لوییس دارتنل،گاردین— ما انسانها گونهای بسیار هوشمند و توانمند از کَپیها هستیم. فیزیولوژی بدن ما بهخوبی برای دویدنِ مسافتهای طولانی سازگاری یافته است؛ دستهای ما مهارت ظریفی در کار با ابزار و ساختن دارند؛ و دهان و حلقمان باعث میشوند با قدرت حیرتانگیزی صداهایی را که تولید میکنیم مهار کنیم. ما استاد مسلّم ارتباط هستیم، میتوانیم هر مفهومی را، از آموزههای عینی گرفته تا مفاهیم انتزاعی، به دیگران منتقل کنیم، و خود را با گروهها و اجتماعهای مختلف وفق دهیم. ما از یکدیگر، از والدین و همسالان خود، میآموزیم، پس نسلهای بعدیمان مجبور نیستند همهچیز را از صفر شروع کنند. با همۀ اینها، بشر معایب جسمی و ذهنی بغرنجی هم دارد. درواقع، بشر در زمینههای بسیاری عملکرد خوبی ندارد.
ساختار زیستشیمیایی و دیاناِی ما نیز آکنده از نقص است، پر از ژنهای مخدوش و ازکارافتادهای که مثلاً یکی از پیامدهایشان این است که ما مجبوریم برای جذب مواد مغذیای که برای بقایمان ضروری هستند، تقریباً در مقایسه با هر حیوان دیگری، رژیم غذایی متنوعتری داشته باشیم. مغز ما نیز نهتنها ماشین تفکر منطقیِ معرکهای نیست، که پر از نواقص و خطاهای شناختی است. جز اینها، ما مستعد اعتیادهایی هم هستیم که به رفتارهای وسواسی منجر میشوند و گاه ما را به سوی نابودی خودمان میکشانند.
بسیاری از این معایب آشکار نتیجۀ سازگاریِ تکاملی هستند. وقتی برای رفع همزمانِ چندین نیاز متعارض به ژن خاص یا ساختار اندامی خاصی نیاز باشد، هیچ کارکرد واحدی بهتنهایی به کار نمیآید. گلوی ما نهتنها برای نفسکشیدن و غذاخوردن، که برای ادای کلمات نیز باید مناسب باشد. مغز ما در موقعیتهای پیچیده و پیشبینیناپذیر باید تصمیمی بگیرد که سبب بقایمان شود، ولی مجبور است این کار را با اطلاعات ناقص و، مهمتر از آن، بسیار سریع انجام دهد. روشن است که تکامل برای رسیدن به ایدئالها تلاش نمیکند، بلکه صرفاً در پیِ خصوصیاتی است که بهقدر کافی مناسب باشند.
افزونبراین، تکامل بهمنظور آنکه برای شرایط تازه و دشواریهای بقا راهحلی پیدا کند، ناگزیر است همان داشتههای قبلیاش را اصلاح کند. تکامل هیچگاه فرصت نمییابد تا دوباره کاغذ و قلم دست بگیرد و طرح تازهای بریزد. ما حاصل پیشینهای تکاملی هستیم که همچون لوحی بارها طرح و نقشش را زدوده و برای چندمین بار بر آن نقش زدهاند، چنانکه هر سازگاری جدید یا سازگاریهای قبلی را اصلاح میکند یا بر روی همانها بنا میشود. انسانبودن حاصلجمعِ تواناییها و ناتوانیهاست -ما را ضعفها و قوتهایمان میسازند. و تاریخ حیات بشر در موازنۀ بین این دو رقم خورده است.
ما از حدود دَههزار سال پیش آموختیم گیاهان و حیوانات وحشی را اهلی و کشاورزی را ابداع کنیم، و نظامهای اجتماعی پیچیدهای همچون شهرها، تمدنها و امپراتوریها بهطرز فزایندهای از دلِ همین تحول سر برآوردند. و در تمام این سالیان دراز و حیرتآور، در میانۀ رونق و رکود، پیشرفت و پسرفت، تعامل و تعارض، اسارت و آزادی، تجارت و غارت، کشورگشایی و انقلاب، طاعون و جنگ، در میانۀ تمام این شور و بلواها، یک چیز همواره ثابت و بیتغییر باقی مانده است: انسان. تقریباً تمام خصوصیات جسمی و روانی ما اساساً با خصوصیات جسمی و روانی نیاکانمان که ۱۰۰هزار سال پیش در آفریقا میزیستهاند یکسان است. خصوصیات بنیادینی که انسانبودن را معنا میکنند تغییری نکردهاند.
