انقلابِ زنانه یا انقلاب فمینیستی؟
پس از آنکه خروش مردم ایران که با نمادها و المانها و از خاستگاهی زنانه برخاسته بود به چنان همبستگی و یکپارچگی دست یافت که چشمها را خیره کرد، بسیاری از گروهها، افراد و نحلههایی که پیش از این به مسایل ایران بیاعتنا بودند وادار به واکنش شدند. سیاستمدارانی که پیش از این، در جلوی دوربینها در حال دست دادن با مقامات جمهوری اسلامی و در اتاقها روبروی سیاستمداران نظام در پشت میزها دیده میشدند اکنون سخنانی برعلیه رویکرد جمهوری اسلامی در برخورد با اعتراضات به زبان میراندند.
یکی از خصیصههای این جنبش، تصویرمحور بودن، نمادمحور بودن و به طور کل زنمحور بودن آن و ویژگی دیگرش همهگانی بودن آن است.
این که از هر قوم و هر سن و هر صنف و هر گروه و هر جنسیتی در تصاویر جنبش دیده میشوند نشان از یک خیزش و خواستهی سراسری و عمومی دارد اما آنچه موجب توجه و واکنشهای جهانی به این جنبش شد، خاستگاه زنانه و حضور پر رنگ زنان و نمادهای زنانه در آن است. گیسوان زنان همچنان که در جوار تفنگها، مبارزهی دختران کوبانی را در راس خبرهای جهان قرار داد، این بار جدال این گیسوان با قیچی و درآوردن روسریها و افکندنشان در آتش، موجب جلب نگاه مردم جهان به آن چه در ایران میگذرد شده است.
از این رو بسیاری به این خیزش و آن چه در خیابانهای ایران میگذرد عنوان «انقلاب زنانه» دادهاند. اما در این میان، رویکرد و مواجههی برخی گروهها که تا پیش از این به خاطر نگرش، عملکرد یا سخنانشان درباره نظام دینسالار حاکم بر ایران مورد انتقاد برخی از مخالفان جمهوری اسلامی بودند در کنار حمایت از جنبش اخیر، نظریاتی را مطرح کردهاند که مانند نگرههای گذشتهشان باز هم حاکی از ناآگاهی یا مفروضاتی نادرست است. البته در خوشبینانهترین حالت رویکرد آنها را میتوان نتیجهی ناآگاهی دانست که چه بسا، اتخاذ چنین رویکردی ممکن است عامدانه و آگاهانه صورت گرفته باشد.
در اینجا میخواهم به نگرشی بپردازم که خیزش کنونی مردم ایران را «انقلاب فمینیستی» نامیده است و با تحلیل آن نشان دهم چرا «انقلاب زنانه» ایران را نمیتوان «انقلاب فمینیستی» نامید گرچه اطلاق «انقلاب زنانه» به این جنبش نیز خود میتواند مورد مناقشه باشد و در جای دیگری میتوان دلایل پذیرش این اطلاق را تشریح کرد.
قدسی کردن هویت؛ به نمادها دست نزنید
یکی از چیزهایی که موجب شده فمینیستهای چپگرا دربارهی مسالهی زنان در ایران دچار اشتباهات مداوم و مکرر شوند مفهومی با نام سیاست هویت است. روشنفکران چپگرا با تقلیل دادن همهی مسایل به دغدغههای هویتی، گاه موجبات تهی کردن برخی جریانهای اجتماعی از محتوا را فراهم کردهاند. گروههای هویتی برای روشنفکر چپ میتواند زنان، سیاهان، همجنسگرایان و .. باشد گرچه مثلا هویت ملی برای آنها چندان مورد علاقه نیست. از این منظر میتوان گفت آنچه برای اندیشهورز چپگرا اهمیت دارد شکل تولد است نه محل آن. اما سیاست هویت چنان همه چیز را برای چپها تحت سیطرهی خود درآورده که اکنون هویت برای آنها تبدیل به امری قدسی شده است.
