0
لطفاوارد شویدیاثبت نام کنیدبرای انجام این کار.

یک – آلبر کامو در رمان سقوط از مردی روایت می‌کند که شبی از کنار رود سن عبور می‌کرده و صدای فریادهای زنی را می‌شنود که در حال غرق شدن کمک می‌خواسته. او ذهن‌اش را به افکار دیگری مشغول می‌کند طوری که صدای زن را نشنود (خودش را به نشنیدن می‌زند!) و از آنجا عبور می‌کند. و همچنان عبور می‌کند. کسی این صحنه را در آن تاریکی شب ندیده و چه بسا زن، در حین فرو رفتن بیشتر و بیشتر در آب، حتی به ذهن‌اش هم خطور نکرده که کسی آن وقت شب در آن حوالی صدایش را شنیده باشد. اما مرد پس از این واقعه با وجدان خویش رودررو می‌شود. هر چه‌قدر زمان می‌گذرد او نمی‌تواند این واقعه و آن زن را فراموش کند و در نهایت آن‌قدر درمانده و افسرده می‌شود و چنان آرامش روان خویش را از کف می‌دهد که این التماس و تمنا ذهن‌اش را فرا می‌گیرد: ای زن خود را دوباره به آب بینداز و دوباره فریاد بزن تا بتوانم این بار تو را و خود را نجات بدهم.

دو – سال‌ها پیش در یک شرکت محلی کار می‌کردم. یک روز کاری، من و خانمی از همکاران در دفتر تنها بودیم. آن روز تولد این خانوم بود و صبح با هدیه‌ای کوچک تولدش را تبریک گفته بودم. ناگاه همکارم سوالی از من پرسید و من از لحن او و حال و چهره‌اش در طول روز و نابهنگامی سوالش دریافتم که در موقعیت دشواری قرار گرفته‌ام. گلویی صاف کردم تا پاسخی سنجیده بدهم اما قبل از شروع حرف‌هایم یک مشتری وارد شد و دو ساعت بعدی با درگیری کاری گذشت. حوالی ظهر شد و مطابق معمول برای استراحت و ناهار می‌بایست به خانه می‌رفتم. هرچقدر با خود کلنجار رفتم انگار زبانم قفل شده باشد. از جایم بلند شدم و تنها چیزی که توانستم در کنار خداحافظی بگویم این بود که زود برمی‌گردم. ساعتی قدم زدم. چیزی نتوانستم بخورم. نگاه همکارم در هنگام خداحافظی از ذهنم خارج نمی‌شد. می‌دانستم حرف‌های من او را آرام خواهد کرد و از قدرتی که برای اقناع او داشتم باخبر بودم. اما آن قدر طول دادم که دو سه ساعتی گذشت تا بالاخره گوشی را برداشتم و با شماره دفتر تماس گرفتم تا با او حرف بزنم. همکار دیگرم گوشی را برداشت و گفت آن خانم با قرص به زندگی خود خاتمه داده و اکنون در بیمارستان است.

شاید اگر پیش از وقوع این اتفاق رمان سقوط را خوانده بودم آن روز جور دیگری عمل می‌کردم. اما موضوعی که حالا می‌خواهم به آن اشاره کنم و مدت‌ها دغدغه‌ی ذهنی‌ام بوده یافتن علت امتناع انسان از انجام عمل اخلاقی در زمان درست است. آن دو سه ساعت قبل از اینکه تلفن را بردارم و زنگ بزنم با چه چیزی در جدال بودم؟ قدرت شهود بالایی دارم در تشخیص آدم‌هایی که در معرض خودکشی قرار دارند. نه این‌که در آن چند ساعت می‌خواستم خود را توجیه کنم که دریافت من اشتباه بوده. اتفاقا برعکس از دشواری موقعیت آگاه بودم. پس چه چیز باعث شده بود آن قدر تعلل کنم تا کار از کار بگذرد.

خانوم همکار در بیمارستان نجات پیدا کرد و چند روز بعد به سر کار برگشت. (ماجرا را آن طور تعریف کردم که حال مرا در پشت تلفن بعد از شنیدن خبر درک کنید). اما این اتفاق چیزی از عذاب من و تراژیک بودن ماجرا برای من کم نمی‌کرد. عمل اخلاقی، در بسیاری اوقات تبدیل به یک مسئولیت شخصی می‌شود، مسئولیتی که از انسان یک باشنده‌ی اجتماعی می‌سازد. وقتی یک نفر در خیابان توسط چند فرد تنومند مورد حمله و ضرب و شتم قرار می‌گیرد، آیا انسان‌هایی که شاهد این ماجرا هستند دارای یک مسئولیت اخلاقی در برابر قربانی هستند؟ آیا کافی است یکی از آنها به مسئولیت خویش واقف باشد و به کمک فرد قربانی بشتابد؟ یا همه‌ی شاهدان به عنوان یک وجود انسانی، وظیفه دارند دست به واکنش بزنند؟ پدیده‌ی شگفت‌انگیز دیگری وجود دارد که به اندازه‌ی امتناع و تعلل من در برابر مسئولیت اخلاقی دردناک است.

