کاترین عدل، دختر پروفسور یحیی عدل از مشهورترین جراحان ایرانی که لقب پدر جراحی ایران را به او دادهاند، اینجا در اسپانیاست. عکس را کامران عدل از او گرفته است. پدرش از پزشکان معتمد دربار و دوست محمدرضاشاه و چهار دوره سناتور مجلس سنا، یکی از مهمترین افراد در گسترش عمل جراحی در ایران است اما سرنوشت تراژیک دخترش شاید شناخته شده تر از خود او باشد. کاترین عاشق کوهنوردی است، از کوه میافتد و با قطع نخاع روی ویلچر مینشیند. اما این اتفاق در مقابل سرنوشتش، رخداد چندان مهمی به شمار نمیآید.
او در جریان یک ملاقات در زندان با بهمن حجت کاشانی آشنا میشود. با او ازدواج میکند و با سه فرزندشان به جایی در اطراف خرمدره میروند. کاترین زمینی به ارث برده و بهمن یک روستا در آن میسازد. هفتاد خانوار در آنجا ساکن میشوند. بهمن و همسرش به افکار افراطی اسلامی روی میآورند. که ما امروز نمونهاش را در میان گروههای تکفیری مثل داعش و طالبان مییابیم. سختگیریهای آنها باعث میشود اهالی روستا را ترک کنند. بهمن ناامید از بیوفایی دنیا و اهالیاش با همسر و بچههایش به غاری هجرت میکنند و حدود یک ماه با مشقت در آن زندگی میکنند. پس از مدتی بهمن مبعوث میشود و با چند تفنگ برنو و کلت، جهادی تکنفره را شروع میکند. البته سر راهش ۴ نفر از کارگرانش را به جهاد دعوت میکند و وقتی آنها نمیپذیرند آنها را به رگبار میبندد که دو نفرشان میمیرند. سرآخر هم خودش در درگیری با ساواک کشته میشود.
اما کاترین به همراه فرزندانش در غار مقاومتی جانانه میکند. او یک افسر ژاندارمری را میکشد اما یک نارنجک کارش را میسازد. عکس بعدی او را با فرزندانش نشان میدهد.
یک سر این اتفاقات به فردی به نام علی پاتریک پهلوی (برادرزاده محمدرضا شاه) برمیگردد. به خاطر بچهدار نشدن شاه و ثریا، شایعه ولیعهدی برادرزاده محمدرضا پهلوی تقویت شده بود. علیرضا پهلوی با عنوان سلطنتی والاحضرت شاهپور علیرضا پهلوی، دومین فرزند رضاشاه و تاج الملوک آیرملو بود و برادر تنی محمدرضاشاه به شمار میرفت. وقتی نیروهای متفقین وارد ایران شده و رضا شاه را تبعید کردند او در تبعید به جزیره سنت موریس همراه پدرش بود و تا آخر عمر رضاشاه در همانجا ماند.
او در فرانسه با دختری لهستانی تبار به نام کریستیان شولوسکی ازدواج کرد و حاصل این ازدواج فرزندی با نام علی پاتریک پهلوی بود. از آنجا که دربار این ازدواج را به رسمیت نشناخت شاهپور علیرضا نتوانست فرزندش را به ایران بیاورد. تا اینکه علیرضا پهلوی در یک سانحه هوایی در لاشک مازندران کشته شد و پس از این اتفاق علی پاتریک را به ایران آورده و تحت سرپرستی دربار قرار دادند. علی، عمویش محمدرضاشاه را مسئول قتل پدرش میدانست و این کینه را در دل نگه داشت. بهمن حجت کاشانی، دوست او بود. اما بهمن حجت کاشانی که بود؟
او برادرزاده سپهبد علی حجت کاشانی (رئیس تربیت بدنی رژیم پهلوی) بود که به شکل خانوادگی اختلافاتی با خاندان پهلوی داشتند. مطابق گفتههای کاترین عدل، به دلیل شغل و سمت پدر بهمن، او به شهرهای مختلفی مانند خرم آباد، اصفهان، شهرضا و بجنورد سفر کرده بود و سپس به استخدام نیروی هوایی درآمد. او در گروه فنی هلی کوپتر مخصوص شاه و ملکه پذیرفته شد، ولی از قبول آن سر باز زد که این موضوع حساسیت رژیم را برانگیخت. ازدواج او با مهوش درخشانی بدون اجازهی ارتش دستآویزی شد تا او را از ارتش اخراج کنند و به سه سال زندان محکوم کنند.