ارتباط سیاست هویت با موضوع مورد بحث ما یعنی زنان ایرانی در آنجا صورت میبندد که برای چپگرایان غربی، زنِ مسلمان، سوژهای جذاب به لحاظ مسالهی هویت است. در کنار مسالهی هویت، یکی دیگر از مسایل مورد علاقهی چپگرایان موضوع اقلیتهاست. رفع تبعیضها یکی از اساسیترین اهداف و آرمانهای روشنفکران و فعالان چپ محسوب میشود. بنابراین گروههای هویتی و اقلیتها به عنوان آسیبپذیرترین و مورد تبعیضترین اقشار در جوامع بشری مورد حمایت آنها قرار میگیرند. زنِ مسلمان دارای دو المان هویتی است: یکی زن بودن و یکی مسلمان بودن. در جوامع اروپایی، مسلمانان در اقلیت هستند بنابراین زنان مسلمان در این جوامع، جزو اقشار بسیار آسیبپذیر به شمار میآیند و به همین سبب، مورد توجه و حمایت این گروه از فعالان هستند.
از سوی دیگر، عملکرد گروههای افراطی و تروریستی اسلامی موجب بروز خشم و کینه در جوامع مختلف غربی برعلیه اسلام به عنوان یک ایدئولوژی یا حتی دین شده و از این جهت، اقلیتهای مسلمان در این کشورها در معرض آزار و اذیت یا تحقیر و تبعیض قرار دارند. ترس از رشد و رواج اسلامگرایی در غرب یکی از مسایلی است که سیاستمداران راستگرا بسیار مورد تاکید قرار داده و دربارهی آن سخن میگویند. مسالهی مهاجرت و پناهندگان نیز یکی از مسایل دیگر مورد مناقشه میان سیاستمداران چپ و راست است. این موارد باعث شده روشنفکران چپ، برای حمایت از زنان مسلمان و محجبه، آنها را در یک کانتون هویتی قرار داده و زیر چتر حمایت بگیرند. حجاب اسلامی، یکی از نمادهای تمایز ظاهری میان زن مسلمان و سایر زنان است. حجاب اسلامی از سوی دیگر به عنوان یک المان هویتی و فرهنگی از طرف گروههای اسلامگرا معرفی و تبلیغ میشود.
همین موضوع باعث شده حجاب زنان ایرانی نیز به عنوان یک المان فرهنگی در کشوری مثل ایران که دارای یک حکومت اسلامی و مردمی مسلمان است در میان این روشنفکران پذیرفته شود. اما چیزی که در اینجا شایان شگفتی است این است که آیا یک نحلهی فکری و ایدئولوژی سیاسی مثل یک ماشین برنامهریزی شده بدون قابلیت انعطاف و قوهی تمییز است یا قابلیت پیریزی تناسب بر اساس تمایز را دارد؟
درک اینکه حجاب اجباری سوژهای کاملا متفاوت و نامرتبط با حجاب اسلامی است چندان دشوار نیست که نتوانیم انتظار داشته باشیم این تمایز در نگرش فعالان چپ جایی به خود اختصاص دهد. با این حساب هنگامی که میبینیم سیاستمداران چپگرا و مقاماتی که با حمایت و توجه به حقوق زنان رای هواداران خود را جهت رسیدن به قدرت دریافت کردهاند از چنین درکی عاجزند و گروهی از زنان صاحب منصب سوئد یکی پس از دیگری با حجاب اسلامی به دیدار مقامات جمهوری اسلامی میشتابند حق داریم که دچار شگفتی شویم. یا وقتی این دولتها پذیرای یک گروه افراطی اسلامگرا مثل طالبان شده و با یک جت شخصی آنهم به هزینهی خودشان از سران یکی از ضدزنترین فرقههای جهان استقبال میکنند چیزی بیشتر از شگفتی ما را در بر خواهد گرفت.
مزایای قربانی بودن شامل ما نمیشود
برای آن که بتوانیم بفهمیم چرا اندیشمندان فمینیست و چپگرا، در برابر فهم این موضوع مقاومت میکنند که حجاب اجباری در کشوری مثل ایران، به ابزاری جهت اعمال قدرت و ارادهی نظام مردسالار و بهانه و سوژهای در جهت سرکوب زنان و تقلیل بدن زن به ابژهای جنسی بدل شده لازم است به موضوع تقدس هویت در دیدگاه این گرایش فکری بازگردیم. باید خاطرنشان کرد سیاست هویت که به یکی از شاخصههای اساسی چپ امروز بدل شده در ابتدا ایده و سوژهای مورد علاقهی راستگرایان افراطیِ مخالف جهانشمولگرایی عصر روشنگری بوده است. به عنوان مثال رمانتیکهای محافظهکار آلمان در قرن هجدهم فرهنگ اصیل را در مقابل روح انتزاعی جهانشمولگرای روشنگری فرانسوی قرار میدادند. تا جایی که جوزف د میستر فیلسوف مرتجع فرانسوی مدعی شد: «چیزی به نام انسان وجود ندارد.. من فرانسویها، ایتالیاییها و روسها را دیدهام.. ]اما[ هیچکجا با انسان مواجه نشدهام».
