند که این نوشته مستقیما در مخالفت با تلاشهای او نوشته شده است. شاه ظاهراً از مقالهٔ براهنی ابراز بیزاری میکند و همین امر انگیزهٔ ساواک برای دستگیری و تأدیب نویسنده میشود که پیش از این هم او را به دلیل نوشتهها و فعالیتهایش، از جمله در امریکا، زیر نظر گرفته بودند (مصاحبه براهنی با صدای امریکا، آذر ۱۳۸۸).
او ۱۰۲ روز در بازداشت میماند و در این مدت نامههای متعددی توسط روشنفکران و نویسندگان سرشناس غربی برای درخواست آزادی او منتشر شد چرا که او به واسطهی فعالیتهایش در آمریکا، در محافل روشنفکری شخصیتی شناخته شده بود. این بخش از داستان نیز دارای دو روایت متضاد از دو طرف دعواست. از مدعیات این دو گروه که بگذریم در منابع مختلف نیز این دو روایت وجود دارد. یک روایت اذعان میکند که آزادی براهنی پس از سه ماه، به تصمیم خود ساواک اتفاق افتاده و براهنی در این مدت مصاحبه و ابراز ندامت (اعتراف اجباری) کرده و به همین سبب آزاد شده است. علم در یادداشتهایش مینویسد آزادی براهنی با دخالت شهبانو فرح پهلوی صورت گرفته است و از این امر نیز شاکی است:
علیاحضرت شهبانو وسیله دوستان خودشان تحت تأثیر قرار گرفتند و از شاهنشاه خواستند که این شخص را آزاد کنند. او هم آزاد شد … و باز من فکر میکنم این یکی از نوادر باشد که شاهنشاه به خواهش شهبانو گوش کردهاند. اصولاً به نظر من نباید هم گوش بکنند، زنها احساساتی هستند و حق دخالت در سیاست ندارند. (یادداشتهای علم، جلد ششم، صص ۲۷۱-۲۷۲ چاپ کتابسرا)
اما روایت دیگر مدعی است آزادی براهنی به دلیل فشار مجامع بین المللی و روشنفکران داخلی و خارجی بخصوص محافل روشنفکری آمریکا رخ داده است. همسر براهنی، ساناز صحتی، در این باره گفته است:
«خوشبختانه کمیتهای برای دفاع از زندانیان سیاسی در آمریکا تشکیل شد. این کمیته که اولین موردش (case) رضا بود، به طور مستمر برای آزادی او فعالیت کرد… در نتیجه فعالیتهای گسترده برای آزادی او از زندان، رضا آزاد شد».
نقطهی دیگری از این ماجرا که محل مناقشههای بسیار واقع شده، فعالیتهای براهنی بلافاصله پس از آزادی و مهاجرت به آمریکاست. او در مصاحبهها و مقالات بسیاری، رژیم را به شکنجه سیستماتیک در زندانها متهم کرد. از جمله مقالهای که در نشریه index of censorship با عنوان جلاد شاه منتشر کرد و در آن از آن چه در بازداشت بر او گذشته، با تمرکز بر بازجویش با اسم مستعار «دکتر عضدی» که خود را «جلاد اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر» میخواند پرده برمیدارد.
براهنی در این مقاله از شکنجههای وارد بر خود میگوید: اینکه او را به تخت بستند و بازجویی کردند و وقتی به سؤالات پاسخ مطلوب نمیداد تازیانهاش زدند تا از حال رفت. عضدی تهدیدش کرد که همسر و دختر سیزده سالهاش را میآورند و به آنها تجاوز میکنند. براهنی در مقالهٔ «جلاد شاه» سوای تجربهٔ خود به شکنجههایی میپردازد که ابزارهایش را دیده بود یا از دیگران راجع به انجامشان شنیده بود.
