کمپانی بزرگ نتفلیکس بعد از موفقیت خیرهکننده و دور از انتظار قسمت اول فیلم استخراج Extraction (که به نظر میرسد با توجه به درونمایه خود فیلم، عبارت «عملیات خروج» ترجمه مناسبتری برای آن باشد) تصمیم به تولید و ارائه قسمت دوم، با ایدههایی جاهطلبانهتر و طراحی اکشنهایی پر سروصداتر از نخستین قسمت آن گرفته است. «سام هارگریو» که پیش از این بعنوان بدلکار و بازیگر صحنههای اکشن در بسیاری از آثار سینمایی خوش درخشیده بود و نام خود را بعنوان یکی از موثرترین تکنسینهای تولید و تصویر ساز دنیاهای مارول به سینما دوستان شناسانده بود، با کارگردانی فیلم استخراج و طراحی صحنههای پر زد و خورد و اکشنی که کریس همزورث (در نقش تایلر) را در کنار کاراکتر زن مستقل و با ارادهای چون نیک (با بازی گلشیفته فراهانی) تصویر سازی میکرد، توانست اعتماد تماشاگران و کمپانی نتفلیکس برای کارگردانی قسمت دوم این مجموعه را نیز به خود جلب کند.
همکاری او با برادران روسو که در نوشتن و کارگردانی متنِ بسیاری از اکشنهای دنیای مارول فعالیت داشتهاند، سبب شد که بسیاری از علاقهمندان و مشتاقان این نوع از سینما، برای تماشای نتیجه و ثمره این همکاری، کنجکاویِ زیادی از خود نشان بدهند. در این سالها که کمپانیهای مختلف هالیوودی در صحنهپردازی سکانسهای اکشن به چنان رقابتی با یکدیگر پرداختهاند که با کم اهمیت نشان دادن پیچشهای داستانی، تنها به تولید یک اکشن بیوقفه با صحنههای زدوخورد و انفجارهای عجیب و غریب فکر میکنند (تولید مجموعه فیلمهایی از جنس سریع و خشن که در هر قسمت میکوشد صحنههای اکشنی بزرگتر و محیرالعقولتر از قسمت قبلی را به تماشاگرش ارائه کند، در کنار موفقیت اقتصادی که در گیشه به دست آوردهاند، مسیر بسیاری از تولیدات فیلمهای اکشن این روزها را دستخوش تغییر کرده است) فیلمنامهنویسان استخراج ۲ نیز با تاثیر پذیری از این فرمول موفق و به کارگیری کلیشههای همیشگی و جذاب این نوع از سینما، کوشیدهاند تا گردش مالی تازهترین محصول سرگرمیساز خود را از هر لحاظ ضمانت کنند.
فیلم استخراج ۲ آنقدر از نظر داستانپردازی، پیچشهای دراماتیک و شخصیتپردازی نحیف و لاغر جلوه میکند که مشاهده اسامی جو و آنتونی روسو به همراهی اندی پارکس بعنوان سه سینماگری که مسئولیت نوشتن متن فیلم را بر عهده گرفتهاند، عجیب و باورنکردنی به نظر میرسد. برای فیلمی که بیشتر لحظاتش را بدون هیچگونه منطق داستانی به نمایش صحنههای انفجار و نبرد تن به تن اختصاص داده است، حضور و همکاری سه نویسنده که هیچ ردپایی از خلاقیت و نوآوری هم در نتیجه کار آنها دیده نمیشود، سازوکار ریشخندآمیز تولید این گونه آثار را بیش از پیش به ذهن علاقهمندان جدی سینما یادآور میشود.
فیلم درست همانند یک بازی اکشن کامپیوتری (که آدمهایش با شلیک دو سه گلوله هم کشته نمیشوند و آنقدر سخت جان هستند که تنها با اصابت فشنگ به سر و صورتشان به مردن رضایت میدهند) هیچ ابایی ندارد که قهرمان داستانش را به وسط یک نبرد خونین در میان زندانیان بفرستد که در آنجا بدون اینکه هیچ نیروی خیر و شری در کار باشد و یا اصلا مشخص باشد که چرا همه با همدیگر درگیر شدهاند، هر کس میکوشد بغلدستی خودش را فارغ از اینکه چه لباس و چه مقام و چه جنسیتی دارد به زیر مشت و لگد خود بگیرد و او را تا سر حد مرگ کتک بزند. اینجا است که فرصتی به فیلمساز ما دست میدهد تا تا با نمایش بدنهای خونین و سرو صورت له شده، دلی از عزا درآورده و مخاطب شیفته نبردهای تن به تن را از عملکرد خود راضی نگه دارد.