فرانک فوردی جامعهشناس، در یک مقاله به تاریخچهی سیاستهای هویتی پرداخته و آنها را به چهار دوره تقسیم کرده است. از زمان افکار مبتنی بر هویت فرهنگی و ملی در نزد راستگرایان مخالف روشنگری که به ملیگرایی افراطی و جریانهای نازیسم و فاشیم در زمان جنگ جهانی دوم منتج شد، سیاستهای هویتی در اختیار جریان سیاسی و فکری متعلق به جناح راست قرار داشت. پس از فجایع جنگ جهانی، راستگرایان از این ایده دست کشیده و آن را تعدیل کردند. اما پس از آن نوبت چپها بود که به هویتگرایی روی آورند.
در زمانی که اوج مبارزات سیاهان در آمریکا بود و یکی از برجستهترین شاخصههای ایدئولوژی چپ، مقابله با امپریالیسم آمریکا بود و از سوی دیگر مبارزات آزادیخواهان برعلیه استعمار و همچنین جنبشهای برابری زنان نیز مورد حمایت چپگرایان بود، اندیشمندان چپ به فکر ایدهای افتادند که همهی این اهداف را در بر گیرد. فوردی میگوید: «این جنبشهای اجتماعی جدید تأثیر عمیقی بر خود جناح چپ داشتند که مدتها تلاش کرده بود به مفهوم همبستگی معنای گستردهتری ببخشد. و به تدریج تمرکز جناح چپ از طبقه به هویت تغییر کرد.»
رادیکالیزم که در آن دوران یکی از رویکردها و تمهای اصلی چپها بود در داخل کشورهای غربی، حوزهای درخور توجه نمییافت و به همین خاطر روی به جهان سوم گرایی آورد. به تدریج چپها از علاقهی سنتی خود که همبستگی اجتماعی بود دور شدند و به قدسی کردنِ هویت پرداختند. آنچه باعث این قدسی کردن میشد ارزشهای هویتی بود تا جایی که به «همه چیز دربارهی من است» منتهی میشد.
بدین ترتیب، گروهها و اقلیتهای هویتی مثل زنان، همجنسگرایان و سیاهان دارای یک مرجعیت اخلاقی میشدند. آنها قربانی تبعیض و بیعدالتی در جوامع خود بودند و بنابراین در اغلب مواقع و شاید همیشه – وقتی که پای ستم، آزار و اذیت و آسیب در میان باشد – آنها برحق بودند. در سال ۱۹۷۱ ویلیام رایان کتابی با نام «سرزنش قربانی» منتشر کرد و تصویری از جوامعی به دست داد که به جای سرزنش و مقصر دانستن مجرمان، قربانیان را مورد سرزنش قرار میداد. این کتاب یک جریان فرهنگی و اجتماعی به پا کرد تا جایی که دیگر، قربانی یک مرجعیت اخلاقی یافته بود و کسی نمیتوانست او را مورد انتقاد یا پرسش قرار دهد. قربانی در هالهای از تقدس فرو میرفت چرا که هرگونه پرسش یا ابهامی میتوانست او را مورد آسیب بیشتری قرار دهد. بنابراین همه دوست داشتند برچسب قربانی به آنها بخورد. « این بدان معنا بود که قربانی شدن به یک منبع مهم فرهنگی برای ساخت هویت تبدیل شده است.».
فوردی در مقالهی خود پس از اشاره به اعتبار بیش از حد قربانی و پذیرش بیچون و چرای آنان توسط جامعه مینویسد: «در دهههای اخیر شعار «قربانی را باور کن» تا آنجا نهادینه شده است که کسانی که متهم به انجام خلاف شدهاند تا زمانی که بیگناهی خود را ثابت نکردهاند گناهکار شناخته میشوند. به همین دلیل است که آن آگاهیِ در حال افزایش و تعریفِ در حال گسترش از آزار جنسی، زورگویی و ریزپرخاشگری مدعی است آنچه مهم است اعتقادِ «قربانیان» است که آیا قربانی شدهاند یا نه و انگیزۀ واقعی کسانی که آنها را متهم میکنند در درجۀ بعدی است. این موضوع به نوبۀ خود چرخش روانشناختی مهمی در سیاستهای هویتی است.»