براهنی روایت شکنجه در زندانهای ایران را در نشریات مختلفی منتشر کرد از جمله مقالهای تحت عنوان «شکنجه در ایران: «دوزخی که انسانی برای انسان دیگر میسازد» در روزنامه نیویورک تایمز و مقالهای با عنوان تالار شکنجهٔ شاه در مجله پنتهاوس. که این آخری، یکی از مواردی است که اتفاقا از جانب پهلویدوستان و مخالفان براهنی، بسیار مورد ارجاع و البته تحقیر و تمسخر قرار میگیرد چرا که پنت هاوس Penthouse مجلهای در حوزه سبک زندگی و پورنوگرافی بوده است و این افراد با بازنمایی جلد این مجله که حاوی مقاله براهنی در کنار عکس برهنهی یک زن است سعی در هجو مقاله و تلاش براهنی در جهت رسواسازی نظام گذشته دارند.** (لازم به ذکر است مجله پنتهاوس تا سال ۱۹۹۰ تصاویر و مقالات مربوط به پورنوگرافی موسوم به سافتکور را منتشر میکرد و از این سال وارد حیطه پورنوگرافی هاردکور – که محدودیت در نمایش تصاویر جنسی و اندامهای تناسلی ندارد و در عام به تصاویر +۱۸ موسوم است – شد. جالب آن که هواداران براهنی مجله پنتهاوس را مجلهای در حوزه سبک زندگی و مخالفانش این مجله را یک مجله پورنوگرافی معرفی میکنند)
اما جدای از محل انتشار مقالات (که در مورد بالا میتواند موضوعی فرعی باشد)، باید اشارهای هم به محتوای مقالات داشته باشیم که اصل مناقشهها بر سر آنها و مدعیات براهنی در ارتباط با روشها و گستره و دامنه شکنجه در زندانهای ایران و البته شکنجهای که خود متحمل شده است.
آدم را وارونه آویزان میکنند و بعد یکی با چماق به پاهایش میزند، یا گیرهٔ الکتریکی را به نوک سینههایش وصل میکنند، یا پایینش میآورند، شلوارش را بالا میزنند و یکی از آنها سعی میکند همانطور که وارونه آویزان است به او تجاوز کند. پیداست که بدترین متجاوزان با قوهٔ تخیلی غریب این شیوهٔ شکنجه را برای ارضای عطش دگرآزاری خویش ابداع کردهاند.
این بخشی از توصیفاتی است که براهنی در مقاله جلاد شاه در ارتباط با روشهای شکنجهی زندانیان ساواک ابراز میکند. او درباره شکنجه و آزاری که بر خود او رفته نیز میگوید با کابل به پاهایش تازیانه زدند و از الفاظ رکیک برای توهین به او استفاده کردند. به نظر میرسد او به عنوان یک نویسنده، وظیفهای بر دوش خود احساس کرده تا به صریحترین و تندترین شکل ممکن، از شکنجههای سازمان یافته در زندانهای رژیم شاهنشاهی ایران پرده بردارد. گرچه گروهی از منتقدانش اعتقاد دارند او به واسطهی این روایتهای اغراقآمیز درصدد ارتقای نام و شهرت خود برآمد. گروهی دیگر نیز، روایتهای اغراقآمیز او در باب شکنجه را، اقدامی انتقامجویانه برعلیه رژیم شاه تلقی میکنند. چه آن که خود او در مصاحبهای میگوید: من از حکومت پهلوی انتقامی گرفتم که آن انتقام در سقوط شاه تأثیر داشت ( «نگاهی به حواشی گفتههای رضا براهنی | بهارک عرفان – خبرنامه خلیج فارس». iranefardanews.com. دریافتشده در ۲۰۲۲-۰۳-۲۷.)
دشمنی کورکورانه یا تعصب کورکورانه!
گرچه اقدامات و نوشتههای براهنی در ارتباط با موضوع شکنجهها موجبات شهرت بیشتر او در داخل و خارج از کشور را فراهم کرد اما نیتخوانی، جایی در گفتارهای پِژوهشی و مستدل ندارد و ما نمیتوانیم نیت او از این اقدامات را محدود و منحصر به شهرتطلبی کنیم. از طرفی با توجه به سخنان خود براهنی، ادعای دوم – مبنی بر انتقامجویی از رژیم پهلوی – را میتوان پذیرفت. مقالات و مصاحبههای براهنی، او را به چهرهای محوری در روایت شکنجهی دستگاه امنیتی ایران بدل کرد. به طوری که سازمان بینالمللی صلیب سرخ در سال ۱۳۵۶ یک بازرسی از زندانیان سیاسی ایران انجام داد و شکنجه و آزار در زندانها را تایید کرد اما از طرفی، بر اغراقآمیز بودن ادعاهای مخالفان رژیم صحه گذاشت و دولت ایران را از اتهامات سنگین افرادی همچون براهنی تبرئه کرد.
