پُل گریفیتس، کامنویل— سوگواری برای زندگی هر انسانی که به بزرگسالی میرسد مهم است. چون زندگی هر آدمی در بزرگسالی تحت تأثیر فقدانِ ناگزیر و بیبازگشتِ همۀ چیزهایی است که در شکوفایی آنها نقش داشته: عشق، سلامتی، معنا، خوشبختی، موفقیت، ثروت، زیبایی و درنهایت، خود این زندگی. پاسکال مینویسد: پردۀ پایانی، هرقدر هم که بقیۀ نمایش زیبا باشد، خونبار است و پایان همیشه یکسان است: گور. وضعیت وقتی بدتر میشود که بدانیم گور دهانش را نهفقط برای شما، بلکه برای همۀ افراد و همۀ چیزهایی که تابهحال دوست داشتهاید باز میکند. مسیحیان و برخی دیگران امید را چون مایۀ تسلی در اختیار دارند، اما باز هم فقدانها ناگزیرند و سوگواری از معدود کارهایی است که میتوانیم در مواجهه با آنها انجام دهیم -شاید تنها کاری که با آن فقدانها رویارو میشود.
اما سوگواری دقیقاً چیست و درست انجامدادن آن چطور به یک زندگی کاملاً انسانی کمک میکند؟ اینها پرسشهای خوبیاند که بهندرت به آنها پرداخته میشود. جاناتان لیر، در تصور پایان: سوگواری و زندگی اخلاقی، به شیوهای آموزنده و به زبانی خوش و روشن به همین پرسشها پرداخته است. لیر، که از دهۀ ۱۹۹۰ در دانشگاه شیکاگو تدریس کرده است، بهوفور دربارۀ جنبههای اساسی زندگی انسان نوشته است، ازجمله دربارۀ امید، عشق، بیماری و آیرونی، و کسانی که بیشترین کار را راجع به آنان انجام داده عبارتاند از ارسطو، سقراط، افلاطون، فروید، کیرکگور و ویتگنشتاین. دغدغۀ او همیشه تاروپود زندگی انسان بوده است: چگونه بافته میشود، چگونه از هم میگسلد، محاسن اصلیاش چیست. او در پی این است که بفهمد چگونه باید زندگی کنیم، و درمورد این پرسش، او یکی از باهوشترین راهنمایان ماست.
لیر پیشتر در کتاب خوشبختی، مرگ و باقیماندۀ زندگی (۲۰۰۰) و، به صورتی حاشیهایتر، در دفاع از آیرونی(۲۰۱۱) و حکمتآموزی از بیماری(۲۰۱۷) به سوگواری پرداخته است. اما کتاب تصور پایان کاملترین بحث او دراینباره است، و هرچند فصلهای آن ابتدا در قالب سخنرانی یا مقاله در مناسبتهای دیگر در طول دهۀ گذشته ارائه شدهاند، در این کتاب شکلی یکپارچه و غیرتکراری یافتهاند. سوگواری در این کتاب بهصورت یک منشور ظاهر میشود، که از چند زاویه و از دریچۀ چند رویداد واقعی بدان نگریسته میشود، اما کانون آن ثابت و مشخص و محصول کارْ چشمگیر است.
لیر سوگواری را شاهدی بر سلامتی، شکوفایی و زندگی خوب میداند. سوگواری نشان میدهد که ما وابستگیهایی داریم، یا عشقهایی؛ وقتی که اینها از ما گرفته میشوند برای جبران نبودنشان سوگواری میکنیم. یکی از شیوههای سوگواری خیالپردازی است که هدف از آن جبران و بازسازی آن فقدان به شکلی است که سوگوار او را میفهمیده و میفهمد، یک سوگواری رها و بدون چالش، مثل کودکی که در حال بازی با اسباببازیاش غرق آن میشود. بازینکردن و ناتوانی در بازیکردن به این معناست که در انسان بودن ناکام ماندهایم؛ همچنین است درمورد سوگواری. سوگواری «فعالیتی شبیه به بازیکردن است، فعالیتی متعلق به حافظه و تخیل که در آن فرد موردعلاقه به یاد آورده میشود» و بهخودیخود هم به سلامت انسان کمک میکند و هم شاهدی بر سلامت انسان است. سوگواری نشان میدهد که فردْ فقدان خوبیها را به یاد میآورد و با آن کنار میآید و آن را در زندگی جاری خویش جای میدهد. سوگواری تا حد زیادی جنبۀ درمانی دارد: تمرکز آن بر فقدان خوبیهاست و ربط چندانی به شیونکشیدن از سر ناراحتی برای فقدانها ندارد.