درست است که ما عوض نشدهایم، اما بیشک ویژگیهای جسمیمان، نظیر دستهای پنجانگشتی و توانایی حرفزدن، ردی محونشدنی بر جهان باقی گذاشتهاند. ویژگیهای روانشناختیمان نیز بر تاریخ و فرهنگ بشر تأثیر عمیق و گاه غیرمنتظرهای داشتهاند.
بعضی از این تأثیرات چنان با زندگی روزمره عجین شدهاند که ریشههای زیستشناختی آنها معمولاً از دیدمان دور میماند. مثلاً، ما تمایل شدیدی به رفتارهای گلّهای داریم -یعنی مایلیم با تقلید از تصمیمات دیگر افراد جامعه جای خود را در میانشان باز کنیم. این رفتار بهلحاظ تکاملی به نفع ما بوده است. در طبیعتی که مملو از خطر است، دنبالهروی از دیگران احتمالاً ایمنتر است، حتی اگر مطمئن نباشیم که این کار بهترین اقدامی است که میتوانیم، بهجای پذیرفتن خطر تکروی، انجام دهیم. رفتار گلّهای یکی از شیوههای بهدستآوردنِ اطلاعات از منابع متعدد است (شاید دیگران چیزی بدانند که ما ندانیم) و میتواند ابزاری برای قضاوت سریع باشد که کمک میکند در تصمیماتی که برای خود میگیریم زمان و تلاشِ شناختیِ کمتری صرف کنیم.
گرایش ما به رفتار گلّهای سبب پیدایش موج عظیم مُدها و آیینها در طول تاریخ شده است. این گرایش بر پذیرشِ سایر هنجارهای فرهنگی، دیدگاههای مذهبی یا اولویتهای سیاسی نیز تأثیر میگذارد. اما همین گرایش روانشناختی بازارها و نظامهای اقتصادی را بیثبات میکند. مثلاً پیدایش حبابِ داتکام در سالهای پایانی دهۀ ۱۹۹۰ بدین سبب بود که سرمایهگذاران به حمایت از شرکتهای اینترنتبنیان روی آوردند، آن هم درحالیکه بسیاری از این کسبوکارهای نوپا برنامهریزی مالی مناسبی نداشتند. سرمایهگذاران که گمان میکردند دیگران ارزیابی موثقتری دارند، یا فقط میخواستند از قافله عقب نمانند، دنبالهروِ یکدیگر شدند. همین کارشان باعث شد حباب داتکام خیلی زود بترکد و بازارهای سهام در اواسط دهۀ ۲۰۰۰ با افت شدیدی مواجه شوند. از زمان جنون گل لاله که اوایل قرن هفدهم در هلند ظهور کرد، این نوع حبابهای پرمخاطره بارها در طول تاریخ تکرار شدهاند. در پسِ چرخههای رونق و رکودِ بازارهای امروزی نیز، مانند بازار رمزارز، پای همین رفتار گلهای در میان است.
یکی از وجوه برجستۀ انسان این است که، بهعنوان یک گونۀ هوشمند و خودآگاه، فعالانه بهدنبال راهی برای عوضکردن حالات ذهنی خود است. ما از جهان نباتی نهفقط برای سیرکردن خود بهره میبریم، که برای دستکاری عامدانه در عملکرد مغزمان نیز از آن استفاده میکنیم تا سر ذوق بیاییم، آرام شویم یا توهم را تجربه کنیم. لذت بیرونزدن از مرزهای ذهن بهراستی یکی از خصوصیات همهجایی فرهنگ بشر است. عطش انسان برای تغییر حالات ذهنی خود مجالی پُرسود برای پولپرستی و قدرتطلبی او فراهم آورده و در شکلدادن به تاریخ بشر نقش داشته است.