با این حال، مخالفان رژیم به طرح ادعاهای اغراقآمیز خود ادامه دادند چرا که در آن زمان، این اقدام امری اخلاقی و بخشی از استراتژی مبارزه تلافیجویانه تلقی میشد.
جدای از مساله اغراقآمیز بودن ادعاهای مربوط به شکنجه، یک رخداد موجب میشود که با هجو و تمسخر این دست ادعاها در ارتباط با موضوع شکنجه در زندانهای ساواک، کلیت موضوع لوث شود. چند سال پیش پرویز ثابتی (مدیر امنیت داخلی ساواک تا سال ۱۳۵۷) در رابطه با کتاب در دامگه حادثه – گفتگو با عرفان قانعیفرد – مصاحبهای انجام داد و طی این مصاحبه اظهاراتی راجع به براهنی بیان کرد. به گفته او، زمانی که خبرنگار نیویورک تایمز به سراغ او آمد نخستین سوالش راجع به براهنی بود که او پاسخ داد:
آقای رضا براهنی میگوید در زمانی که در زندان بوده این [من] را بسته بودند به یک پنکهای و پنکه میچرخیده. در ضمن اینکه پنکه میچرخیده یک نفر میخواست به من تجاوز کند. در آنجا من به آقای خبرنگار گفتم والله شما به نظر میآید آدم معقولی هستید، ببینید اصلاً چنین چیزی عملی هست که کسی چنین ادعایی میکند؟
پرویز ثابتی در به تمسخر کشاندن ادعاهای مخالفان در زمینه عملکرد ساواک سابقهای قابل توجه دارد. برای شناخت شخصیت او کافی است به این یک مورد اشاره کرد. هما ناطق استاد دانشکده ادبیات تهران در زمان تصدی ثابتی بر ساواک، مدعی میشود که در تجمع ۲۶ آبان ۱۳۵۶ در دانشگاه تهران، ماموران امنیتی او و نعمت آزرم را به کوچهای برده و مورد تعرض و آزار قرار دادند. فارغ از صحت و سقم این روایت، بیایید واکنش پرویز ثابتی به این ادعا را مرور کنیم. او در مصاحبهای با قانعیفرد در این باره اظهار میکند:
من هما ناطق را ندیدهام ولی شنیدهام در همان زمان هم زن جذابی نبوده است. فردای آن روز گزارشی از دانشگاه تهران رسید که چند نفر از همکارانش گفته بودند: «باید دید این مأمورین چه کسانی بودهاند که رغبت کردهاند به خانم ناطق تجاوز کنند باید به آنها جایزه داد!» (در دامگه حادثه، ص ۳۱۶)
حال تقریبا میتوان دلیل موضعگیریهای افراطی افراد موسوم به سلطنتطلب را برعلیه رضا براهنی دریافت. کمپین رضا براهنی در موضوع شکنجه و ادعاهایش بر علیه رژیم پادشاهی یک سال بعد به پیروزی انقلابیون و سقوط نظام سلطنت در ایران منجر میشود. اینکه تا چه حد، مقالات، مصاحبهها و فعالیتهای براهنی در پیشبرد مقاصد انقلابی در ایران آن زمان اثرگذار بود جای بحث دارد. موضوع دیگری که باعث میشود چنین هجمهای درست پس از مرگ براهنی برعلیه او جریان یابد این بود که او در سالهای پس از انقلاب نیز، از کینهاش نسبت به رژیم قبلی دست نکشید و البته اتهام دیگر او هم مبتلا بودن به ویروس چپگرایی بود. همه اینها را بگذارید در کنار مقاصد پانترکیزم که به او نسبت میدهند. یعنی او تمام آن چیزهایی که میتواند یک فرد را مورد غضب هواداران نظام پادشاهی – که اتفاقا آنها نیز گرفتار آفت راستگرایی افراطی هستند – قرار دهد همه در رضا براهنی جمع بود.