بهمن ناگهان به عقاید اسلامی روی آورده و از خانوادهاش دوری میگزیند. او اطرافیانش را دچار آلودگی و گناه و فساد میداند و به هدایت آنها روی میآورد. بهمن به دلیل روابط خانوادگی با درباریان ارتباط دارد و یکی از کسانی را که سمت خود جذب میکند علی پاتریک پهلوی است. به زودی آنها دوستی صمیمانهای را آغاز میکنند. اما کاترین چگونه با بهمن آشنا میشود؟
کاترین زمانی که دانشآموز دبیرستان ژاندارک تهران در سن شانزده سالگی در یک گردش دستهجمعی از کوه پرت شده و چند ساعت زیر یک سنگ میماند. ضایعه نخاعی باعث میشود او دیگر نتواند راه برود. او در شرایط روحی بدی است که طی یک ملاقات در زندان با بهمن آشنا شده و به زودی پی به تفکرات او میبرد. کاترین تعریف میکند زمانی که با علی پاتریک برای ملاقات با خسرو جهانبانی (داماد شاه) به زندان قصر رفته بود با بهمن آشنا میشود و تحت تاثیر افکار او قرار میگیرد. آنها با هم ازدواج میکنند و در خانه باغی در پونک ساکن میشوند. روزها با گلها و گیاهان وقت میگذرانند و قرآن میخوانند. کتی حامله میشود.
پدر کاترین که از بزرگترین جراحان است به او میگوید بچهدار شدن برایش بسیار خطرناک است اما کاترین زیر بار نمیرود و میگوید حتی به قیمت مرگش دوست دارد مادر شدن را تجربه کند. معجزه اتفاق میافتد و بچه سالم به دنیا میآید و مادر هم سلامت میماند. خبر این واقعه استثنایی و اعجازآمیز در مطبوعات آن زمان ایران و جهان بازتاب زیادی مییابد. نام کودک را فاطمه (بعضی روایتها معصومه) میگذارند.
اما به تدریج افکار افراطی اسلامی به همراه نفرت از دربار و سرمایهداری، باعث میشود تا مثلث سه نفره بهمن، کاترین و علی پاتریک، به سمت سازماندهی عملیات چریکی بر علیه دربار پیش بروند. کاترین تعریف میکند یک بار که به دربار رفته بودند خطاب به شاه میگوید بیا و مسلمان شو. شاه بسیار عصبی شده و به اطرافیانش میگوید اگر هر کس به غیر از این دختر جسور این حرف را میزد حکم قتلش را امضا میکردم.
به زودی زمینی وسیع در اطراف خرمدره زنجان به کاترین ارث میرسد و آنها راهی روستا میشوند. آنها مزرعهای را آباد میکنند و با فاصله گرفتن از زندگی اشرافی در آن روستا و در کنار کشاورزان زندگی میکنند. در اینجا بهمن به این فکر میافتد که جامعهی آرمانی خود را به شکل نمونهای در این روستا برقرار کند. او کشاورزان را با اسلام واقعی آشنا میکند و سعی میکند آن جامعهی کوچک را به شیوهی ایدئولوژیک خود اداره کند. او حتی مسجدی در آن روستا میسازد که همچنان پابرجاست.
درباره این فصلها از زندگی کاترین و بهمن تناقضات بسیاری در گزارشها مشاهده میشود. گروهها و افراد مختلف، روایتهای متضادی ارایه داده و القاب بسیاری به بهمن – از یک متوهم معتاد گرفته تا یک شهید راه حقیقت و عدالت – نسبت دادهاند.
سید حمید روحانی در کتاب نهضت امام خمینی، پس از توهینها و تهمتهای زیادی که به خسرو معتضد وارد کرده، او را متهم میکند که به خاطر منافع خود حقایق را در این باره تحریف و وارونه کرده است. او مینویسد که خسرو معتضد بهمن و کاترین را دو عنصر هوسباز، بیبندوبار، نهیلیست و گرفتار سادیسم مینمایاند و ریشه آن خیزش و خروش را اعتیاد آنان به «الاسدی» وانمود میکند و این واقعیت را که نامبردگان به عشق خدا و اسلام در راه پشتیبانی از تودههای ستمدیده و نادار به رویارویی با مفاسد دربار بهپا خاستند و جانفشانی کردند را به کلی نادیده میانگارد.
