0
لطفاوارد شویدیاثبت نام کنیدبرای انجام این کار.

 

۱)

این روزها بسیار سخن از مردم به میان می‌آید و مراد از «مردم» بسته به زبانی است که این واژه در آن می‌چرخد. اما در این زمان٬ اگر کسی سخن از مردم به میان آورد و ما از خود پرسیدیم کدام مردم٬ بدانیم که به مراد آنها که خواسته‌اند مردم را به جزیره‌های دورافتاده از هم تبدیل کنند رفتار کردیم. همان‌هایی که مردم در خون غلتیده را مردم به حساب نمی‌آورند و اصولا هر که را داغی بر دل و خشمی بر جگر نهفته دارد مردم نمی‌دانند. چرا که این مردم٬ بزرگترین خطر برای نظم موجود و غیرقابل انکارترین برهان غیرعادی بودن اوضاع هستند.

به عقیده‌ی آرنت٬ حکومت‌های توتالیتر بر تنهایی سازمان‌دهی شده‌ی افراد جامعه قدرت می‌یابند. آنها به طور سیستماتیک آحاد مردم را تنها می‌کنند تا حدی که فردد تنها، ناتوان و بیمناک شود و سپس بر او هجوم آورده و در هم می‌شکنندش. آنها به هر جمعی، در ابتدای شکل‌گیری یورش می‌برند اما به افراد فرصت می‌دهند تا از همه‌ی بستگی‌هایش خلع شوند و در هنگام بی‌پناهی٬ با او نبرد می‌کنند تا از بین برود.

حکومت‌های تمامیت‌خواه ویرانگر، بدن جامعه را جراحی می‌کنند٬ رگ‌ها را پاره می‌کنند، پیوند اعضا با یکدیگر را قطع می‌کنند، به هر کدام از بافت‌ها با سرنگ بزرگ ناامیدی، دارویی مهلک تزریق می‌کنند که هر عضو را از تاثیرگذاری بر بدن مایوس کنند و سپس این اعضای ناتوان و جدامانده را با سنگی نامتوازن به نام عدالت له می‌کنند تا زیر فشار از هم بگسلد. در این میانه اگر هر عضوی به واسطه‌ی راه‌های صعب العبور بیابانی با عضو دیگری پیوند یابد و اعضای دیگر را در نیزاری گرد هم آورد تا با هم بدنی بسازند که حتی اگر شده با هوای مانده رگ‌های فرسوده را حیاتی دوباره بخشند، نیزار را به گلوله می‌بندند و غرق در خون می‌کنند چون تنها چیزی که قدرت نامشروع را به هراس می‌افکند فریاد «ما همه با هم هستیم» اعضاست.

اما آن چه در مقابل مطلوب این حکومت است، سکوت بدن‌های تشکل یافته، در برابر رفتارهای خشونت‌بار حکومت است. هرگاه این حکومت بخواهد از مردم سخن بگوید، پای مردمی را به میان می‌آورد که در پیوند با حکومت، از دشمنی واحد دم می‌زنند. این دشمن مفروض، همواره وقتی که اوضاع به هر دلیلی به هم می‌ریزد، قدرتمند و شاداب، در صحنه حاضر است تا مردم هر چه فریاد دارند بر سر او بزنند. این دشمن، گاهی در قالب مردمی دیگر سر بر می‌کند، مردمی که به هر دلیل از حاکمیت کشورشان، ناراضی و خشمگینند. قدرت نامشروع، هر فریاد حقیقت‌خواه و عدالت‌طلبی را در دم و بدون فوت وقت،  در زمره‌ی سیاهی لشگر دشمن به شمار می‌آورد. مشروعیت حکومت، از سکوت و انفعال سلبریتی‌ها، تشکل‌ها و اصناف در هر بزنگاه تامین می‌شود. چرا که هر فرد منفردی، اگر فریادی برآورد، بدون تردید عامل دشمن است و لایق سرکوب. این افراد منفرد حتی اگر در جایی مثل خیابان با یکدیگر جمع شوند، باز هم نامردم‌اند. اما تشکل‌های اسم و رسم‌دار را به سادگی نمی‌توان عامل دشمن به حساب آورد. اسم و رسم آنها بر اساس بوروکراسی حاکم اعتبار یافته، یعنی همان نظامی که تحت کنترل و قیمومیت دولت٬ عمل می‌کند. پاسخ حکومت به هر انتقاد و نارضایتی آن است که مردمی خودی و سازمان‌یافته را بر علیه مردمی بی‌پناه و خشم بر دندان گرفته تجهیز کند و آنها را به همان جایی گسیل ‌کند که آخرین فریادهای بر سر حکومت از آن شنیده شده یعنی خیابان. بزرگ‌ترین دلگرمی حکومت به آن است که هیچ صدایی از هیچ جمعیت سازمان یافته و اسم و رسم داری شنیده نشود که به دوپارگی بدن جامعه اعتراض کند و معادلات را بر هم بزند یا پیچیده‌تر کند.