اما اگر بخواهیم فارغ از هیاهوی چپ و راست و از نظرگاهی انسانی با مورد رضا براهنی مواجه شویم، آیا شاعر از تمام نسبتهای ناروا تبرئه میشود یا اینکه در مواردی میتوان او را محکوم کرد؟ اولین بار که شعر گاری را به زبان ترکی از زبان شاعر با ترجمه فارسی شنیدم، با اینکه – به جز ترانههای احمد کایا – چندان ارتباط یا میانهای با شعر ترکی نداشتم به خود لرزیدم. با خود گفتم این همان چیزی است که به آن شعر میگوییم. اگر رضا براهنی همین یک شعر را هم خلق کرده بود برای اینکه به عنوان شاعری خوب در ضمیر فرهنگ جمعی نامش را ثبت کنم کافی بود چه آن که بسیاری از شاعران دیگر نیز برای من در حد همان یک شعر خوب، در زمرهی شاعران جا خوش کردهاند.
اما گاه شاعر هم میتواند همدست شیطان شود. اینجا نقد شعر براهنی نیست بلکه نقد مواضع و عملکرد او در عرصه اجتماعی و سیاسی است. در بالا از ویروس چپگرایی گفتم. این عبارت نیازمند توضیح است تا موجب سوءتفاهم نگردد. وقتی از ویروس سخن گفته میشود مقصود آن چیزی است که بدن را آلوده میکند و نگاه نمیکند شما ثروتمندی یا فقیر، هنرمندی یا عامی، بامذهبی یا لامذهب. در عصر پساکرونا، این مفهوم درک بیشتری میانگیزد و درباره چپگرایی باید به دورهای در ایران اشاره کنیم که نویسندگان و هنرمندان بسیاری دچارش شدند و ناگزیر از ژرفاندیشی (اندیشهی نافذ فارغ از تعصب) فاصله گرفتند.
زمانی که در زمینه فلسفه اسلامی مطالعه میکردم و علاقهمند جریان فلسفی در ایران بودم، وقتی صحبت از وجود تناقض در عبارت فلسفه اسلامی میشد آن را میپذیرفتم. فلسفه یعنی به اتکای خرد، در مفاهیم و مقولات جستجو کردن و بدون شک، یک مسلمان که معتقد به وحی و آموزههای دین است، چنانچه نتیجهی کنکاشهای عقلیاش در یک موضوع با کلام وحی و نص کتاب مغایرت یا تناقض داشته باشد اگر اتکا بر عقل و نفی وحی کند از دایره دین خارج میشود و اگر جانب وحی را گرفته و تلاش عقلیاش را واگذارد که نفی غرض کرده و در کل، آموزههای دین میتواند زنجیری بر گردهی خرد محض تلقی شود و البته بحث دربارهی این تناقض بسیار است.
حال در اینجا سخن از تناقض دیگری به میان میآورم. برای من عبارتی مثل فیلسوف چپگرا یا مارکسیست واجد همان تناقض است. چطور میتوان کاوشهای عقلی را محدود به چارچوبهای تئوریک ایدئولوژیک کرد؟ وقتی عقل فیلسوف حکم بر چیزی دهد که مغایر آموزههای ایدئولوژی باشد آن وقت فیلسوف از دایرهی آن ایدئولوژی خارج خواهد شد. (اطلاقهایی مثل نئومارکسیست حاصل چنین مغایرتهایی است که منجر به تولید ایسمهای جدید میگردد). واقعیت آن است که این، آموزههای فلاسفه است که تبدیل به ایدئولوژیهای مختلف میگردد و روشنفکران وظیفهی بسط آن را به عهده میگیرند.
