خشت و آینه یکی از دو فیلم داستانی ساخته شده توسط ابراهیم گلستان در کنار اسرار گنج دره جنی است. خشت و آینه فیلم بسیار مهمی در تاریخ سینمای ایران محسوب میشود و یکی ازپایه گذاران سینمای مدرن و روشنفکرانه ایرانی و جریانی که تلاش داشت سینمایی جدای از سینمای فارسی و گیشه پسند و بزن و بکوب در ایران پا بگیرد، تلقی میشود. فیلم محصول ۱۳۴۴ است و هرنوع تحلیل و قضاوت در مورد آن بدون در نظر گرفتن نام و شخصیت رسانهای و ادبی کارگردان و سال ساخت فیلم، کمیتش میلنگد. فیلم برای آن سالها و در آن سالها فیلم بسیار مهی است. تاثیرات بسیاری هم بر فیلمها و فیلمسازان پس از خودش گذاشته است اما آیا این همه بدان معناست که باید همواره به مدح و ستایش آن پرداخت؟ قطعا خیر. فیلم از نظر بررسی تاریخی و اجتماعی سینمای ایران از منظر مضمون و حرفی که میزند و البته فرم و تکنیکی که در ساختش مورد استفاده قرار گرفته است، قطعا فیلمی مهم و قابل بررسی است.
ابراهیم گلستان حرفها و دغدغههای احتمالا مهمی داشته است، فیلم مهمی هم ساخته است، اما در بیان دغدغهها و تبدیل کردن آن به داستان، شخصیت، موقعیت و سینما بسیار الکن و ناگویا و با تبختر عمل کرده تا در نهایت فیلمی که بنا بوده نگاهی انتقادی به جریانات الکی روشنفکری و بیخود جاهل و عقب مانده داشته باشد، خودش تبدیل شده به چیزی شبیه حرفهای روشنفکرانه
اما واقعیت این است که شخصیت و جنس رفتار انتقادی، تهاجمی و گزنده ابراهیم گلستان که نمود آن را در شیوه نگاهش به جامعه ایرانی و مردم ایران و به تبع آن جامعه هنری و روشنفکری ایران که تا آخرین روزهای زندگی بیش از یک قرنیاش ادامه داشت، میتوان جستجویش کرد، به شکلی خودآگاه یا ناخودآگاه مخاطب و تحلیل گران آثار او را تحت تاثیر قرار داده و بعضا آنها را مقهور کرده است. بر کسی پوشیده نیست که گلستان یکی از پیشروترین و تاثیرگذارترین فعالان عرصه هنر و ادبیات در تاریخ معاصرایران بوده است. هیچ کس هم نمیتواند کتمان کند که ساخت فیلمی با سر و شکل و ریخت خشت و آینه برای آن سالهای سینمای ایران که کلاه مخملیها و آوازه خوانها و بزن بهادرها ستارههای سینما بودند و سینما با آنها تعریف میشد، فیلمی درخشان، تاثیرگذار و ماندنی است و نقش مهمی در پاگیری نگاهی مدرنتر تحت تاثیر سینمای روشنفکری اروپا به طور خاص فرانسه و ایتالیا داشته است.
اما این همه به آن معناست که فیلم خشت و آینه را صرفا باید بر مبنای مقهور نام گلستان بودن و تبعیت از دسته بزرگی از منتقدان و مفسران سینمای ایران روی سر نهاد و به و به و چه و چه اش کرد؟ قطعا خیر. اصولا این مدل نگاه بر خلاف آن چیزی است که خود گلستان تلاش داشته (تاکید میکنم تلاش داشته) سراغش را بگیرد تلقی میشود. گلستان بر آن بوده تا جریانی نو، نگاهی تازه و البته رویکردی انتقادی به وضع موجود جامعه و سینمای ایران داشته باشد. انتقاد به سالهای رخوت و انفعال و سرگشتگی و رشد نامتوازن و وضعیت شتر گاو پلنگ جامعه به ظاهر در حال رشد ایران سالها بعد ازکودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و امتداد آن در سالهای دهه ۴۰ خورشیدی.