اگر چه تلاش کارگردان در طراحی یک پلان سکانس اکشن ۲۰ دقیقهای که به شکلی نفسگیر در لوکیشنهای متعددی (از جمله درگیری پر ازدحام محوطه زندان، تعقیب و گریز در جاده پر درخت جنگلی و نبرد تن به تن در قطار) ادامه پیدا میکند، توانسته گوشهای از مهارتهای تکنیکال فیلمساز را به رخ مخاطب بکشد اما ضعف در داستانگویی و غیبت پیچشهای داستانی که بتواند ذهنیات تماشاگر را هم به بازی بگیرد، سبب شده که استخراج ۲ چیزی بیشتر از یکسری تصاویر پر هیجان و پر تحرکی که پشت سرهم ردیف شدهاند، نباشد.
فیلم حتی در نمایش اغراقآمیز تواناییهای نیروهای شر (مافیای مواد مخدر گرجستان) که به راحتی میتوانند انبوهی از سربازان و سلاحهای نظامی خود را بیهیچ دردسری وارد کشوری مثل اتریش کرده و با هلیکوپترهای مجهزشان، برجهای بلند شهر وین را در زیر سایه گلولهها و موشکهایشان ویران کنند هم غیر منطقی عمل کرده و بدون اینکه لزومی به نمایش روابط و نفوذ انها در عرصه بینالملل احساس کند،تنها به تصویر سازی صحنههای پر زد و خورد تمرکز کرده و همانند یک بازی کامپیوتری، تنها لوکیشن مورد نظرش را برای تنوع بصری بیننده عوض میکند.
قسمت دوم استخراج اگر چه زمان بیشتری را برای خودنمایی تواناییهای گلشیفته فراهانی در زمینه آثار اکشن و نبردهای تن به تن فراهم میآورد، اما رابطه گنگ و به دور از پیچشهای دراماتیک میان تایلر و نیک، مانع از آن میشود که زوج کریس همزورث و گلشیفته فراهانی بتواند همچون زوجهای بهیادماندنی تاریخ سینما در ذهن علاقهمندان جاودانه و ماندگار شود. به نظر میرسد اینکه کاراکتر نیک بهعنوان یار و همکار تایلر، هیچ ویژگی و خصوصیت بارز شخصیتی نداشته و توانایی و مهارت خاصی نیز در امورات نظامی و جاسوسی از خود نشان نمیدهد (نگاه کنید به مجموعه فیلمهای ماموریت غیر ممکن که هر کدام از کاراکترهای حاضر در آن مهارت بالایی در یکی از امورات مربوط به ماموریت محول شده را دارا هستند) باعث شده که نتواند همچون یک شخصیتی هوشمند و تاثیرگذار در فیلم خودنمایی کرده و احتمالا در غیاب مهارتهای ویژه، هر زن دیگری که از جانب نویسندگان فیلمنامه به فیلم تحمیل شود، به راحتی میتواند جایگزین او شده و حکم همراهی و دستیاری تایلر را دریافت کند.
البته به نظر میرسد که در این روزها بازار اکشنهای بیوقفه که عنصر دست و پاگیری به نام داستانپردازی را از سر راه برداشته و با اتکا به بدلکاران و طراحان صحنههای انفجار و نبردهای تن به تن دست به تولید آثاری میزنند که هدفشان غرق کردن تماشاگر در دنیایی از جنگ و نبرد و خونریزی است، داغ داغ است. درست است که فروش بالا و استقبال لحظهای مخاطبان از این گونه آثار، تولید دوباره آنها را در آینده نیز اجتناب ناپذیر میکند اما شک دارم که کسی در ده سال آینده، حوصله رجوع دوباره به اکشنهای پر فروش امروزی را داشته باشد. آنها همچون محصولاتی جذاب و یکبار مصرف به سرعت میتوانند بوی کهنگی به خود بگیرند.