هانا آرنت معتقد است یکی از ویژگی‌های حکومت توتالیتر آن است که تمام تلاش خود را در جهت القای تنهایی سازماندهی شده‌ی شهروندان جامعه به کار می‌بندد تا هر فرد جامعه به جزیره‌ای دورافتاده و بدون ارتباط بدل شود٬ در ترس فرو رود٬ ضعیف شود و آن هنگام است که حکومت ضربه‌های کاری خود را بر این فرد بی‌پناه فرود می‌آرد و نابودش می‌کند.

اما نکته اینجاست که آنها این کار را با مردم نمی‌کنند٬ البته نه مردم به معنای عام آن٬ که مقصود مردمی است که از جانب حکومت مردم به شمار می‌روند. این مردم اتفاقا٬ با یکدیگر در همصدایی با حکومت و نرمال جلوه دادن آن همبسته‌اند. حکومتی که مردمی نداشته باشد ناموجه و نامشروع است بنابراین حکومت تمام‌خواه٬ مردم دلخواه خویش را تولید می‌کند و آنها را به واسطه‌ی پروپاگاندا بر می‌کشد و بسط می‌دهد. اما هر فردی که به هر دلیل با حکومت زاویه پیدا کند نامردم است و باید تنها شود٬ نابودش کنند و سپس وجودش را انکار کنند. به این سبب است که امروز مشاهده می‌کنیم حکومت تلاش می‌کند شعار «ما همه با هم هستیم» را که در اعتراضات مردمی بر علیه نیروهای سرکوبگر، ابزاری برای غلبه بر ترس می‌شود جعل و از هویت تهی کند. او در نهایت این شعار را بدین شکل قلب می‌کند تا معنای آن به «ما همه با حکومت هستیم» تغییر یابد. و مردم مطلوب خویش را با این شعار به جایی می‌فرستد که این شعار آخرین بار از آن شنیده شده یعنی خیابان.

یکی از راهکارهای حکومت ایران در این چهل سال در راستای تنهاسازی مردم نامطلوب به حاشیه راندن، سرکوب و خانه نشین کردن زنان بود. او به درستی فهمید که زنان می‌توانند در تمام جنبش‌ها و قیام‌هایی که علیه حکومت شکل می‌گیرد نقش بازدارنده و مهارکننده ایفا کنند. این به معنای ایجاد خانواده‌های در خودرفته٬ با به کارگیری زن به عنوان عنصری مانع ایجاد همبستگی و شکل‌گیری مقاومت اجتماعی است. چرا که زن از سوی دیگر می‌تواند سوژه‌ای خلاق و موثر در تشکیل هسته‌های مقاومت بر علیه قدرت باشد. حکومت کوشید تا در این سال‌ها زن مطلوب خویش را تولید کند. در همین راستا٬ به جای مفهوم زن اجتماعی، زن خانه که پاسبان حریم مقدس خانواده است ترویج شد. زنی که شور و هیجان انقلابی درون مردان را کنترل کرده و آنها را از خیابان به مثابه‌ی محل شکل گیری انقلاب به خانه مامن سکون و پایداری نظم موجود فراخواند.

سرکوب زنان یکی از موضوعات و چالش‌های نظری در تفکر و جامعه‌ی مدرن دنیا بوده است که اندیشگران غربی بخصوص نظریه‌پردازان با گرایش های زن محور (فمینیست) نظرات و راهکارهای متفاوتی در شناخت و مقابله با آن مطرح کرده‌اند. اما بسیاری از این نظریات مانند جریان پساساختارگرای متاثر از میشل فوکو که خواهان مقاومت عناصر حاشیه نشین و طرد شده – به ویژه زنان – در مقابل گفتمان غالب (مردانه) هستند و بهترین راه حل را امتناع دایمی زنان و پیگیری شیوه‌های متفاوت دیگربودگی می‌دانند و یا راهکارهای فمینیست‌های پسااستعماری و رادیکال مانند اسپیواک و هومی بهابها بر اساس شالوده شکنی و یا تقلید از فرهنگ مردانه٬ برای جامعه ایرانی نمی‌تواند چندان راهگشا باشد. چنانکه پسامدرنیست‌هایی مانند فوکو در ارتباط با انقلاب ایران در ۵۷ نیز دچار اشتباهات فاحشی شدند.

