هنگامی که ناسا کاوشگر فضایی پیشگامِ ۱۰ را در سال ۱۹۷۲ برای کاوش در منظومۀ شمسی به فضا فرستاد، متخصصان ناسا لوحی فلزی را در کاوشگر قرار دادند که تصاویر و علامات متنوعی روی آن حکاکی شده بود. در یک قسمت لوح طرحی از اتم هیدروژن بود و در قسمت دیگر آن طرحی از اندازۀ نسبی سیارههای منظومۀ شمسی کشیده شده بود که نشان میداد پیشگام ۱۰ از کدام سیاره فرستاده شده است. بزرگترین تصویر روی لوح یک طراحی از زن و مردی برهنه بود که دست راست مرد به نشانۀ گفتن سلام بالا رفته بود. مقصود از این کار این بود که وقتی پیشگام ۱۰ سرانجام منظومه شمسی را ترک و سفری بیهدف را در فضا دنبال کند، ممکن است پس از میلیونها سال یکی از گونههای بیگانۀ حیات آن را پیدا کند. ممکن است این بیگانگان هوشمند باشند و بتوانند طراحیهای روی لوح را بفهمند، گسترۀ معرفت علمی ما را شناسایی کنند و دریابند که نیّت ما نسبت به آنها، فارغ از اینکه چه کسانیاند، صلحآمیز است.
به نظرم نکتۀ بسیار خندهداری در این ماجرا وجود دارد. فرض کنیم که پیشگام ۱۰ به ستارهای در دوردست نزدیک شود و آن ستاره سیارهای داشته باشد که شرایط برپایی حیات را دارد. و فرض کنید برخی از گونههای حیاتِ آن سیاره هوشمند و دارای نوعی اندام حسی باشند که بتوانند لوح درون فضاپیما را ادراک[۲۸] کنند. همۀ اینها کاملاً بعید به نظر میرسد. اما حتی با در نظر گرفتن این فرضیات بعید، آیا خیلی بعیدتر به نظر نمیرسد که این بیگانگان بتوانند معنای نمادهای روی لوح را بفهمند؟
برخی از چیزهایی را تصور کنید که بیگانگان باید بفهمند. آنها باید بفهمند نمادهای روی لوح نمادند؛ یعنی در نظر گرفته شدهاند تا نمایندۀ چیزهایی باشند، نه خطخطیهای تصادفی یا تزئیناتِ صرف. اما زمانی که بیگانگان فهمیدند که آنها نماداند، باید بفهمند چه نوع نمادیاند: برای مثال، طرح هیدروژن یک طرح علمی است و نه یک عکس. پس آنها باید دربارۀ اینکه هریک از نمادها چه نوع چیزهایی را نمایندگی میکنند، ایدهای داشته باشند: اینکه طراحی مرد و زن گونههایی از حیات را حکایت میکنند و نه عناصر شیمیایی را، اینکه طرح منظومۀ شمسی مکان ما در کهکشان را نشان میدهد و نه شکل طراح سفینۀ فضایی را. و ـ شاید مضحکتر از همه ـ حتی اگر آنها متوجه شوند که طراحی مرد و زن چه ماهیتی دارد، باید تشخیص دهند که دستِ بلندشده نشانۀ سلامی صلحجویانه است، نه خشم، بیحوصلگی، اهانت و یا صرفاً وضعیت طبیعی این قسمت از بدن.
هنگامی که همۀ این نکات را در نظر بگیرید، آیا اینکه این بیگانگانِ خیالی نمادها را بفهمند حتی از این هم که سفینه بتواند به سیارهای با حیات هوشمند برسد بعیدتر به نظر نمیرسد؟
فکر میکنم این ماجرا چیزی را در باب مسأله یا معمای فلسفی بازنمایی نشان میدهد. طراحیها و نمادهای روی لوح چیزهایی ـ اتمها، انسانها، منظومۀ شمسی ـ را بازنمایی میکنند، اما ماجرایی که گفته شد نشان میدهد این خیلی معماگونه است که نمادها چگونه این کار را میکنند. هنگامی که خودمان را جای بیگانگان میگذاریم، متوجه میشویم که صرفاً با نگاه کردن به نمادها نمیتوانیم بگوییم آنها چه اموری را بازنمایی میکنند. با هیچ میزانی از مداقّه در مورد علامتهای روی لوح نمیتوانیم نشان دهیم که این علائم نمایندۀ مرد، آن علائم نمایندۀ زن و علائمی دیگر نمایندۀ اتم هیدروژناند. از علائم روی لوح برداشتهای مختلفی میتوان داشت، اما به نظر میرسد در خود علامتها هیچ چیزی نیست که به ما بگوید چگونه فهمشان کنیم.