بهطور ویژه، مصرف چهار ماده در دنیا همهگیر شد: الکل، کافئین، نیکوتین و تریاک. هر چهار ماده مصرف تفریحی شایعی دارند -یعنی در محافل یا برای لذتبردن مصرف میشوند و کاربرد درمانی ندارند. هر یک از این مواد تأثیر متفاوتی بر سیستم عصبی مرکزی میگذارند، اما همهشان یک ناحیۀ خاص از مغز را نیز تحریک میکنند.
مسیر مزولیمبیک از ساقۀ مغز شروع میشود و پیش میآید و از سلولهایی عصبی تشکیل شده که مولکول دوپامین را آزاد میکنند، مادهای که در ترغیب ما به رفتارهایی که به بقا و تولیدمثل بینجامند نقش بسیار مهمی دارد. غذاخوردن، رفع تشنگی یا برقراری رابطۀ جنسی همگی منجر به آزادشدن دوپامین و ایجاد پیام پاداش در مغز میشوند، و ما این پیام را بهصورت احساس لذت ادراک میکنیم.
مغز ما برای آنکه رفتارمان را طوری تنظیم کند که موجب موفقیت ما در زیستگاه طبیعیمان شود، وادارمان میکند تا کارهایی را که آخرین بار سبب آزادشدن دوپامین شدهاند تکرار کنیم و از کارهایی که پیشتر سبب سرکوب دوپامین شدهاند بپرهیزیم. بهاینترتیب، بین سیستم عصبیشیمیاییِ لذت و پاداش و سیستم عصبیشیمیاییِ یادگیری پیوندی ناگسستی برقرار است.
این سازوکارِ دوپامینی در هدایت ما بهسمت کارهایی که در طبیعت به نفعمان هستند نقش بسزایی دارد. بااینحال، مشکل از جایی شروع شد که انسان کشف کرد میتواند سیستم پاداش و لذت را با محرکهایی بهجز محرکهای مربوط به بقا و تولیدمثل تحریک کند -یعنی بهوسیلۀ مخدرها.
الکل، کافئین، نیکوتین و تریاک عملاً در سیستم پاداشدهی مغز میانبُر میزنند، به این صورت که یا سبب ترشح دوپامین در مسیر مزولیمبیک میشوند، یا جلوی حذف دوپامین را میگیرند یا گیرندههای موجود در سطح نورونها را حساستر میکنند، و گاه میتوانند لذتی، و حتی سرخوشیای، را رقم بزنند که از تمام لذتهای دیگری که انسان در طبیعت تجربه میکند عمیقتر است. و برعکسِ محرکهای طبیعیِ دوپامین، مثل غذاخوردن، این نوع محرکها هرگز به سیری نمیانجامند.
چنین مخدرهایی پیامی تولید میکنند که بهدروغ از آوردۀ بسیار پرمنفعتی برای بقا حکایت میکند. این پایه و اساسِ اعتیاد است. ما دوست داریم به رضایتمندیِ آنی دست یابیم، بیآنکه مجبور شویم برای رسیدن به پاداش دوپامینی در دنیای طبیعی هزینهای بپردازیم و مثلاً وقتمان را صرف شکار غذا کنیم.
با ظهور دادوستد در میان کشورها، نوشیدنیهای تخمیری و مشروبات الکلی تقطیری، چای، قهوه و تنباکو در سراسر دنیا پخش شد و جمعیت عظیمی از مردم بهراحتی به مواد روانگردان دسترسی یافتند. درحالیکه زیادهروی در مصرف الکل موجب معضلات اجتماعی میشود، کافئین و نیکوتین معمولاً مخدرهای کماثری هستند و اعتیاد به آنها از نیاز شدید به قهوۀ صبحانه یا کشیدن سیگار (یا اخیراً سیگار الکترونیکی) آنسوتر نمیرود.
ولی در قرن هجدهم نیاز بریتانیاییها به تأثیر محرک یک فنجان چای بهواسطۀ قاچاق روانگردان دیگری تأمین میشد: تریاک. این داستان داستانِ بهرهگیری از یک مادۀ اعتیادآور و روانگردان از سوی یک امپراتوری بهعنوان سلاحی برای سرکوب امپراتوریِ دیگر است.
