خوشحالی از باخت! رویدادی نادر برای یک ملت
خوشحالی مردم پس از باخت تیم ملی فوتبال، از آن دست پدیدههای غریب و نادری است که یافتن ریشهها و علل رخ دادنش میتواند ما را به نتایج جالبی در باب روانشناسی جامعه برساند. به لحاظ اخلاقی میتوان این اقدام را نکوهید. چرا؟
مخالفان تیم ملی، این تیم را تیم حکومت میدانند که به ابزاری برای گسترش پروپاگاندای حکومت در پهنهی جهان بدل شده. دلایلی موجب شده تا این دیدگاه در میان عموم مردم تسری یابد که عمدهترینشان به خود بازیکنان برمیگردد. آنها -گرچه برخیشان با مردم همدردی و از اعتراضات حمایت کردند- اما توقعات مردم در همراهی با خیزش ملی را برآورده نکردند. بازیکنان به دیدار رییسی رفتند و در برابرش سر خم کردند. همهی اینها با توجیهاتی مثل اجبار و تهدید قابل چشمپوشی بود اما آنچه این تیم را از چشم مردم انداخت پخش تصاویر شادی آنها در بحبوحهی جام جهانی بود. در حالی که بسیاری از اعضای تیمهای ورزشی جهت همدردی با مردم در مسابقات مختلف از شادی پس از گل یا حتی شادی پس از قهرمانی خودداری میکردند.
تیم ملی کوشید با بستن دستبند سیاه و عدم خوانش سرود جمهوری اسلامی جبران مافات کند. اما مردم نپذیرفتند و پس از باخت تحقیرآمیز آنها در برابر انگلیس شادی کردند. چیزی که موجب شد بازیکنان دریابند سوی مردم را به کلی از کف دادهاند. مشخص شد آنها زیر بار تهدید و تطمیع قرار دارند و تعداد زیادی نیروی امنیتی آنها را زیر نظر دارد و حکومت حتی با تهدید خانوادههای آنها، بازیکنان را در کنترل خود نگه داشته. در بازی بعدی سرود خواندند و بردند. از برد آنها بیش از هر کس، نیروهای امنیتی و افراد وابسته به حکومت شادی کردند. پخش تصاویری از شادی یگان سرکوب بر روی ماشینهای زرهی و پخش شیرینی از جانب یونیفورمپوشهایی که تا ساعاتی پیش مشغول قلع و قمع مردم معترض در کف همین خیابانها بودند خشم مردم را از تیم ملی و مساله فوتبال و جام جهانی بیشتر کرد.
دوپارهگی مردم! چه کسانی بر آتش ایدهی مردم در برابر مردم دمیدند؟
بسیاری از مغالطهکاران حکومت، طبق معمول سالهای پیش سعی بر گستردن این ایده که دوگانگی و افتراق میان مردم پدید آمده داشتند. دو پاره شدنی که آنها در سالیان گذشته تلاش میکردند میان مردم با مردم ردیابیاش کنند در واقع بزرگ شدن شکاف و فاصله میان مردم و هواداران حکومت بود. اما این بار اوضاع فرق میکرد. این بار حکومت واقعا موفق شد میان مردم دوپارگی ایجاد کند. آن هم بر سر موضوعی بسیار حساس به نام ملیت.
این دو پارگی در بازی آخر خود را نشان داد. بازیای که اتفاقا میان ایران و آمریکا بود. کشوری که دههها از جانب مقامات حکومت به عنوان شیطان بزرگ شناخته میشد و همین حالا هم دشمن اصلی حکومت تلقی میشود به طوری که معترضان داخلی را برای فراهم آوردن بهانههای سرکوب به این کشور منتسب میکنند. در این بازی نه تنها مردم دو پاره شدند بلکه هر فرد در درون خود نیز این دوگانگی و تشویش را ملاحظه کرد. یک احساس دوگانه. ایران بازی را باخت اما این مردمِ مواجه شده با تعارضی عجیب، با خود و احساس خود در جدال بودند که باید شادی کنند یا غمگین باشند.