اما یکی از کسانی که به واسطه‌ی نظریات او می‌توان به شناخت معضل و راه حل چالش زنان در جامعه ایرانی دست یافت ژولیا کریستواست. او زمینه‌ی چالش را از جامعه به حوزه‌ی زبان منتقل می‌کند و امر زنانه را دارای خصلت نشانه‌ای می‌داند در مقابل امر مردانه٬ که واجد خصلتی نمادین است. در این مفهوم٬ سرکوب زنان به شکل سلطه‌ی وجه نمادین بر وجه نشانه‌ای درک می‌شود. نظم موجود٬ به واسطه‌ی اقتدار مردانه٬ در عقلانیتی نمادین ساختار یافته است که خصیصه‌هایی همچون خلاقیت و سرپیچی و زایشگری را که خصلت خوی زنانه‌ است واپس رانده و مخدوش می کند.

 

۲)

صدای زنان در انقلاب ایران٬ صدایی رسا و حایز اهمیت بود و در تصاویری برجسته از آن دوران٬ چهره‌ی زنان را در متن عرصه‌ی عمومی، همراه با اسلحه، همراه با اعلامیه و یا در میان جمعیت با مشت‌های گره کرده می‌بینیم. آنچه پست‌مدرن‌های این دوران را وادار کرد کانتکست انقلاب ۱۹۷۹ در ایران را به عنوان واقعه‌ای پسامدرنیستی فهم کنند٬ در همین رجوع به سنت٬ پس از مدرن شدن جامعه‌ی ایرانی در عصر پهلوی٬ حق رای به زنان و ورود جبری آنان به عرصه عمومی بود. تا جایی که اسپیواک، استفاده‌ی زنان روشنفکر ایرانی از حجاب در آن دوران را به منزله‌ی هویت ذاتی زن ایرانی، نمونه‌ای از سیاست ذات‌گرایی اثباتی برای رهایی می‌داند. (توانا ۱۸۹)

اما به زودی هویت زنانه برای مقاومت سیاسی٬ توسط قدرت حاکم سرکوب شد و امر زنانه در حرکت به سوی آزادی در حجاب پوشانده شد و تحمیل حجاب بیش از آن که از مضمونی ایدئولوژیک نشات بگیرد از این روی گسترش یافت که حکومت به درستی دریافته بود٬ فصل حضور زنان در مشارکت یا مقاومت سیاسی پایان یافته٬ و وقتی به آسمان رسیدیم دیگر به نردبان نیازی نیست. حال که انقلاب به نتیجه رسیده و آزادی در فرمت حکومت اسلامی فراهم شده وقت آن است که زنان به خانه‌های‌شان بازگردند و نقش‌های سنتی خویش را – در امر مادرانه – و تولید فرزندانی انقلابی (همراهی با انقلاب صورت بسته و حاکمیت انقلابی) به عهده گیرند و بزرگ‌ترین کارکردشان نیز می‌توانست این باشد که در بزنگاه هایی مانند جنگ تحمیلی٬ فرزند/سربازانی را تقدیم جبهه‌ها کنند تا با رشادت‌های خود از آرمان انقلابی دفاع کنند و یا مسئولان آینده‌ی حکومتی را در دامان‌شان پرورش دهند. آن چه حکومت به درستی تشخیص داد نیروی ویژه و محرکی بود که زنان می‌توانستند در آینده بر علیه فکر، فرهنگ و سیاست مطلوب حکومت در جامعه آزاد کنند و به عنصر خطرناکی در برابر شکل‌گیری نظم و انسجام و امنیت صلبی خاصی که حکومت اسلامی در صدد بنیان نهادنش بود بدل شوند.