اثر تماشاگر و سرنوشت دردناک کیتی جنویز

در سال ۱۹۶۴ زنی آمریکایی به نام کیتی جنویز (Kitty Genovese) در خیابان مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفت و با ضربات چاقو کشته شد. حدود ۳۸ خانواده از پنجره‌ها شاهد این قتل بودند یا صدای فریادهای زن را می‌شنیدند، اما جز یک مورد و آن هم با تأخیر، هیچ‌کس با پلیس تماس نگرفت و قاتل، توانست سر فرصت طعمه‌ی خود را آزار داده و به قتل برساند. این اتفاق باعث شد برخی از روانشناسان در نتیجه‌ی پژوهش‌های خود به پدیده‌ای با نام اثر تماشاگر پی ببرند.

دو محقق به نام‌های دارلی و لاتان آزمایشی را ترتیب دادند و سعی کردند این اثر را شبیه‌سازی کنند (+). آن‌ها فرد شرکت‌کننده در آزمایش را در اتاقی قرار می‌دادند و به او می‌گفتند قرار است با استفاده از میکروفن و بلندگویی که در اتاق قرار داده شده در یک گفتگو شرکت کند.

در برخی از اجراهای آزمایش، به فرد می‌گفتند که جز او و طرف مقابل، فرد دیگری وجود ندارد. در گروه دیگری از اجراها، حضور دو، سه و حتی چهار فرد دیگر هم شبیه‌سازی می‌شد.

در بخشی از گفتگو، صدای ضبط‌شده‌ی ناله و فریاد پخش می‌شد و سرعت عکس‌العمل سوژه را بررسی می‌کردند.

حاصل مطالعه این شد که انسان‌ها، وقتی احساس می‌کنند غیر از خودشان، افراد دیگری هم از یک سانحه یا رویداد نامطلوب مطلع هستند، میل به اقدام در آن‌ها کاهش پیدا می‌کند.

یک حادثه‌ی متداولی که ممکن است برای بسیاری از ما رخ داده باشد این است که در یک جاده پرتردد شاهد یک تصادف باشیم. مثلا ماشینی چپ کرده و در کنار جاده افتاده و سرنشینانش نیاز به کمک دارند. چقدر احتمال دارد که ما به آنها کمک کنیم یا با اورژانس و پلیس تماس بگیریم؟ یا احتمال بالاتر این است که از کنار صحنه رد شویم چون اطمینان داریم کس دیگری این کار را انجام خواهد داد؟

به نظر می‌رسد با زیاد شدن تعداد تماشاگران، احتمال و انگیزه‌ی کمک کردن کاهش پیدا می‌کند. این همان چیزی است که به عنوان اثر تماشاگر یا ‌Bystander Effect شناخته می‌شود.

آن چیزی که در این پدیده قابل توجه است واگذاری مسئولیت فردی به افراد دیگر است. ما با خود می‌گوییم حتما افراد دیگری که شاهد ماجرا هستند کمک خواهند کرد. در بسیار از مواقع نیز چنین است و فردی اقدام به کمک کرده و پس از او نیز افراد دیگری به یاری می‌شتابند. اما در نظر بگیرید در یک حادثه، تمام شاهدان ماجرا از جنس ما باشند، یعنی از جنس کسانی که مسئولیت را به دیگران واگذار می‌کنند. آن وقت فاجعه‌ای مانند آن‌چه بر سر زن آمریکایی آمد اتفاق می‌افتد.

نمونه دیگر چنین فاجعه‌ای در میدان کاج تهران رخ داد. در آن حادثه جوانی با ضربات چاقوی مرد دیگری در مقابل دیدگان مردم مجروح شد، اما عکس‌العمل مردم و مأموران آنقدر کند بود که جوان پس از ۴۵ دقیقه به بیمارستان رسید و فوت کرد.

ریشه‌ها و علل پدیده‌ی تماشاگران بی‌تفاوت

در حادثه مربوط به کیتی، روایتی وجود دارد که می‌گوید ابتدا ضارب به خاطر فریاد یک مرد از پنجره یکی از ساختمان‌ها ترسید و عقب کشید اما وقتی واکنش دیگری ندید و کسی به پلیس زنگ نزد دوباره به سراغ کیتی رفته، به او تجاوز کرد و با ضربات چاقو او را از پای درآورد. اما علت این امتناع جمعی از عمل چیست؟

یکی از توجیهات تماشاگران بی‌تفاوت، «چشم‌پوشی جمعی» است: وقتی جمعی حادثه‌ای را مشاهده می‌کند، هر فرد به طور ناخودآگاه برای اینکه بفهمد باید مداخله کند یا نه، به طور خودکار به عکس‌العمل دیگران توجه می‌کند و چون همه حاضران دیگر هم مشغول پایش دیگران هستند، در نهایت هیچ کس مداخله نمی‌کند!