زنان خودی و ناخودی! آفتِ فمینیسم چپگرا
این تقدسبخشی به هویت در جاهایی نیز کارکردی معکوس مییابد. هویت زنِ مسلمان محجبه که به طور بالقوه در خطر آسیبهای ناشی از اسلامهراسی است تمام شاخصههای هویتی قربانی را در خود دارد. برای مخدوش نشدن و عدم آسیب به اعتبار این هویت، حجاب که به عنوان یک المان اصلی در تجسم یافتن این هویت نقش دارد نباید مورد نکوهش و تحقیر قرار گیرد. حال یک زنِ ساکن ایران که زیر سایهی یک حکومت دینسالار زندگی میکند و علیرغم عدم باور، مجبور به رعایت حجاب است سوژهای فرعی محسوب میشود. او آن قدر صدای بلندی ندارد که بتواند تحت یک قالبِ هویتی، مورد حمایت قرار گیرد. این زن و خواستهها و رنجهایش مورد توجه و بررسی قرار نمیگیرد.
وقتی این زن از کشور محل زندگیاش میگریزد و به غرب پناه میبرد، گمان میکند اکنون میتواند بیشترین حمایت را از جانب نهادهای مرتبط با حقوق زنان و فعالان فمینیست دریافت کند. بزرگترین حمایت از او، میتواند پذیرفتنِ او به عنوان یک هویت انسانی، یک نفسِ رنج کشیده و یک وجود تحقیر شده باشد. اما او به زودی درمییابد صدایش شنیده نمیشود. چرا که موضوع رنجهای او و ادعایش دربارهی المان حجاب به عنوان سوژه و ابزار سرکوب، برخلاف مفروضات فمینیستها در تعریفشان از گروه هویتی زن مسلمان است. نبرد زنِ ایرانیِ مسلمان، با حجاب ممکن است کارکردی سرزنشآمیز برای قربانی اسلامهراسی، که یک هویت شناختهشده در میان روشنفکر غربی است بیابد.
از سوی دیگر فمینیستهای چپگرای ایرانی، با در نظر گرفتن سابقهشان در مواجهه با حجاب اجباری پس از انقلاب ۵۷ همچنان تا امروز کمابیش مسالهی حجاب را جزو اولویتهای مبارزات زنان ایرانی ندانسته و چون اساسا مطالبهی حجاب اختیاری را متعلق به جریان راست لیبرال و دغدغهی فعالان مرکزگرا میدانند (و توجه به این نکته هم حایز اهمیت است که بخش عمدهای از بینش و عمل روشنفکران چپ در مقابله با پدیدههایی مثل لیبرالیسم و نئولیبرایسم ساختاربندی میشود) بنابراین نقش قابل ملاحظهای در کمرنگ کردن و به حاشیه راندن مبارزات زنان برای لغو حجاب اجباری داشتهاند. عدم توجه و تمرکز به جنبشهایی مانند دختران خیابان انقلاب و مخالفت مصرانه با کارزارهای مسیح علینژاد توسط این گروه از فمینیستها نیز حاصل و ثمرهی چنین بینش و تفکری است. با توجه به نقش پررنگ این افراد در ساختار نهادهای بین المللی و سازمانهای حقوق بشری و رسانههای جریان اصلی، بیشک آنها را باید یکی از عوامل مهم تحریف و تقلیل مبارزات زنان ایران (بر علیه سلطهگری بر بدن توسط نظام مردسالار) در میان روشنفکران و فمینیستهای غربی دانست.
حال که همین مسالهی حجاب، آتشِ یکی از فراگیرترین جنبشهای زنانه و خیزشهای مردمی را در ایران شعلهور کرده و اتفاقا موضوع و مطالبهای که توسط گروههای مذکور دارای اولویت نبوده توانسته از حاشیه تا مرکز، مردان را با زنان و خواستههایشان همراه کند فمینیستهای فوقالذکر را بر آن داشته که دوباره تحلیل و ایدئولوژی مطلوب خود را بر آن بارگذاری کرده و این خیزش مردمی را انقلاب فمینیستی بنامند.
این دسته از فعالان حالا میبینند مسالهی حجاب که از نظر آنها به اندازهی کافی سیاسی نبوده این پتانسیل را داشته که سیاسیترین خیزش سی سال اخیر را در ایران رقم بزند و بدون یادآوری و درسگیری از سابقهی خود در این موضوع، مقدمات اشتباه تحلیلیِ دیگری را فراهم آوردهاند. در اینجا اتفاقا به نوع دیگری با سیاست هویت از جانب جمهوری اسلامی روبرو هستیم که در تمام این سالها کوشیده هویت انسان شیعی را بیش از هر چیز با شمایلسازی از زنان تجلی بخشد. زنِ محجبه و حجاب اجباری یکی از اصلیترین نمادهای این هویت در امپراتوری شیعی مورد آرزوی جمهوری اسلامی است و ایدئولوژی پشت این مساله، بدون حجاب اجباری یکی از ستونهای خود را از کف خواهد داد.