اما نکته آنجاست که خود گلستان و خشت و آینهاش از آن سوی بام افتادهاند. ابراهیم گلستان حرفها و دغدغههای احتمالا مهمی داشته است، فیلم مهمی هم ساخته است، اما در بیان دغدغهها و تبدیل کردن آن به داستان، شخصیت، موقعیت و سینما بسیار الکن و ناگویا و با تبختر عمل کرده تا در نهایت فیلمی که بنا بوده نگاهی انتقادی به جریانات الکی روشنفکری و بیخود جاهل و عقب مانده داشته باشد، خودش تبدیل شده به چیزی شبیه حرفهای روشنفکرانه و درشتی که در کافه نشینی شبانه توسط پرویز خان (پرویز فنی زاده) و دیگران بیان میشود.
این درست که فیلم یکی از اولینهای با کیفیت فنی جهانی در سینمای ایران و جز اولین فیلمهای در قالب سینما اسکوپ در تاریخ سینمای ماست، اما باید اعتراف کرد که خروجی آن به وضوح شبیه فیلمهای سهگانه آنتونیونی یعنی ماجرا، شب و کسوف است با تکیه بیشتر بر فیلم شب. تا جایی که حتی شکل و شمایل طراحی لباس و موقعیت شبانه شب نشینی میان تاجی و هاشم و گسستی که در ارتباط به ظاهر عمیق آنها رقم میخورد همگی به نوعی تداعی کننده الهام گرفتن جدی و صریح از این فیلم آنتونیونی است. البته که میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است و فیلم شب ساخته میکلآنجلو آنتونیونی از حیث روایتگری بیلکنت و توان بالا در انتقال معنا و ابعاد شخصیتها و تحولات درونیشان کجا و خشت و آینه کجا. طبیعتا در این بین ماجرای غاز بودن مرغ همسایه در این تحلیل، دخیل نیست و مراد این قلم بررسی فنی و ساختاری در نگارش فیلمنامه و بعدتر شکل کارگردانی و تصویرپردازی فیلم است. ورنه گلستان به اندازه خودش درسینمای ایران مهم است، همان طور که آنتونیونی به اندازه خودش در سینمای جهان پایگاهی مستحکم دارد.
در کنار این همه نباید از نظر دور داشت که گلستان هم مثل بسیای از فیلمسازان دیگر آن سالهای جهان تحت تاثیر موج فیلمهای فرانسوی و ایتالیایی قرار داشتند و این تاثیر حتی تا هالیوود هم امتداد داشت. نکته اما اینجاست که خشت و آینه بیش از آن که سینما باشد و روایتگر، درشت گو و عصبانی است. فیلم تشکیل شده از چندین سکانس زمخت و پراطوار از نظر دیالوگنویسی و بیش از آنکه سینما باشد، شبیه بیانیهنویسی و مانیفست مطرح کردن است. کار تا جایی بالا گرفته که برای گلستان اصلا مهم نیست که چه مفهوم و مضمومی را از زبان چه کسی میشنویم، همه شخصیتها با یک سطح بالایی از ادبیات، سطح بالایی از قلمبه و درشت گویی و یک سطح بالایی از دایره لغات سخن میگویند.
دیالوگها بیش از آنکه مربوط به شخصیتها و شخصیت پردازیشان باشد، حاصل نگاه و برداشت شخصی گلستان از جهان آن شخصیتهاست، در واقع گلستان حرفهای مطول خودش را رج زده و بدون توجه به چفت بودن حرف با شخصیتها، هر بخش از حرفهایش را از زبان یکی از شخصیتها بیان کرده است. گویی تمام شخصیتها یک لحن و ادبیات و منش مشخص دارند. در واقع گلستان به جای شخصیت خلق کردن، شخصیت نقد کرده است. در این بین چون شخصیتها برایش مهم نبودهاند و حرفهای خودش مهمتر بوده، حرفهای درشت را در دهان بازیگران جاداده است. این مسئله چه در سکانس شب نشینی در کافه و چه در سکانس کلانتری و بیانیه صادر کردن پزشک و مامور شهربانی و الخ و چه در سکانس خلوت نشینی شبانه میان تاجی و هاشم عیان و بیرون زننده و گزنده قابل رویت است. این روند درشت گویی و مانیفست صادر کردن است که سکانس نهایی در شیرخوارگاه و نمایش کودکان بیسرپرست را معنادار میکند.