یکی دیگر از گروههایی که بهمن حجت کاشانی را تا حد یک مجاهد شهید ارتقا میدهند سازمان مجاهدین خلق است که در نشریه پیام مجاهد در همان زمان بهمن و کاترین را با اصحاب کهف مقایسه کرده و با اشاره به پناه بردن آنها به غار، مینویسد آنها جوانان آگاه و با ایمانی بودند که به رژیم ظالم و ستمگر تسلیم نشدند.
بخشی از روایت را افراطیهای هر دو گروه نیز تایید میکنند. به نظر میرسد علی پاتریک در تامین سلاح و برنامهریزی برای عملیات نقش اصلی را داشته است. هواداران حجت کاشانی این طور نشان میدهند که علت ترک روستا توسط کشاورزان، فشارهای ساواک بوده چرا که آنها به خاطر فعالیتهای این زوج، آنها را تحت نظر گرفته و حتی یک بار به آنها یورش برده بودند که با مقاومت آنها مواجه شدند. بنابراین کشاورزان از ترس جانشان از روستا گریختند.
اما راویان دیگری اعتقاد دارند سختگیریها و افکار متعصبانه بهمن در اداره روستا باعث شده بود که خانوادهها آنجا را ترک کنند. برای آنکه میزان و نحوهی تاثیر تفکرات بهمن را در کاترین مشاهده کنیم از یک نامه کمک میگیریم. نامهای از کاترین باقی مانده که به مادر بهمن نوشته است. در بخشی از این نامه میخوانیم:
… مامان عزیزم! چه بگویم که بهمن به شما نگفته باشد. از دست من فقط برای شما دعا برمی آید. ولیکن مامان عزیزم خداوند بزرگ تر از آن است که انسان ها آیاتش را سرسری بگیرند. مامان عزیزم قرآن را بخوانید و از او بخواهید که شما را هدایت کند… فقط او می تواند شما را از بدی نجات دهد و از آتش جهنم. فقط اوست که مهربانیش شما را سیر خواهد کرد و فقط اوست که شما را بی نیاز خواهد کرد… طبق دستور خداوند از محیط فاسد، خودتان را به در آرید… او دعای بندگانش را اجابت می کند…
بسیاری از راویان هوادار حجت کاشانی به رویداد ساکن شدن آنها در غار اشاره میکنند که چگونه بدون وسایل گرم کننده و غذا، یک ماه را با زن و فرزند در آن غار سر میکند و این مساله را نشانهای از اعتقاد راسخ و ایمان قوی او میدانند. اما عملیاتی که این سه نفر برنامه آن را چیده بودند چه بود و چه شد که یک روز بهمن از غار بیرون آمد و به سمت تهران حرکت کرد تا عملیات خود را اجرا کند؟
هنوز هم جزییات زیادی درباره علت و انگیزههای این اتفاق در دست نیست اما به نظر میرسد این عملیات از خیلی قبل طرحریزی شده بود و چندان ربطی به افکار مذهبی این زوج ندارد. هدف عملیات، کشتن شاه و علم و پدر کاترین یعنی پروفسور عدل بوده است. بهمن زن و فرزندانش را ترک میکند و به تهران رفته در مسجدی در آریاشهر نماز میخواند و به منزل دوستی به نام تاجدار که کارمند بانک است میرود. اینجاست که آخرین اشتباه عمرش را مرتکب شده و از نیتاش با میزبان سخن میگوید غافل از اینکه دوست او با ساواک ارتباط دارد. بهمن حتی از دوستش میخواهد در این راه به او کمک کند.
تاجدار به بهانهای از خانه خارج شده و طی تماسی، نیت بهمن و برنامه او را به ساواک اطلاع میدهد. چندی نمیگذرد که خانه محاصره شده و مأموران کمیته مشترک ضد خرابکاری به طور مسلح عازم ورود به خانه میشوند. بهمن از حضور ماموران مطلع میشود و میکوشد خود را از پنجره اتاق به بیرون پرت کند اما هدف چندین گلوله قرار میگیرد. جسد او به بیمارستان شهربانی منتقل میشود.
از آن سو ماموران ژاندارمری برای دستگیری بهمن و همسرش با نیروهای کامل به سمت غار یورش میبرند. کاترین با سه فرزند خردسالش درون غار است. طبق برخی روایتها او ۷۲ ساعت مقاومت میکند و حتی افسر ژاندارمری را میکشد. اما پرتاب یک نارنجک کارش را میسازد. یکی از فرزندانش در جریان این حمله بینایی خود را از دست میدهد اما باقی فرزندان سالم میمانند.