گرچه درباره هنر و ادبیات، شاید دیگر چنین تناقضی در میان نباشد و ما از اطلاق هنرمند یا نویسنده چپگرا بتوانیم استفاده کنیم اما به باور من، هنر ناب، یعنی آن وجه از هنر که حقیقت را غایت و سنگ محک خود میداند نیز نمیتواند خود را محدود به چارچوبهای یک ایسم کند. هنری که تنها مقید به حقیقت باشد به قیمومیت یک مذهب تن نمیدهد چرا که هر ایدئولوژی و مذهب، خود را حقیقت مطلق فرض میکند و باورهای مقابل خود را باطل میانگارد. هنر حقیقتگرا نمیتواند تکثر موجود در جامعه انسانی را نادیده بگیرد.
عدم بازاندیشی در مواضع گذشته؛ پاشنه آشیل ایدئولوژی زدگی
بر اساس این نظرگاه میتوانیم آفت ایدئولوژی بر تن هنر و ادبیات ایران در نیمه اول قرن گذشته شمسی را رصد کنیم. البته این موضوع منحصر به ایران نبود و ایدئولوژیها و آرمانهای برجستهی قرن بیستم میلادی، جهان را به ورطهی دو جنگ هولناک جهانگیر و نظامهای مخوف سیاسی انداخت. باور شخصی نگارنده این است که مواضع و عملکرد شخصیتهای مطرح تاریخ را میبایست با توجه دقیق به بستر زمان و مکان، یعنی موقعیت فرهنگی، اجتماعی و تاریخی دورهای که شخصیت مذکور در آن میزیسته مورد نقد قرار داد. مثلا نمیتوانیم سخنان و مواضع مولانا را بر اساس مفاد اعلامیه حقوق بشر یا از منظر دیدگاه فمینیستی مورد ارزیابی قرار دهیم و مثلا نتیجه بگیریم که او اهمیتی برای حقوق بشر یا حقوق زنان قایل نبوده است (این مثال را به این خاطر مطرح کردم چون برخی منتقدان گرامی دقیقا همین کار را انجام دادهاند).
بر این اساس، شاید بتوان از منظری دیگر به آن نوع افراطگرایی که در سخنان و نوشتههای برخی از مطرحترین نویسندگان، شاعران یا روشنفکران ما در دورهای خاص وجود دارد نگاه کرد. حتی اگر به برخی از مقالات نشریه کتاب جمعه به سردبیری احمد شاملو، که در ماههای نخستین پس از انقلاب ۵۷ منتشر میشد نگاهی بیندازیم از مواضع افراطی موجود در آنها حیرت کنیم. در زمانهای که ترور و مبارزات چریکی و مسلحانه برعلیه قدرتهای بزرگ جهانی و حاکمیت برخی از کشورها، در باور بسیاری از هنرمندان و نویسندگان نامدار، امری اخلاقی و قهرمانانه تلقی میشد و گروه خشن و جنایتکاری مثل خمرهای سرخ که نزدیک به یک سوم از جمعیت کامبوج را قتل عام کردند توسط برخی از روشنفکران چپ – و حتی فیلسوفی مثل چامسکی – مورد تحسین قرار میگیرند، نمیتوان چندان خردهای بر چند مقاله با دیدگاههای افراطی گرفت.
از سوی دیگر وقتی به سابقهی برخی احزاب چپ مثل حزب توده بنگریم که قبلهی آمالشان شورویِ زمان استالین بوده، و تا به امروز نیز این مواضع و رویکردهای نادرست و فاجعهبار مورد نقد صریح از جانب خودشان قرار نگرفته، آنگاه حمایت و جانبداری بیچون و چرای برخی از نویسندگان و روشنفکران ما از چنین احزابی میتواند مورد انتقاد واقع شود. اگر بخواهیم به نقد مواضع و عملکرد افراد و شخصیتها با توجه دقیق به بستر زمانی و مکانی بپردازیم، به این نتیجه خواهیم رسید که حتی اگر چنان مواضع افراطی، غیراخلاقی و فاجعهبار، در زمانی که جهان گرفتار جنگ سرد از یک سو، و افراطگرایانِ دو جناح سیاسی بزرگ جهانی از سوی دیگر بود، با اغماض پذیرفته شود اما عدم نقد صریح و بدون اغماض از آن مواضع گذشته در عصر امروز دیگر هرگز پذیرفته نخواهد بود چه رسد به تلاش در توجیه آن مواضع و عملکردهای افراطی.