در واقع حکومت موفق شد با در حجاب کردن زنان، الهام‌بخشی آنان در مقاومت خلاقانه‌ بر علیه قدرت را کنترل کند. از این منظر می‌توان تحمیل حجاب را با مقوله‌ی انقلاب فرهنگی مرتبط دانسته و در یک قالب صورت‌بندی کرد. هر آنچه در برابر ساختار شکل‌گرفته‌ی ایدئولوژیک جدید٬ نشانه‌ای از مقاومت و عصیان بر خود داشته باشد می‌بایست نابود یا بایکوت شود. اما آنچه که حتی حکومت نتوانست در محاق کند٬ حضور وجه نشانه شناسیک زنان – به تعبیر کریستوا – در زبان٬ جامعه و فرهنگ بود. در جریان پاکسازی و یکدست کردن حاکمیت و زدودن عناصر٬ فکرها و گروه‌های منحرف٬ نامطلوب و اضافی از بستر قدرت٬ فارغ از همراهی و همدستی برخی گروه‌ها٬ سکوتی مرگبار فضای عمومی جامعه و فضای خاص روشنفکری را فراگرفته بود که البته به زودی در قالب جنبش‌های مسلحانه و خشونت‌بار از جانب گروهک‌های سیاسی٬ خود را بر فضای سیاسی پرتنش آن روزها تحمیل کرد. در کنار این سکوت عجیب که نشات گرفته از خفقانی ناشناخته در رگ و پی جامعه‌ی انقلاب زده بود٬ جریانی شکل گرفت که باز هم سردمداران و پیشاهنگان آن زنان بوده‌اند. همان زنانی که از دو جانب سرکوب می‌شدند. (یکی به عنوان عموم مردم در کنار مردان با هر گرایش و سلیقه و اکت سیاسی٬ و دوم از جانب قدرت ایدئولوژیک به عنوان یک جنس مزاحم و درجه دو).

پس از لو رفتن یک گور دسته جمعی از اجساد زندانیان سیاسی کشته شده در خاوران٬ خانواده‌ها و بخصوص مادران این کشته‌گان٬ به جانب این قبرستان پنهان شتافتند تا بدن فرزندان خویش را شناسایی و بر آن مویه کنند. حال در برابر مادران شهدای جنگ تحمیلی٬ که بر همان نقش مورد تایید حکومت از زنان شکل گرفته و توسط حاکمیت تبلیغ می‌شد٬ جریان آلترناتیوی شکل گرفته بود که زنان در نقش مادری٬ نقش اول آن بودند اما مادرانی که هویت آنها٬ تعریضی بر جنایت بود و به مادران خاوران موسوم شدند. برخلاف مادران شهید٬ که هویت آنها به عنوان زن٬ با سیاست حاکمیت در اعلان مظلومیت در جنگ و با ایدئولوژی حاکم همخوانی داشت٬ مادران خاوران٬ زنانی بودند که حامل داغ دیگری بر نشان مظلومیت بودند که کارکرد آن بر علیه حکومت جریان می‌یافت و هر حرکت آنها به مثابه‌ی یکی شدن مادربودگی و مقاومت بود.

اگر نقش مادران شهید را در زمره‌ی همراهی با نظم نمادین مردانه در زبان سیاسی٬ صورت بندی کنیم٬ مادران خاوران٬ به مثابه‌ی امر نشانه‌ای بر علیه این نظم نمادین بودند که نشانه‌های مادر بودگی – از برجستگی‌های هویت زنانه – را با نشانه‌ی داغ فرزند٬ همان دو نشانه‌ای که درباره‌ی مادران شهید نیز مصداق دارد٬ این بار در قالب پیوند با مقاومت بر علیه نظم نمادین رقم زدند.

اما تا تیرماه ۱۳۷۸ تقریبا هیچ صدایی از زنان دگراندیش و تحول‌خواه در فضای عمومی جامعه شنیده نمی‌شود. تا بیست سالگی انقلاب به نظر می‌رسید حکومت موفق شده‌است نشانه‌های امر زنانه را با با کنترل جنبش‌های آوانگارد اجتماعی به محاق برد و در مقابل، زن مطلوب خویش را برکشد و تبلیغ کند. زنی که در همصدایی با نمادگرایی مردانه٬ خود را جنس دوم٬ و رستگاری خویش را در اطاعت و تسلیم به نظم مردانه‌ی موجود می‌داند. پس از واقعه‌ی کوی دانشگاه٬ نگارنده به تجربه٬ اولین فریادهای مادینه‌سر را در اعتراضات دانشجویی آن دوران به گوش شنید و آن جا که شعار «می‌کشم آن که برادرم کشت» با صدایی قوی‌تر از جانب زنان ایراد می‌شد٬ به مثابه‌ی همراهی زنان با جنبش آرمانخواهی که رنگ و بوی مردانه داشت به شمار می‌رفت. اما ده سال بعد در اعتراضات سال ۸۸ و پس از آن خلاقیت و انگیزش‌های زنانه٬ راه خود را یافت و خود را از قید و بند سنت‌های اجتماعی و حتی جنبش‌های مادرانه رهانده و هویت زنانه را به عنوان سوژه‌ای اجتماعی و سیاسی مطرح ساخت.

 

تابستان ۱۳۹۷

بهترین فیلم ها درباره زنان | بهترین فیلم های فمینیستی
همه‌چيز از انزجار شروع می‌شود

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

GIF