اما شادمانی و جشن پس از باخت تیم ملی چگونه قابل توجیه است وقتی که بازیکنان تیمهای ورزشی دیگر ایران به خاطر همدردی با مردم حتی در پیروزی هم شادی نمیکردند. شادی نکردن در پیروزی تیم ملی (مانند آنچه در بازی با ولز رخ داد) بسیار متفاوت است با شادی کردن برای باخت همین تیم. اگر مخالفان تیم ملی، بازیکنان را به خاطر شادی پس از برد در برابر ولز ملامت میکردند که مشغول رقصیدن بر روی داغ دل هموطنان و خونهای ریخته شده کف خیابانهای ایرانند و این شادی را به خاطر زخم خانوادههای داغ دیده ایرانی مذموم و نکوهیده میدانستند چگونه میتوانند شادی پس از باخت را توجیه کنند؟ این شکل از شادی که از دو جهت مذموم خواهد بود. هم به خاطر دلیل بالا و هم به این دلیل که یک ملت چگونه میتواند در هنگام ناکامی گروهی از هموطنان خود در یک پیکار جهانی شادمانی کند!؟
با این توصیف گروه بزرگی از مردم دست به یک اقدام قابل نکوهش زدند که بهانه به دست حامیان و پروپاگاندیستهای حکومت دهد تا آنها را ضدملی بخوانند. آنها پس از آن که تیم ملی ایران در یک قدمی نخستین صعود تاریخی به مرحله بعدی جام جهانی ناکام ماند شادمانی کردند. در حالی که بسیاری از مردم که اتفاقا جزو معترضین به حکومت هم هستند از این باخت ناراحت شدند. این دوپارگی و دوقطبی این بار واقعا اتفاق افتاد. مردمی که زمانی در جام جهانی گذشته حتی پس از باخت تیم ملی به آرژانتین به خیابان آمده و بازی خوب و مبارزهی آنها برای تیم را ستایش کردند، حالا تا آن حد دچار خشمند از باخت همان تیم با همان نام در برابر آمریکا شادی کنند! و یا از آن شادمانی وصفناپذیر ملی، پس از پیروزی ایران بر استرالیا در آن بازی مشهور که به حماسه مبلورن معروف شد تا این غم و شادی توامان و عجیب پس از این باخت تاریخی، چه مسیری طی شد؟
از شادمانی برای صعود تا خوشحالی برای سقوط
بازی ایران و استرالیا در آذرماه سال ۷۶ برگزار شد. چند ماهی بود که دولت اصلاحطلب خاتمی قدرت را تحت حاکمیت جمهوری اسلامی در دست گرفته بود و یک امید ناشناخته و مبهم اما عمیق در دل ایرانیان جریان یافته بود. همچنان که این امید ناشناخته بود یک نومیدی ناشناختهای هم تا پیش از آن، بر عمق ضمیر ناخودآگاه جامعه جاری بود که مثل خورهای از درون مشغول جویدن تهماندههای رمق مردم بود. اما پیش از آن که کارد به استخوان برسد و جان به فریاد آید فردی به نام خاتمی ظهور کرد.
وقتی ایران با تساوری در مبلورن پس از ۲۴ سال به جام جهانی صعود کرد (صعودی که سالها مردم منتظرش بودند) خیابانهای ایران به تسخیر تصاویری تازه و غریب درآمد. تصاویری که سالها بود از خیابانها و از میان مردم رخت بربسته بود. شادی و رقص و پایکوبی جمعی چیزی بود که برای ایرانیها به رویا تبدیل شده بود و این اتفاق نابهنگام، بدون پیشزمینه و آمادگی قبلی رخ داد. مردم در خیابان میرقصیدند و از سرکوب و سرکوبگران هم خبری نبود. همه چیز در غافلگیری مطلق رخ داده بود و همین بر شادی و شور و طرب میافزود به طوری که ماموران نیروی انتظامی نیز گاه در این پایکوبی سهیم میشدند. آن تیم هم تحت پرچم جمهوری اسلامی به آن کامیابی دست یافت و مردم چنین یکصدا و یکدست از آن حمایت کردند. مردم آن تیم را مال خودشان میدانستند و افتخار تیم ملی را نیز برای خود میدانستند. از آن زمان چه مسیری طی شد که مردم به تیم ملی پشت کردند و از ناکامیاش خوشحال میشوند.
«این تیم، تیم ما نیست». این جملهای است که بسیاری از مردم به عنوان دلیلی برای عدم حمایتشان از تیم ابراز میکنند. آنها اعتقاد دارند نه تنها این تیم، تیم حکومت است بلکه حتی پرچم و سرود ملی هم بیش از آنکه به مردم و ملیتشان تعلق داشته باشد متعلق به حکومت جمهوری اسلامی است. در واقع با نگاهی به گذشته و عملکرد حکومت میتوان با قطعیت اذعان کرد یکی از دلایلی که مردم را بر علیه المانها و نمادهای ملی مانند پرچم، سرود و تیم فوتبال در زمان حاکمیت جمهوری اسلامی متحد ساخته است رفتارها، باورها و اقدامات ضد ایرانی حکومت در بیش از چهار دهه گذشته بوده است.