آنچه موجبات خشم گروهی از جوانان و افراد را نسبت به آن روشنفکران برمیانگیزد (البته به جز کسانی که به دنبال قصد و غرض از پیشتعیین شدهای هستند) تکرار یا تداوم همان مواضع از جانب نویسندگان، روشنفکران یا فعالان سیاسی گذشته است که همچنان حاضر نیستند عملکرد و اقداماتی که نتایجی چنان دهشتناک به بار آورده را مورد نقد و بازبینی و آسیبشناسی قرار دهند و تمام اقدامات و مواضع خود را اجتنابناپذیر دانسته و بر صحت آنها اصرار میورزند.
مثلا در موضوع براهنی چنین مسالهای قابل تامل است که او بیش از ضرورت معاصر خود، همچنان به نقد رژیم گذشته مشغول بوده و از نقد زمان حال فارغ! منقدانِ به خشمآمدهی براهنی معتقدند چنانچه پای مقایسه به میان آید کسانی مثل براهنی اگر اهل مبارزه باشند در زمانه فعلی باید تیغ نقدشان بسیار برندهتر از گذشته باشد چه اگر دورهی پیشین بهشت برین نبوده باشد اما نسبت به وضعیت فعلی، صدبار شرف داشته است.
آنچه در توصیف جهنم آمده که آتش بر آتش افزوده میشود و رنج بر رنج، و گریزی از آن نیست، توصیفی از حال و روز امروزِ طیف و قشر گستردهای از مردم است و چنین است که دوره گذشته برای خیلی از آنها چنان بهشتی است که آدمی را به خطایی از آن راندهاند، چه کسانی که آن دوره را دیده و لمس کردهاند و چه افرادی که در این دوره متولد شده و تصورشان از رژیم گذشته بر مبنای اطلاعات دست دوم است. رنجِ حال، چیزی است که با گوشت و استخوان لمس میشود پس هر تصویری از گذشته (میخواهد یک عکس باشد از یک خیابان و مردمی که در آن رفت و آمد میکنند یا مطلبی و متن و گزارشی که وصف آن دوره است) به مثابهی بهشتِ از کفرفتهای است که مسببان اصلی و فرعیِ این تحول تاریخی، اکنون در مضان تقصیر و اتهامند که هم خودشان و هم نسلهای پس از خودشان را از آن بهشت محروم کرده و به ورطهی دردناک جهنم امروز افکندهاند.
داوری منصفانه درباره مورد براهنی
حال اگر با نگاهی منصفانه و به دور از سوگیری (چه به این سو چه آن سو) بخواهیم درباره مواضع و عملکرد گذشته و حال براهنی به عنوان روشنفکری در عرصه اجتماعی و سیاسی سخن بگوییم، بدیهی است او را نه گناهکار مطلق خواهیم یافت نه بیگناه کامل! بیان اطلاعات و گزارههای غلط، جعلی و اغراقآمیز درباره شکنجه در سازمان امنیت شاهنشاهی، از هر منظر که بنگریم امری مردود و نادرست است چرا که حتی با نگاه به نتایج میتوانیم دریابیم ارایه اطلاعات اغراقآمیز باعث میشود کلیت موضوع نیز زیر سوال برود. چه بسا بسیاری از ستایندگان پهلوی، امروزه بر پایه همین اطلاعات غلط و اغراقآمیز، کل موضوع شکنجه را زیر سوال برده و انکار میکنند.
اما از سوی دیگر، بسیاری از اعتراضات منتقدان براهنی، درباره کمپین ضدشکنجهی او در آمریکا نیز ناموجه است. متهم کردن براهنی به شهرتطلبی چنانکه پیش از این گفتیم سخنی باطل و غیرقابل اثبات و انکار است. اما افشاگری مبالغهگرانه برعلیه شکنجه در زندان، یک اقدام انسانی است که از یک شاعر و روشنفکر انتظار آن میرود. گرچه بیان گزارههای نادرست و اطلاعات غلط درباره شکل و سیاق شکنجهها، قابل نقد است اما تکرار مکرر این موضوع در رسانهها و مطبوعات، اتفاقا اقدامی کاملا اخلاقی است چون هر انسان آزادهای در چنین شرایطی خود را موظف میداند برای جلوگیری از تکرار چنین فجایع و مصایبی بر سر دیگران، آن قدر صدایش را بلند کند تا بتواند در برابر یک رژیم قاهر، از مردمی مقهور، محافظت کند.
