«باشو غریبه کوچک» یکی از منسجمترین و بجاترین فیلم های دهه ۶۰ خورشیدی سینمای ایران است. فیلمی که در سال ۱۳۶۴ تولید شد و توقیف شد و بعدتر در سال ۱۳۶۸ اجازه اکران عمومی پیدا کرد. فیلم از منظر مضمون و معنا فرزند زمانه خودش است و همزمان از نظر فیلمنامهنویسی و داستانپردازی و در ادامه کارگردانی و اجرا اثری ماندگار و درخورتوجه است. ماجرای فیلم مرتبط با شرایط جنگ زدگی جامعه ایرانی در آن سالها و آوارگی تعداد زیادی از ایرانیان ساکن در استان های جنوب غربی و غرب کشور است.
باشو پسر بچه عربزبان خوزستانی به شکلی نمادین سر از شهرهای شمالی ایران در استان گیلان درمیآورد و این آغاز ماجراست. فیلم از همان ابتدا بنا را بر تضاد موقعیت، جغرافیا، زبان و فرهنگ میگذارد و تمام هدفش رسیدن به خلوصی است که در آن هیچ یک از این ویژگیها معنا ندارند و آن چه در اولویت است انسان بودن و انسانیت است و بس. پسر بچهای سیهچرده عرب زبان از دل جنگ و درگیری و خون و انفجار با کولهباری از ترس و تروما و از دست دادگی سر از سرزمینی سرسبز و گرم و پذیرا و پرنعمت درمیآورد و در آغوش مردمانی سفید پوست با زبان و گویشی متفاوت در فضایی مملو از آرامش و سلامت پناه میگیرد. چالش اصلی آن است که در غیاب مادر و مادرانگی و در غیاب مرد و مردانگی، نایی (سوسن تسلیمی) به واسطه باشو مادرانگی و دلگرمی به مردانگی را تجربه میکند و باشو در حضور نایی طعم مراقبت و مادرانگی و پذیرش و آرامش و رها شدن از تروماهای سنگینش را میچشد.
بیضایی به شکلی ظریف ماجرای جنگ و درگیری و خودی و غیرخودیکردنها را به سطح اجتماع روستایی گیلک میکشاند و به شکلی نمادین سوتفاهمها و کجفهمیها و جهالت های منجر به درگیری و مشاجره همیشگی بشر دوپا را مبنای شکلگیری جنگها و درگیریهای بزرگتر نشان میدهد. در این بین آنچه راهگشاست مهر مادرانه و زلال بودن کودکانه است. بیضایی این دو ویژگی را به مثابه راه نجات بشر از عصبیت و جدا افتادگی و دوری معرفی میکند.
در این بین باید اشاره کرد که جغرافیا و لوکیشن در این فیلم به خودی خود دارای شخصیت و هویت میشود و به نحوی این جغرافیای گیلان است که تمام شخصیتهای فیلم را در آغوش میکشد، آنها را غرق در نعمت و آرامش میکند و در نهایت به دوستی و همزیستی دعوت میکند. فیلم سراسر نشانه و نماد است. از تضاد میان زبانها و گویشها که در نهایت منجر به همزیستی میشود، تا نسبت زنانگی و مردانگی و مهر میان مادر و پسر بچه، دست قطع شده در جنگ پدر غایب داستان که در نهایت به خانه باز میگردد، بازی و درگیری و دعوا و قهر و دوستی میان بچهها، سرک کشیدنهای نژادپرستانه همسایهها و اهالی به زندگی نایی و در ادامه نرم شدن و پذیرا شدن آنها، مترسک مزرعه و نسبت باشو با مترسک و… در این بین اما آنچه بیش از باقی نمادها معنادار و قابل بررسی است، همین جغرافیا و ویژگیهای فرهنگی آن است.
بیضایی با ظرافت توانسته از تمام ویژگیهای ذاتی جغرافیای استان گیلان برای تبدیل کردن آن یکی از شخصیتهای داستان بهره ببرد. گویی گیلان زمین مادر اصلی داستان است و باقی شخصیتها انسانیت و همزیستی و مادرانگی را از آن جغرافیا وام گرفتهاند. گویی این جغرافیا پناهگاهی است برای ایران زمین، جایی برای پناه بردن به آغوش طبیعت، زندگی، اصالت و رسیدن به آرامش و وصل شدن به پایه و اساس زایش و شکلگیری تن و روان بشری. در کنار این همه نباید از اجرای بینظیر و قابل ارجاع و آموزش سوسن تسلیمی و البته بدهبستان قابل اعتنایی که بازیگر نوجوان نقش باشو (عدنان عفراویان) با او دارد ، غافل شویم. اگر نبود درک درست تسلیمی از موقعیت داستان (که البته ایده اولیه داستان هم از آن خودش بوده است) و تواناییاش در تبدیل کردن به متن به نقش و نقشآفرینی و اگر نبود توان بیضایی برای ایجاد فضایی همگن میان متن و تصویر در فیلم، تمام وجوه تمثیلی و نمادین کار چنان گریبانگیر میشد که فیلم از سطح یک فیلم ماندگار به اثری مصرفی و شعاری تقلیل پیدا میکرد.