همه چیز فیلم خشت و آینه به همه چیزش میآید. جز اینکه در این بین گلستان برای خودش و در جهان خودش حرف زده و بسیار حرف زده و فیلمنامهنویسی و روایتگری و خلق جهان قابل دنبال کردن و درک در اثر که حق مخاطب است را، کناری نهاده است. در واقع گلستانی که همواره از بالا به جامعه ایرانی نگاه کرده اینجا هم از بالا با شخصیتهای فیلمش با مخاطبش و حتی با سینما برخورد کرده
در واقع مانیفست مطرح کردن و نمادین سخن گفتنهای پی در پی منجر به یک سکانس به شدت نمادین و بیرون زننده در شیرخوارگاه میشود. در این بین حتی ماجرای ورود نوزاد به جهان ارتباطی تاجی و هاشم هم چنان آنی و قوام نیافته و بیمنطق است که مشخص نمیشود این حضور چگونه و چطور روی چه شخصیتهایی و چرا تاثیر گذاشته است. آیا صرف اینکه تاجی اشاره میکند که بچه به ما نگاه میکرد و او مثل یک فرشته بود، کار فیلمنامه و مخاطب را راه میاندازد؟ قطعا که خیر. فیلم اصولا دچار چند لحنی سخن گفتن و چندپارگی است. جایی لحنی شاعرانه دارد و گاهی لحنی گزنده و انتقادی و اجتماعی و گاهی هم فضایی متافیزیکی و اکسپرسیونیستی را چاشنی کار میکند. درواقع فیلم کولاژی امتزاج نیافته از آن چیزی که است که احتمالا گلستان میخواسته اتفاق بیفتد اما موفق نبوده است. اینجاست که به نظر میآید فیلم حاصل برداشتی فرمی و شکلی و نه ساختاری و محتوایی از فیلمهای روز سینمای اروپا است. تلاشی برای نوآوری که البته به عنوان اولین قدم قابل اعتنا و همزمان خام بوده است.
از اساس همه چیز فیلم به همه چیزش میآید. جز اینکه در این بین گلستان برای خودش و در جهان خودش حرف زده و بسیار حرف زده و فیلمنامهنویسی و روایتگری و خلق جهان قابل دنبال کردن و درک در اثر که حق مخاطب است را، کناری نهاده است. در واقع گلستانی که همواره از بالا به جامعه ایرانی نگاه کرده اینجا هم از بالا با شخصیتهای فیلمش با مخاطبش و حتی با سینما برخورد کرده حال آنکه خود فیلم چندان آش دهان سوزی نیست و صرفا یک تلاش روشنفکرانه کپی شده از جریانات سینمای و فکری اروپایی است که البته به درستی هم برای خود گلستان هضم و درک نشده و صرفا در قالب شکل به سینمای ایران وارد شده است. البته که دستاوردهای فنی و تکنیکی و تلاشهایی که برای نوآوری در قاببندی و نورپردازی و طراحی صحنه شده در خورد توجه است اما خود این تمهیدات به صورت شکلی مورد استفاده قرار گرفتهاند و کارکرد محتوایی و مفهومی آنها به درستی درک نشده و در خدمت اثر نیستند.
بعدتر و در فرصتی مفصلتر حتما باید متنی مستقل در مورد اینکه ساخت فیلمهایی مثل خشت و آینه که به جریان روشنفکری سینمای ایران تعلق داشت، بیآنکه بخواهد یا هدفی داشته باشد، چگونه تبدیل به الگویی برای فیلمسازان ایرانی شد و سینما به دو دسته هنری و روشنفکرانه و بازاری و فیلمفارسی تقسیم و جریان سینمای بدنه در این بین استخوانش خورد شد، نوشت. شکستن استخوانی که تا همین امروز هم جاری است و بخش بزرگی از مخاطبان سینما را از سالنهای سینما دور نگه داشته است.