در طول قرن هجدهم تقاضای چای در بریتانیا پیوسته بیشتر میشد. تا دهۀ ۱۷۹۰، عمدۀ چای بریتانیا از چین میآمد، چراکه کمپانی هند شرقی سالانه حدود ۱۰هزار تُن برگ چای را از شرق آسیا به لندن میفرستاد. اما یک مشکل اساسی وجود داشت: چین به اجناسی که بریتانیا در اِزای چای عرضه میکرد هیچ علاقهای نداشت. امپراتور چیانگلانگ در سال ۱۷۹۳ به شاه جُرج سوم مینویسد «امپراتوری آسمانی ما از همهچیز بهوفور برخوردار است و در قلمروِ خود به هیچ کالایی محتاج نیست. ازاینروی، ابداً نیازی به واردکردن محصولات وحشیان بیگانه در اِزایِ محصولات خود ندارد». بهاینترتیب بریتانیا با کسری تجاری سهمگینی مواجه بود.
تنها مالالتجارۀ اروپاییای که چین طلب میکرد پول نقد، آن هم بهصورت نقره، بود. بنابراین در طول نیمۀ دوم قرن هجدهم حدود ۹۰درصدِ صادرات بریتانیا به چین شمش نقره بود. حکومت بریتانیا در تأمین نقرۀ کافی برای حفظ تداوم این تجارت با مشکل مواجه بود، و کمپانی هند شرقی نیز کمکم به فکر حفظ منافعش افتاده بود.
ولی کارگزاران کمپانی هند شرقی پس از مدتی دریافتند که میتوانند برای چیزی که توان عرضۀ انبوهش را داشتند بازار پُررونقی ایجاد کنند. درحالیکه حکومت چین فقط نقره را برای تجارت رسمی میپذیرفت، مردم چین به چیز دیگری علاقه داشتند، و آن چیزی نبود جز تریاک.
تریاک شیرهای است که آن را با ایجاد چند برش روی تخمدان نارس گونههای خاصی از خشخاش استخراج کرده و سپس آن را خشک و پودر میکنند. این شیره حاوی ترکیبِ تسکیندهندۀ مورفین (و همینطور کدئین) است که سبب کاهش درد و القای حس آرامش و رهایی میشود. سومریانِ بینالنهرین از هزارۀ سومِ پیش از میلاد با هدف استخراج تریاک به کشت خشخاش مشغول بودند و آن را «گیاه شادی» مینامیدند. مصرف تریاک در مصر و خاورمیانه ادامه یافت، و پزشکان یونان باستان دستکم از قرن سوم پیش از میلاد آن را میشناختند. تا قرن هشتم میلادی، تریاک توسط بازرگانان عرب به هند و چین نیز رسید و در فاصلۀ قرون دهم تا سیزدهم به اروپا نیز راه یافت.
تریاک بهشکل خوراکی کاربرد درمانی داشت و برای تسکین درد مصرف میشد. مورفین قادر است به گیرندههای عصبیِ مناطقی از مغز، مثل تالاموس، ساقۀ مغز و نخاع که در احساس درد دخیل هستند بچسبد (این گیرندهها در حالت عادی محل اتصال هورمونهای خودِ بدن مثل اندورفین هستند). اما چون مواد افیونی به گیرندههای مسیر پاداش مزولیمبیک هم میچسبند، تریاک، جدا از خواص درمانیاش، بهعنوان مادۀ آرامبخش تفریحی نیز طرفدار داشت.
تریاک در اوایل دهۀ ۱۸۰۰ در بریتانیا مجاز بود، به طوری که بریتانیاییها سالانه ۱۰ تا ۲۰ تُن تریاک مصرف میکردند. پودر تریاک را در الکل حل میکردند و تِنتوری به نام لودانوم [شربت تریاک] درست میکردند که آزادانه بهعنوان مسکّن در دسترس بود و حتی در داروی گلودرد کودکان هم ریخته میشد. بسیاری از چهرههای ادبی قرن نوزدهم و اواخر قرن هجدهم نظیر لرد بایرون، چارلز دیکنز، الیزابت برت براونینگ، جان کیتس و ساموئل تیلور کولریج تحتتأثیر افیون بودند. تامس دی کوئینسی شهرتش را از نوشتن شرححال خودنوشتش، اعترافات یک تریاکیِ انگلیسی، به دست آورد. نوشیدن تریاک به این شکل اثرات تخدیری ملایمی داشت اما بههرحال وابستگی نیز ایجاد میکرد -بهاینترتیب در آن برهه جامعه به سیطرۀ تریاکیهای قبراقی درآمد که بسیاریشان از اقشار کمدرآمد بودند و دنبال راهی میگشتند که از ملال کار و زندگی در محیط شهریِ صنعتیشده بکاهند. بااینکه نوشیدن لودانوم منبع الهام چند شاعر شد و سوروسات عیاشیهای گاهوبیگاه اشراف را تکمیل کرد، اما مواد افیونی در این شیوۀ مصرف با سرعتِ نسبتاً آهستهای وارد جریان خون میشوند.