خیزش امروز زنان ایران را اگر انقلاب بخوانیم، انقلابی برعلیه این هویت جعلی و نامطلوب است. خواست امروز زنان، بازپس گیری بدن خود از هژمونی ایدئولوژی مردسالار نظام دینسالار و بازنشانی ارادهی خود بر آن است. مسالهی زنان ایرانی، مبارزه با حجاب به مثابهی یک امر دینی نیست بلکه مقابله با حجاب اجباری به مثابهی الگوی انتزاعی هویت زن ایرانی و اینهمانیِ آمرانهاش با زن مسلمان شیعی یعنی شمایل مطلوب حاکمیت است. به عبارت دیگر زن ایرانی درصدد است تاریخِ اندام خود را از حاکمیت و قدرت ستانده و تاریخِ مختص خود را انشا کند. از آنجا که تاریخ سرکوب، تحقیر و تضییع حقوق زنان توسط جمهوری اسلامی با اجبار حجاب کلید زده شد، زنان ایرانی به خوبی آگاهند که برای استیفای کامل حق خویش در ابتدا میبایست بدن خود را از انقیاد و تحمیل حجاب رها کنند. درکِ این انقلاب زنانه و سویههای تحقق یافتنش به مدد اندیشههای ژولیا کریستوا (که اتفاقا یک فیلسوف زن فمینیست است) در باب انقلاب زنانه امکانپذیر است که مجال تفصیل آن در اینجا نیست. اما به همین قدر میتوان اکتفا کرد که با ردیابی نقش مادران دادخواه، دختران خیابان انقلاب و سایر زنان مبارز روزمره در شکلگیری و تداوم این جنبش، حال میتوان نتیجه گرفت که این انقلاب در اکنون محقق شده است. زنانِ ایرانی دیگر به شکل زندگی پیش از کشته شدن مهسا امینی بازنخواهند گشت و تصویر گاه به گاه زنان بدون حجاب از این پس به یک تصویر همیشگی و جاری در ایران بدل خواهد شد. چنان که تصور مشاهدهی زنان، بدون حجاب، در تجمعات اعتراضی بر علیه حکومت تا پیش از این آرزویی محال مینمود و حالا نه تنها حضور زنان بدون حجاب، که افکندن روسریها در آتش به یک اکت اعتراضی و نمادین در هر تجمع تبدیل شده است.
آنچه اطلاق انقلاب فمینیستی به خیزش ایرانیان را به خطایی فاحش بدل میکند، نادیده گرفتن زمینهها، کمرنگ کردن سویههای ملی و همچنین عدم توجه و درک مطالبات و اهداف کلی این جنبش است. این خیزش البته الگو و نمایهای بر انقلاب تمام زنان جهان بر علیه ستم و سرکوب و تبعیض است که به ویژه قیام علیه تمامیتخواهی و اقتدار مذهبی را نمایندگی میکند اما گستردگی این قیام تا حدی است که نمیتوان آن را حتی به این تصویر و تفسیر بزرگ محدود کرد. این خیزش، تمام جنبشهای قبلی مردم ایران برعلیه استبداد مذهبی را زیر چتر خود جمع کرده و برآیندی از تمام آمال، زخمها و فریادهای جمعی است که در برابر خفقانی ۴۳ ساله عصیان کرده است. عنوان «انقلاب زنانه»، خاستگاه، رنگ و بو، نمادها و نیروی پیشبرندهی این جنبش را تبیین میکند بدون آن که اهداف و آرمانهای آن را تقلیل دهد. افزون بر این اگر برای جلب همدلی جهانی هم بخواهیم اطلاقی جهانشمول بر این جنبش انتخاب کنیم، عبارت انقلاب زنانه بیشک، همهشمولتر، فراگیرتر و محبوبتر خواهد بود.