نکته دیگری که در این
مطلب مورد اعتراض قرار میگیرد، نحوه آزادی براهنی از زندان شاه است. در این مطلب، براهنی متهم میشود که به واسطهی ابراز ندامت از زندان آزاد شده و نه فشار بیرونی. در جایی دیگر هم مدعی میشود که پادرمیانی شهبانو موجبات آزادی براهنی را فراهم کرده و هر چه که بوده، او را آزاد کردهاند نه آنکه زیر فشار مجامع بینالمللی آزاد شده باشد.
وقتی صحبت از نقد گذشته به میان میآید باید از تمام جوانب این کار صورت گیرد و نه فقط به سود یک جناح و حزب. همچنانکه اقدامات خشونتآمیز چریکی، امروزه پذیرفته نیست، اعتراف زندانی بر اثر فشار شکنجه نیز دیگر امری مذموم به شمار نمیرود (چنان چه در آن دوران و تحت تاثیر آموزههای افراطی ایدئولوژیک، ابراز ندامت زیر شکنجه و یا همان چیزی که امروزه به نام اعتراف اجباری میشناسیم، فرد اعترافکننده بیش از شکنجهگران مورد نکوهش قرار میگرفت). جامعهی امروز آموخته، در هر صورت، آنکه شکنجه میکند و زیر فشار اعتراف میگیرد گناهکار است نه آنکه بر اثر عدم تابآوری زیر شکنجه، برعلیه خویش اعتراف میکند. پس حتی اگر براهنی، زیر شکنجه دست به ابراز ندامت زده باشد، سرزنشی نباید متوجه او کرد بلکه برعکس باید مسببان و عاملان چنان شکنجههای دهشتناک را زیر سوال برد.
اما نکته دیگری که درباره براهنی باید بدان اشاره کرد، همان چیزی است که غالب چپگرایان ایرانی نیز گرفتار آن بودهاند. در حالیکه طیف ویژهای از متفکران موسوم به چپگرا، توجه ویژهای به نقادی از خود داشتهاند، اما در میان گسترهی بزرگی از چپگرایان ایرانی، نگاه انتقادی به مواضع گذشته محلی از اعراب ندارد. تعصب بر روی ایدئولوژی، ستایش مبالغهگرانه از برخی شخصیتهای حزبی که وجهی اسطورهگونه به آنها بخشیده، و عدم وجود نگاه نقادانه و آسیبشناسانه داخلی باعث شده جریانهای چپ، نه تنها از منظر عامه بلکه در نگاه بسیاری از متفکران معتدل (حتی با گرایشات چپ) نیز مورد نقد و پرسش و اتهام قرار بگیرند.
در بخش دوم از این نوشتار – درباره مورد شاملو – به این معضل نگاه ویژهای خواهم انداخت
—————-
* نادر نادرپور هم یک جا رضا براهنی را به وقاحت متهم کرده
بود.
** همین مقاله بود که جایزهٔ «مدلین دِین رُز» (The Madeline Dane Ross Award) سال ۱۹۷۷ «باشگاه مطبوعات مارواءبحار» (Overseas Press Club) به او تعلق گرفت
برخی از منابع و مراجع که در این بخش مورد استفاده قرار گرفته
پرویز ثابتی، عرفان قانعی فرد، در دامگه حادثه، لسآنجلس: انتشارات شرکت کتاب، ۱۳۹۰.
پرویز ثابتی، عرفان قانعیفرد و نادر انتصار، گفتگو با برنامه افق صدای آمریکا، ۱۸ بهمن ۱۳۹۰:
<https://www.youtube.com/watch?v=CfuWRHxsOdM>
علی اسداللهی، چرا رضا براهنی درباره شکنجههایش دروغ میگفت، لینک
علی معظمی، براهنی، ساواک و مقصران رانده شدن از بهشت، لینک