در آن سو، چینیها به استنشاق تریاک علاقه داشتند. در این شیوه، مواد افیونی بسیار سریعتر آزاد میشوند، و در نتیجه تأثیر بسیار قویتر و اعتیادآورتری دارند. احتمالاً چینیها برای اولین بار در قرن هفدهم در پایگاه استعماری هلندیها در جزیرۀ فورموسا (تایوان) با کشیدن تریاک آشنا شدهاند؛ بعدها هم پرتغالیها در قرن هجدهم ارسال تریاک را از قطب تجاریِ خود در گوایِ هند به گوانگجو (که آن زمان کانتون نام داشت) آغاز کردند. بنابراین، کمپانی هند شرقی در پیدایش تقاضای تریاک در چین نقشی نداشت، اما در تشدید این تقاضا دخیل بود. کمپانی به این ویژگی مهم مواد اعتیادآور امید بسته بود: بهمحض اینکه برای جنستان خریدار پیدا کنید، میتوانید مطمئن باشید که مشتری دائمیتان میشود.
کمپانی هند شرقی، بهجای آنکه به چین نقره بفرستد، به قاچاق تریاک روی آورد -و عملاً قادر بود این ارز جدید را هرقدر که بخواهد پرورش دهد. طولی نکشید که فروش تریاک کمپانی به مقادیر بیسابقهای رسید. کل ماجرا در اصل این بود که یک مادۀ اعتیادآور در اِزای اعتیادآور دیگری -کافئین در ازای تریاک- مبادله میشد، اما آنچه بریتانیا به چینیها تحمیل میکرد مادۀ بسیار مخربتری بود. فکر و ذکر چینیها آلوده به تریاک شد تا انگلیسیها جز به چای به چیز دیگری فکر نکنند.
کمپانی هند شرقی، پس از نبرد پلاسی در ۱۷۵۷، بنگال را از چنگ امپراتوری مغول درآورد. سپس انحصار کشت خشخاش در منطقه را به دست گرفت و ارسال آن به چین را آغاز کرد. مصرف تریاک در چین برای مقاصد غیردرمانی ممنوع بود -نخستین قوانین ممانعت از مصرف تریاک در سال ۱۷۲۹ تصویب شده بود- پس کمپانی نباید بهعنوان واردکنندۀ غیرقانونی تریاک شناخته میشد، چون این مسئله واکنش امپراتور را برمیانگیخت. درعوض، کمپانی «بنگاههای بومیِ» مستقلی را واسطه قرار داد -بازرگانان هندی اجازه یافتند که به نمایندگی از کمپانی با چین معامله کنند. چینیها با پرداخت نقره تریاک را در مصب رودخانۀ پرل از بنگاهها میخریدند و از همانجا به خشکی قاچاق میکردند.
مثل روز روشن بود که کمپانی برای آنکه دستش را به دخالت رسمی در قاچاق تریاک آلوده نکند دست به این کار زده است. مایکل گرینبرگِ مورّخ میگوید کمپانی هند شرقی «شیوۀ کشت تریاک در هند و شیوۀ انکار قاچاق آن به چین را به کمال رساند». همزمان، و با کمک مسئولان فاسدی که با دریافت رشوه چشم بهروی اوضاع بسته بودند، شبکۀ توزیع تریاک نیز در سراسر چین گسترش یافت.