در این مدت بیشترین هجمهها، ضدتبلیغها و لجنپراکنیها از جانب ارگانها، افراد، رسانهها و گروههای وابسته به حکومت برعلیه آیینها، نمادها، اسطورهها و باورهای ملی ایرانی صورت گرفته است. از ممنوعیت عجیب در برگزاری مراسم برای بزرگداشت کوروش کبیر، تا تغییر کتابهای آموزشی مدارس در جهت حذف هر چه بیشتر المانها و آموزههای ملیگرایانه از کتابها و اظهارنظرهای مقامات حکومتی برعلیه مراسمی چون نوروز و چهارشنبهسوری در زمرهی این اقدامات به شمار میرود.
پس میتوان گفت این خود حکومت بوده که انگارههای خود را تا جایی که توانسته از باورها و نشانههای ملی دور کرده و همچنین با رویکردهایی در تضاد با منافع ملی در سیاستهای خود، نام خود را به عنوان حاکمیتی ضدملی تثبیت کرده است. وقتی تاکید حکومت در تمام مناسک، سخنان و افکارش بر جنبهی اسلامی نظام بوده و با سرمایهگذاری بر روی سیاستهای منطقهای در جهت گسترش فرهنگ و آموزههای شیعی، از ملیت ایرانی در جهت تقویت اسلامگرایی شیعی خرج کرده است، بنابراین از جایی به بعد دیگر قادر نخواهد بود با المانهای ملی، احساسات ملیگرایی را در شهروندان، به نفع خود برانگیزاند.
آن قدر زمان از دست رفته که دیگر کمک گرفتن از پهلوانان و اساطیر شاهنامه در تابلوها برای حمایت از تیم ملی فوتبال، موجب برانگیختن شور ملی به نفع تیم در مردم نخواهد شد. آن هم درست در اوج شرایطی که جنبش اعتراضی مردم برعلیه اقدامات حکومت، خیزش ملی نام گرفته است و موجب شکل گرفتن بیشترین فاصله میان ایرانیت و حکومت جمهوری اسلامی در چهل و سه سال گذشته شده است.
گرچه تاریخ نشان داده دیکتاتورهای ملیگرا در بهره بردن از فوتبال در جهت جلب حمایت از حکومتشان و یا نرمالسازی وضعیت کمابیش کامیاب بودهاند اما این وضعیت چندان پایدار نبوده است. از استفاده ابزاری از فوتبال توسط حکومت فاشیست موسولینی در جام جهانی ۱۹۳۴ ایتالیا – که به قهرمانی این کشور انجامید – تا جام جهانی آرژانتین که در کشوری تحت حکومت دیکتاتوری نظامیان برگزار شد و ژنرال ویدلا از فوتبال برای نرمالسازی وضعیت کشورش بهره برد، این کامیابیها موقتی بود. این رخدادها بعدها تبدیل به لکه ننگی برای سیاستمداران شد اما آنچه موجب کامیابی موقتی این حکومتها میشد اشتراک میان فاشیسم و تیم ملی در ایدهی ملیگرایی بود. فاشیسم در ایتالیا بر اساس ایدهی بازگردان قدرت و شکوه امپراتوری بزرگ روم به ایتالیا شکل گرفت و واژهی فاشیسم نیز از فاشس که از اصطلاحات روم باستان به معنای قدرت بود وام گرفته شد.
برای فاشیستها که در پی قدرتمند ساختن ملیت خود بودند، تیم ملی فوتبال یک نماد و ابزار مناسب برای تحریک احساسات هزاران هوادار فوتبال در کشورشان به شمار میرفت. این احساسات ملی میتوانست بازیچهی سیاست قرار گرفته و به مشروعیتبخشی دیکتاتورها منجر شود. اما جمهوری اسلامی از این موقعیت بیبهره ماند چون ایدهآلهای این نظام در طول حیاتش هیچگاه رنگ و بویی ملی نداشت و نام ایران و نمادهای کهن ایرانی هیچگاه در درجهی اول اهمیت نبود.
حال میتوان دریافت عدم وجود عقلانیت و اخلاق در امر سیاستورزی، چطور موجب شده که مردم کشوری که فارغ از سیاست و حتی نارضایتیها از حکومت، در آذر ۱۳۷۶ آنچنان از کامیابی تیم ملی خویش به وجد آمدند به جایی رسیدهاند که به همان تیم ملی که زیر پرچم این حکومت بازی میکند پشت کنند تا حدی که برخیشان از باخت این تیم شادمانی کنند.