لودویگ ویتگنشتاین که فلسفهاش تحتالشعاع پرسش از بازنمایی است، بهاختصار بیان میکند: «هر نشانه[۲۹] به خودی خود مرده است. چه چیزی به آن جان میبخشد؟»[۳۰] به بیان ساده، معمای فلسفی بازنمایی این است که چگونه ممکن است چیزی چیز دیگری را بازنمایی کند؟ ممکن است این سؤال به این شکل کمی مبهم به نظر برسد و دشوار باشد که دریابیم دقیقاً چه چیزِ بازنمایی معماگونه است. یک دلیلش این است که بازنمایی، واقعیت آشنایی در زندگی ماست. کلمات گفتهشده و مکتوب، تصاویر، نمادها، ایما و اشارهها و حالات چهرهای همگی میتوانند بازنمایی باشند و تار و پود زندگی روزمرۀ ما را تشکیل دهند. صرفاً زمانی که در مورد چیزهایی شبیه ماجرای پیشگام ۱۰ تأمل میکنیم درمییابیم که واقعاً بازنمایی چقدر معماگونه است. کلمات، تصاویر، تعبیرات ما و… چیزها را بازنمایی و نمایندگی میکنند، بر آنها دلالت میکنند یا به معنی آنهایند، اما چگونه؟
کتاب «ذهن مکانیکی – مقدمه ای فلسفی بر ذهن، ماشین و بازنمایی ذهنی» دربارۀ مسألۀ فلسفی بازنمایی ذهنی است. ذهن چگونه میتواند چیزها را بازنمایی کند؟ افکار، تجارب، امیال، قصدها و دیگر حالات ذهنی چگونه میتوانند امور دیگر را بازنمایی کنند؟ برای مثال، باور من به اینکه رئیسجمهور نیکسون از چین دیدن کرده است، در مورد نیکسون و چین است؛ اما چگونه حالتی از ذهن میتواند «دربارۀ» نیکسون یا چین باشد؟ حالت ذهنی من چگونه خود را به نیکسون یا چین معطوف میکند؟ اصلاً چرا ذهن میتواند امور را بازنمایی کند؟ و اصلاً چرا امری (ذهن یا غیر از آن) میتواند امر دیگری را بازنمایی کند؟
این مسأله که برخی فلاسفۀ معاصر آن را «مسألۀ رویآورندگی»[۶] مینامند خاستگاه کهنی دارد. پیشرفتهای فلسفۀ ذهن ـبه همراه پیشرفت رشتههای به هم مرتبطِ زبانشناسی، روانشناسی و هوش مصنوعی ـ این مسألۀ کهن را به شکلی جدید مطرح کردهاند. برای مثال، این سؤال که آیا کامپیوترها میتوانند فکر کنند، به شکل تنگاتنگی به مسألۀ رویآورندگی گره خورده است. این در مورد پرسش از امکان وجود «علم فکر»[۷] نیز صدق میکند: اینکه آیا علم تجربی میتواند ذهن را تبیین کند، یا ذهن نیاز به نوع مجزایی از تبیینِ غیرعلمی دارد که خاص خودش است؟ همانگونه که توضیح خواهم داد، پاسخ کامل به این پرسش به ماهیت بازنمایی ذهنی بستگی دارد.
کتاب ذهن مکانیکی – مقدمه ای فلسفی بر ذهن، ماشین و بازنمایی ذهنی
نویسنده: تیم کرین
مترجمان: مینو زمانفر، احمد لطفی
ناشر: نشر نو