کمپانی هند شرقی مسیرهای ارسال تریاک به چین را بیدرنگ توسعه میداد، تا اینکه در سال ۱۸۰۶ کارش از آستانۀ مجاز عبور کرد و کسری تجاریاش با اطمینان و قطعیت قابلقبولی معکوس شد. اکنون کار به جایی رسیده بود که مجموع پولی که معتادان بیشمار چین صرف ارضای اعتیاد خود میکردند آنقدر زیاد بود که درآمد بریتانیا از محل فروش تریاک بیشتر از مبلغی بود که برای خرید چای میپرداخت. روند تبادل نقره برعکس شد و سیل این فلز گرانبها برای نخستین بار از چین بهسوی بریتانیا روانه شد. مقدار تریاکی که کمپانی هند شرقی به چین وارد میکرد از سال ۱۸۱۰ تا ۱۸۲۸ سهبرابر شد، و سپس تا سال ۱۸۳۲ تقریباً دوبرابرِ دیگر نیز به آن اضافه شد و حدوداً به ۱۵۰۰ تُن در سال رسید. امپراتوری بریتانیا، که قبلاً در نخستین روزهای پیشرَویاش به آنسوی اقیانوس اطلس نیز از کمک یک گیاه اعتیادآور -یعنی تنباکو- بهره گرفته بود، حالا برای آنکه دیگران را به زیر یوغ امپراتوری خود بکشاند به گیاه اعتیادآور دیگری -یعنی خشخاش- متوسل شده بود.
شاید هیچگاه نتوانیم تعداد دقیق مردانی را که تا دهۀ ۱۸۳۰ در چین به تریاک معتاد شدند تعیین کنیم (مصرف تریاک عمدتاً عادتی مردانه بود)، اما تعدادشان بر اساس برآوردهای فعلی بین ۴ تا ۱۲ میلیون نفر بوده است. شکی نبود که تریاک زندگی کسانی را که سخت به آن معتاد شده بودند نابوده کرده و آنها را به آدمهایی بدل کرده بود که هنگام نشئگی همچون مردهای متحرک گیجومنگ بودند و در اوقات دیگر، سست و بیحال، برای قرار بعدیشان با تریاکفروشها لهله میزدند، بااینحال تریاک همچنان کالای نسبتاً گرانی بود و بنابراین تا حدود زیادی فقط ماندارینها و تجار چین به آن دسترسی داشتند. ازآنجاییکه این مخدر بر درصد نسبتاً اندکی از جمعیت اثر مستقیم میگذاشت، چینیها آشوب اقتصادیِ حاصل از این مخدر را فاجعۀ بزرگتری میپنداشتند تا عواقبی که برای سلامت عمومی در پی داشت. با خروج بیامان نقره که در اِزای تریاک به قاچاقچیان بریتانیایی پرداخت میشد، عرضۀ آن در داخل چین کاهش یافت و قیمت فلزات گرانبها بالا رفت. حالا کشاورزی که حتی یک بار هم دست به وافور نزده بود مجبور بود محصول بیشتری بفروشد تا برای پرداخت مالیاتش نقرۀ کافی در اختیار داشته باشد.
در سال ۱۸۳۹، امپراتور دائوگوانگ علیه تریاک اعلام جنگ کرد و مأمور جاهطلب و درستکاری به نام لین زکسو را منصوب کرد تا از خرید و فروش تریاک که در سراسر استان ساحلی گوانگجو در جریان بود، و اصلاً محمولۀ تریاک در بندر همین استان تخلیه میشد، جلوگیری کند. پس از رسیدن به پایگاه معاملات خارجی در گوانگجو، لین به بازرگانان بریتانیا و سایر کشورها دستور داد فروش تریاک را فوراً متوقف کنند و تمام موجودی خود را به انبارهای پایگاه تحویل دهند تا منهدم شود. بازرگانان از انجام این کار سرپیچی کردند، پس لین درمقابل دستور داد کارخانهها را ببندند و جیرۀ مواد غذاییشان را قطع کنند.