خارج از کادر؛ چند نکته در علل عقب افتادن جریان چپ از خیابان
حتی با نگاهی سطحی به جنبش خیابان و از جمله دانشجویان، شعارنویسیها و به طور کلی متنِ خیزش، میتوان دریافت منحصر کردن و نشان زدن کلیت جنبش با نگرش و اندیشههای چپ، تا چه پایه بیراه و مخدوش است. آن چه موجب خشم عامه و نقد بیرحمانهی بخشی از جامعه نسبت به روشنفکران چپ شده را باید در عملکرد، رویکرد و کارنامهی چپهای ایران دانست. موارد انگیزاننده و افزایندهی این خشم بسیار است اما مهمترینشان یکی تحمیلِ سوژه و ایدهی انتزاعی فلسفی از جانب روشنفکران چپ به بخشهایی از جامعه از جمله طبقات و اقشار است. در بسیاری از مقالات و سخنرانیهای روشنفکران مطرح چپ از گذشته تا حال، شبیه چنین مضامینی بسیار دیده میشود که چطور فلان دغدغهی سیاسی را در کارگران ایجاد کنیم و به تبع آن شور انقلابی یا خشمِ درونی را فراگیر و فزاینده سازیم. جالب آنجاست که هنوزاهنوز بسیاری از دغدغههایی که توسط روشنفکران چپ برجسته میشود اصلا تناسبی با دغدغههای واقعی طبقات موجود اجتماعی در ایران امروز ندارد. عبارات و سوژههای مورد استفادهی برخی از این نویسندگان چنان منسوخ و کهنه است که بیشتر به تفکرات انتزاعی مارکس و لنین نزدیکی دارد تا مسالهی معاصر جامعهی ایرانی.
مثلا مقالهای میخواندم که جنبش زن، زندگی، آزادی را به مسایل طبقهی کارگر مانند کار خانگی زنان، کودکهمسری در مناطق محروم و دستمزد زنان کارگر پیوند داده بود. حال میتوان درک کرد چگونه این روشنفکران برخلاف استعارهی «گذشته، چراغ راه آینده» از گذشته درس نگرفتهاند. از رویکردهایی مثل اولویت نداشتن مسالهی حجاب در دهههای گذشته و بخصوص عدم توجه و تمرکز کافی به نخستین اقدامات جمهوری اسلامی در محدودسازی و تضییع حقوق زنان و وضع قوانین ضد زن در ماههای اولیه انقلاب از جانب احزاب و روشنفکران چپ یکی از اشتباهاتی است که همچنان از جانب آنها تکرار میشود. بنابراین دومین مورد مهم در برانگیختن خشم علیه مواضع چپگرایان، همین عدم اقرار و اعتراف به اشتباهات گذشته از یک سو و تکرار موکد آن در اکنون از سوی دیگر است. همچنان وقتی زنان ایرانی به طور آشکار و شفاف در شعارها، اکتها و ایدههای اعتراضیشان، خواست و هدف اساسی خود را فریاد میزنند روشنفکران چپ ما با لجبازی و پافشاری از ایجاد پژواک برای صدای زنان و حمایت بیچون و چرا از خواستههایشان سر باز زده و میکوشند همه چیز را به ایدهها و مفروضات و اهداف انتزاعی مترقی خود ارتباط دهند.
مورد سوم مسالهی پیشرو بودن است. دلیل این پافشاری و اصرار که در بند بالا ذکر کردم که موجب میشود آنها در مقالات و سخنان خود به موضوع حجاب اجباری و عصیان برعلیه آن – که اتفاقا میتواند یکی از سوژههای مورد علاقه برای اندیشهی چپ باشد – کمتر اشاره یا تاکید کنند آن است که ایدهی مقاومت در برابر حجاب و کنشهای رادیکال در برابر آن در ابتدا از جانب جناح آنها مطرح نشده و اگر آنها بخواهند روی این سوژه فعالیت کنند خود را دنبالهرو احساس خواهند کرد نه پیشرو. آنها شاید با کژفهمی سخنان لنین در «چه باید کرد»، گمان کردهاند مفهوم پیشرو بودن تنها در سایقهی زمانی محدود میشود و اگر زمان را از کف دادی و کس دیگری پیشتر از تو، مطالبهای را مطرح کرد، فرصتِ پیشرو بودن از تو سلب شده است. در حالیکه مفهوم مورد نظر لنین بیشتر موید این نکته است که وقتی مطالبهای مطرح شده و شکل جنبشی اعتراضی به خود میگیرد، کمونیستها باید پیشقراول و پرچمدار آن گردند و به نیروی پیشبرندهی جنبش بدل گردند. حال این مساله که چه کسی بار اول فریاد زد چندان اهمیتی ندارد.