توجیه دیگر «رقیق شدن مسئولیت» است، در یک جمع بزرگ، هر کس انتظار می‌کشد که کس دیگری پیدا شود و مسئولیت کمک را قبول کند و مسئولیت مستقیمی که متوجه تک تک افراد می‌شود، «رقیق» می‌شود.

بسیاری از شخصیت‌های برجسته‌ای که در زمینه‌ی حقوق انسان‌ها کار می‌کنند جزو آن دسته از افراد هستند که در چنین مواقعی منتظر واکنش دیگران نمی‌شوند و معمولا اولین کسی هستند که به کمک می‌شتابند. برخی از آنها را از نزدیک دیده‌ام و با یکی‌شان زندگی می‌کنم. این افراد وقتی کسی را در معرض ظلم می‌بینند بدون این که به اطراف خود نگاه کنند، به این‌که چند نفر آنجا حضور دارند فکر کنند، بدون لحظه‌ای تعلل وارد عمل می‌شوند و در برابر ظلم می‌ایستند. آنها (شخص خاصی مد نظرم است) حتی به این فکر نمی‌کنند جثه‌ی نحیف زنانه‌شان در برابر مرد تنومندی که به یک نوجوان افغان زور می‌گوید، از لحاظ فیزیکی آنها را در موقعیتی کاملا نابرابر قرار می‌دهد. و جالب آن‌جاست دلیری آنها در اغلب موارد جواب می‌دهد و مانع شخص قوی‌هیکل از ادامه زورگویی می‌شود. در بسیاری از موارد نیز، پس از اقدام او، افراد دیگری به کمک می‌شتابند.

وجود چنین افرادی در یک جامعه بسیار مغتنم است. در مسایل فیزیکی گاهی می‌گویند فلانی آن قدر قوی است که حریف ده نفر می‌شود. این افراد فارغ از ظرفیت و توان فیزیکی و بدنی‌شان، به اندازه‌ی یک جمعیت بزرگ، موثر هستند. احتمالا چنین تجربه‌ای را مشاهده کرده‌اید که چند نفر بر سر کسی ریخته‌اند و مشغول کتک زدن او هستند. از میان جمعیت تماشاگر، وقتی اولین نفر به کمک می‌شتابد، افراد دیگر نیز یکی پس از دیگری به سمت محل حادثه می‌روند و فرد قربانی را نجات می‌دهند. آن اولین نفر – این اولین نفرها – چه تفاوتی با دیگران دارند؟ آنها خیلی از اوقات حتی قوی‌تر، تنومندتر و یا حتی شجاع‌تر از دیگران نیستند. (شجاعت را در اینجا در معنای کلیشه‌ای و متداول آن به کار برده‌ام. و بحث درباره معنای حقیقی شجاعت را به زمان دیگری موکول می‌کنم).

تفاوت آنها در این نکته است که این افراد برخوردار از وجدانی آگاه و پرورش یافته‌اند. وجدانِ آنها مجال تعلل و قصور به آنها نمی‌دهد. همین باعث می‌شود آنها منتظر دیگران نمانند. ما – دیگران – ممکن است در چنین حودثی نفر دومی باشیم که به کمک می‌شتابیم. ما فقط منتظر واکنش اولین نفر بوده‌ایم. برخی از ما نیز، وقتی تعداد واکنش دهندگان به حد نصاب رسید، وارد کارزار می‌شوند. ما – و جامعه‌ی ما – تنها چند قدم با تبدیل شدن به یک اجتماع همدل فاصله دارد. هر کدام از ما باید سعی کنیم نفر اول باشیم. ایرادی ندارد و اتفاقا خوب هست که دیگران از ما پیشی بگیرند و اگر چنین اتفاقی بیفتد که انسان‌ها در عمل به مسئولیت اخلاقی با هم رقابت کنند آن جامعه قدمی بزرگ به سعادت نزدیک‌تر می‌شود.

 

قدرقدرت‌ها و تبعه‌شان با همدیگر از جام استبداد سرمست می‌شوند. حکومت ستمگرانه کار دست ملت‌هاست، نه شاهکار یک نفری

روح ناآرام/ آدام هاکس‌چایلد

 

آیا باید کافه بازار را از روی گوشی‌مان حذف کنیم؟ تحلیلی بر کیفیت و کاستی‌های کافه‌بازار
ماجرای حکم رشد من

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

GIF