سرپرست ارشد بازرگانی بریتانیا در چین، کاپیتان چارلز الیوت، کوشید از وخامت اوضاع بکاهد. او بازرگانان گوانگجو را مجاب کرد مقدار سرسامآوری معادل ۱۷۰۰ تُن تریاک را به انبارهای بندر تحویل دهند، درعوض به آنها قول داد که دولت بریتانیا خسارتشان را جبران میکند. لین دستور داد تریاکهای توقیفشده را، که قیمت هنگفتی داشتند، در بشکههای بزرگ با آب و آهک مخلوط کنند و در رودخانۀ پرل بریزند. حجم تریاک چنان زیاد بود که انهدام کلِ آن سه هفته طول کشید. مأمور لین خیال میکرد به وظیفۀ پسندیدهاش عمل کرده و جلوی قاچاق غیرقانونی تریاک را که مثل خوره به جان مردم کشورش افتاده بود گرفته است؛ اما وقایع آن ایام به نزاعِ دو امپراتوری و شکست حقارتبار چین ختم شد.
به نظر میرسید توافقی که در گوانگجو توسط الیوت سرگرفته بود همه را راضی کرده است: لین موفق شد انبار مخفی تریاک را توقیف و اجناس قاچاق را منهدم کند؛ بازرگانان پیشنهاد دریافت خسارت کامل را پذیرفتند؛ و الیوت بندر را برای تجارت بریتانیا باز نگه داشت. بهعبارتدیگر، همه راضی بودند، جز لرد ملبورن، نخستوزیر بریتانیا، که مطلع شده بود الیوت وعدۀ پرداخت چنین خسارت هنگفتی را برای خودنمایی و بدون هماهنگی با او داده است. حالا دولت ناچار بود برای پرداخت خسارت تاجران تریاک ۲میلیون پوند (معادل ۱۶۴میلیون پوند امروزی) فراهم کند. توقیف تریاک بریتانیا به رخدادی جهانی بدل شده بود که نهفقط بازرگانان را تحت تأثیر قرار داده بود که غرور ملی نیز را جریحهدار کرده بود. لرد ملبورن که در تنگنای سیاسی قرار گرفته بود اعتقاد داشت برای آنکه چین را وادار کند خسارت اجناس منهدمشده را به بریتانیا بپردازد چارهای جز اقدام نظامی ندارد.
این عکسالعمل بریتانیا به درونمایۀ مشترک امپریالیسم اروپایی مبدل شد: سیاست زور و تهدید. یگانی متشکل از ۴هزار سرباز بریتانیایی و ۱۶ کشتی به چین اعزام شد، و جنگ تا سه سال بعد، یعنی از ۱۸۳۹ تا ۱۸۴۲، به درازا کشید. ناوگان دریاییِ سلطنتی صاحب کشتی جدیدی به نام نِمِسیس بود: یک کشتی بخار جنگی از جنس آهن، که هیچ شباهتی به امکانات جنگی چین نداشت. ناوگان بریتانیا دهانۀ رود پرل در گوانگجو را بست و چند بندر ازجمله بندر شانگهای و نانجینگ را تصرف کرد. در خشکی نیز تفنگها و مهارت نظامی بریتانیا ارتش چین را در هم کوبید. باروت و کورۀ استخراج فلز را خودِ چینیها اختراع کرده بودند، اما حالا یک امپراتوری اروپایی در چندقدمیِ سواحلشان بود و با همان اختراعات تهدیدشان میکرد.
در جولای ۱۸۴۲، کشتیها و نیروهای بریتانیا در اقدامی مؤثر کانال بزرگ چین را که شریان اصلی توزیع غلات در این کشور بود مسدود کردند. خطر قحطی پکن را تهدید میکرد، پس امپراتور دائوگوانگ بهناچار تقاضای صلح کرد. معاهدۀ نانجینگ تحقیرآمیز بود. چین ملزم شد در قبال تریاکهای توقیفی و درگیریهای پسازآن خسارت هنگفتی بپردازد، هنگکنگ (به معنی بندر معطر) را بهعنوان مستعمره به بریتانیا واگذار کند و پنج «بندر آزاد موردتوافق» ازجمله کانتون (گوانگجو) و شانگهای را بهروی بازرگانان بریتانیا و دیگر تاجران جهان بگشاید. اما بریتانیا به این هم رضایت نداد، و در سال ۱۸۵۶ دومین جنگ تریاک را آغاز کرد، جنگی که به گشایش بیشترِ درهای چین بهروی تجار خارجی و قانونیشدنِ کامل دادوستد تریاک انجامید.
