فیلم ارادتمند نازنین بهاره تینا یک فیلم به شدت لوس، بیمزه، بلاتکلیف، کهنه، گل درشت و از بیخ بیسر و ته، پا در هوا، فاقد هر نوع هدف و معنایی (حتی معنای بیمعنایی) است که تماشای آن تا انتها حقیقتا کار دشواری است. هیچ بخشی از فیلم حتی اندکی امید برای همراهی با آن را در مخاطب ایجاد نمیکند. ایده و خط روایی و داستان افتضاح آن در کنار بازیهای نچسب و پراطوار و بیرون زننده و نچسب بازیگرانش و البته موقعیتهای از مد افتاده و کهنهاش صرفا با یک هدف میتواند به عنوان یک اثرسینمایی به مخاطب عرضه شود، و آن هدف چیزی جز منزجر کردن و فراری دادن مخاطب از سینما نیست. سوال اینجاست که این همه به شکل عمدی رقم نخورده است؟ کاهانی بنا نداشته تا پوچی و بیهودگی اطراف جهان ذهنی این شخصیتها و زندگیشان را به شکلی طعنهآمیز به نمایش بگذارد؟ پاسخ تنها یک نه بزرگ است.
کاهانی در کارهای ابتداییاش تا حد همراهیبرانگیزی موفق شده بود تا امتزاج میان روایتگری و داستانگویی و پوچی و تباهی و بیهودگی و سربه هوایی و باری به هرجهت بودن جهان شخصیتهای اثرش را به نمایش بگذارد. تباهی و پوچیای که در یک فیلم غیر تباه و غیر پوچ به مخاطب منتقل میشد. اما ارادتمند نازنین، بهاره و تینا نه تنها در نمایش پوچی و تباهی و بلاتکلیفی موفق نبوده است، بلکه خود فیلم به نمادی از شکست و بلاتکلیفی و الکن بودن و بیهودگی تبدیل شده است.
کاهانی فیلمسازی است که در کارنامهاش فیلمهایی مثل «هیچ»، «اسب حیوان نجیبی است» و حتی «بیخود و بیجهت» را دارد. اما هیچ و اسب حیوان نجیبی است کجا و این ملقمه که نامش طولانی است اما جانی در تن ندارد کجا. آنچه آثار قابل اعتنای کاهانی را شکل داده بود، ترکیبی از موقعیتهای پوچ بر بستر یک مفهوم و باور درونی و چاشنی جنسی از تفکر بود که مایه طنز و تراژدی همزمان را تداعی میکرد. در جهان آن آثار شخصیتها بعد و عمق پیدا میکردند، مختصات جهان پوچ و بیمعنای اثر برای مخاطب تبین میشد و سیر کردن در آن جنسی از ماجراجویی را رقم میزد. در کنار این همه لایههای چندگانه تفکرات و زیست شخصیتها به پوچی و سرگشتگی آنها بعد میداد و جنسی از طغیان و انتقاد به مسائل وجودی در آنها جاری بود.
فیلمهای ابتدایی کاهانی به مدد همراهی نویسندگانی چون حسین مهکام و بعدتر نویسندگی و کارگردانی توامان توسط خود کاهانی، جنسی از جهان بینی و سبک و سیاق را تداعی میکرد. اما در ارادتمند نازنین… به جای نمایش خالی بودن از معنا و پوچی مطلق، خودش نماد خالی از معنا بودن و پوچی است. جدای از موقعیت دور دور کردن و کندن از این و آن توسط سه دختر و زن شکست خورده در زندگی و بیاتصال به مغز و حیات که میتوانست ایده چند خطی یک اثر از جنس آثار قابل قبول کاهانی باشد، در مرحله بسط داستان هیچ مولفهای به ایده دو خطی ابتدایی اضافه نشده است. بازی و اجرای بازیگرانش یعنی طناز طباطبایی (بهاره)، مهناز افشار (تینا) و آیدا ماهیانی (نازنین) چنان اغراق شده و زشت و لوس و پرادا و نچسب و غیرقابل تحمل است که با هیچ توجیه و توضیحی نمیتوان روی بد بودن آن سرپوش گذاشت.
اجرای این سه بازیگر چنان بد و بیربط به شخصیتهایی است که بنا بوده باشند که حضور اندک مهران غفوریان و سحر دولتشاهی در فیلم بسیار درستتر و قابل تماشاتر است از این سه نماد اجرای افتضاح در بازیگری. آش بد بودن چنان شور شده که تفاوت میان عشوه و ادا و بانمک بودن و شاد بودن و مموش شدن با ننر و بیمزه بودن و غیرقابل تحمل بودن درک نشده و جانب دومی گرفته شده است. تنها توجیهی که ساخت چنین فیلمی میتواند داشته باشد این است که یک کارگردان تصمیم گرفته باشد خودش با دست خودش هرآنچه داشته را نابود کند و با یک دهن کجی علنی به فیلمسازی و سینما هم خودش هم سینما را به سخره بگیرد.
در پایان باید گفت ایده زندگی به شدت پادرهوا و بیهدف و شکستخورده ۳ زن و دختر در فیلم در حد یک ایده دو خطی که در خیابان آغاز میشود و در خیابان پایان مییابد باقی مانده و قطعا خواندن این دو خط از تماشای کامل اثر شدنیتر و قابل درکتر است. فیلم با یک سوال در انتها پایان مییابد که «امشب چی بچه ها؟!» اما حقیقتا این سوال و معنا و تعبیری که باید بابت گذراندن زمان و کشتن وقت و صرفا جلو رفتن توسط دخترهای فیلم مطرح شده اصلا و قطعا در فیلم مستتر نیست و فیلم حتی نزدیک جایی که این سوال منجر به سیلی آخر به مخاطب شود هم نشده است. گویی خود کاهانی در مسیر نقد پوچی و به سخره گرفتن آن، خودش رکب خورده و به دل پوچی غلتیده است.