مصرف تفریحی تریاک در تمام چین، از اشراف شهرنشین و طبقۀ متوسط گرفته تا کارگران روستایی، رواج یافت. تا زمان حملۀ ژاپن به چین در سال ۱۹۳۷، اعتقاد بر این بود که دَه درصد جمعیت چین -یعنی ۴۰میلیون نفر- معتاد به تریاک هستند. شیوع اعتیاد به تریاک در چین تا پیش از غلبۀ کمونیستها بر چین در سال ۱۹۴۹ و ظهور رژیم خودکامۀ مائو هرگز متوقف نشد.
چین از بحران ۱۵۰سالۀ افیون که طمعِ جمعی و زورگوییِ امپریالی بر آن تحمیل کرده بود بهسلامت عبور کرد. امروزه بیش از ۲۵۰هزار هکتار از اراضی زمین به زیر کشت خشخاش رفته است که بخش اعظم آن بهطور غیرقانونی در افغانستان کشت میشود. در پژوهشی تازه، حدود ۱۰میلیون نفر از مردم ایالاتمتحده گزارش دادهاند که از شبهافیونها برای اهداف غیردرمانی استفاده میکنند، البته آمار واقعی احتمالاً باید بیش از اینها باشد (چون، برای مثال، دادههای این پژوهش شامل افراد بیخانمان یا کسانی که در آسایشگاهها اسکان یافتهاند نمیشود). بااینحال، بیش از ۹۰درصد این مواد شبهافیونی هروئین نیستند، بلکه داروهای مسکّن مُجازی هستند که عدهای به مصرف آنها معتاد میشوند و از آنها سوءاستفاده میکنند.
همهگیری کنونی شبهافیونها، که یادآور همهگیری این مواد در قرن نوزدهم چین است، به دهۀ ۹۰ میلادی بازمیگردد، زمانی که شرکتهای دارویی، ازجمله شرکت «پوردو فارما»، تصمیم گرفتند تجویز داروهای شبهافیونی، و متعاقباً سود خودشان، را افزایش دهند، پس قانونگذاران و جامعۀ پزشکی ایالاتمتحده را مجاب کردند که قرصهای شبهافیونی صنعتیشان اعتیادآور نیستند. دُز تجویزیِ داروهای شبهافیونی آنقدر بالا رفت که بدن بیماران نسبت به داروها مقاوم شد، تا جایی که بسیاری از آنها به داروها وابسته شدند و برای جلوگیری از عوارض ناخوشایند ترک داروها به مصرف داروهای دیگر متکی بودند. میلیونها فرد معتاد همچنان در بازارهای غیرمجاز بهدنبال مواد شبهافیونی میگشتند، و از سال ۱۹۹۹ تا ۲۰۲۰، بیش از نیممیلیون نفر بر اثر مصرف بیشازحدِ این مواد جان باختند. وزارت بهداشت و خدمات انسانی آمریکا در سال ۲۰۱۷ وضعیت سلامت عمومی را در سراسر کشور اضطراری اعلام کرد. اکنون برای مهار این بحران گامهایی برداشته شده، بااینهمه آمار مرگهای ناشی از مصرف بیشازحدِ شبهافیونهای صنعتی مانند ترامادول و فنتانیل همچنان رو به افزایش است.
سیستم پاداش و یادگیری مغز طوری تکامل یافته که رفتار ما را برای دوامآوردن در محیط طبیعی زندگیمان اصلاح کند، اما در برابر نفوذ مواد روانگردان بیدفاع است. از گذشته تا کنون، انسان بهطور جدی خواهان داروهای تفریحیِ آرامبخشی بوده که سرمستیِ لذتبخشی ایجاد میکنند، ولی درست به همین دلیل ذاتاً اعتیادآورند. همین خصوصیت زیستی ما سبب میشود موادی که برای تغییر حالات ذهنیمان مصرف میکنیم دنیا را نیز تغییر دهند.
این مطلب را لوییس دارتنل نوشته و در تاریخ ۲۳ می ۲۰۲۳ با عنوان «Out of our minds: opium’s part in imperial history» در وبسایت گاردین منتشر شده است. لوییس دارتنل (Lewis Dartnell) نویسندۀ بریتانیایی و استاد ارتباط علمیِ دانشگاه وستمینستر است. نوشتههای او در نشریاتی چون نیو ساینتیست منتشر میشوند.
نشر محتوا و بازنشر مطالب از رسانهها