لیر سوگواری را امری مکرر میداند، واکنشی تکراری به آنچه داده شده و گرفته شده، و پایانی بر آن نیست. او در اینجا فهمی مثبت از تکرار دارد -که میتوان آن را تکرار ناهمان گفت- و این با تکرار منفی که در آثار فروید و پیشینیان او آمده فرق دارد. تکرار سوگواری به معنای گیرافتادن در باتلاق رواننژندی یا گرفتارشدن به کاری تکراری همچون سیزیف نیست، بلکه به امید شهادت میدهد: شاهدی است بر امکانهایی که با اندیشیدن دوباره به آن فقدان و تصور دوبارۀ جای خالی او در زندگیِ جاریِ کنونی ایجاد میشوند، شاهدی است بر اینکه انجامدادن دوباره و دوبارۀ همان کار (مثل نمازخواندن روزانه) موجب میشود فرد با آنچه پیش از سوگواری بوده است فرق کند. لیر مینویسد: «وحدت و بداعت تکرار موجب وحدت و بداعت زندگی میشود» و این بهویژه درمورد سوگواری مکرر صدق میکند.
از نظر لیر، سوگواریکردن تلاشی است برای تبدیلکردن ضرر به سود با کیمیای تخیل. این نشان میدهد که از نظر او سوگواری، به معنای درست کلمه، هیچ ربطی به آن حالتهایی ندارد که فکر کردن و گفتن از آنها خیری پدید نمیآورد. او قبول دارد که چنین حالتهایی وجود دارد، اما باور ندارد که میتوان بر آنها سوگواری کرد. این حالتها تأثیری در کیمیای تخیل ندارند. هوشمندانهترین و جالبترین فصل کتاب، یعنی «دشواری واقعیت و شورش علیه سوگواری»، وارد این قلمرو میشود.
در این فصل، لیر با کمک کورا دایموند، فیلسوف آمریکایی، شعر «شش مرد جوان» تد هیوز را مورد بحث قرار میدهد. این شعر درمورد عکسی از شش مرد جوان است، خندان، جسور و سرزنده، که در سال ۱۹۱۴ گرفته شده است. شش ماه بعد، همۀ آنها در میدانهای خونبار جنگ اول جهانی سلاخی میشوند و میمیرند. سخن لیر، به پیروی از دایموند، این است که این عکس و شعر هیوز نهتنها بر دشواری درک چنین حالتهایی و تغییر آنها از طریق سوگواری شهادت میدهد (که خوانشی روانشناختی از مسئله محسوب میشود)، بلکه همچنین به دشواری فعال و بالفعل خودِ واقعیت نیز شهادت میدهد، بر زخمهای (نقصها، کمبودها، نبودها، شکافها) ذاتیِ واقعیت، فارغ از اینکه ما چه واکنشی به آنها داشته باشیم. این دشواریها نهتنها در برابر درک ما مقاومت میکنند، بلکه به واقعیتی تعلق دارند که فراتر از دغدغههای ماست و دشواریهایش صرف نظر از اینکه ما چه واکنشی به آنها داشته باشیم به وجود میآیند. بر مبنای برداشت لیر، ما نمیتوانیم برای چنین حالتهایی سوگواری کنیم، زیرا «سوگواری در درون خود محتوی این ایده است که درنهایت نقطۀ تعادل مناسب بین زندگان و مردگان را بازیابیم»، و این دشواریها -دشواریهای ذاتی و واقعی واقعیت- هرگونه تعادلی از این جنس راناممکن میکنند.
به نظر من، حرف لیر درست است که میگوید دشواریهایی وجود دارد، در وضعیت انسانی بهطور خاص و در واقعیت بهطور عام، که سوگواری آنها را حل نمیکند. یک کلمۀ خوب برای واکنش مشخص انسان به این نوع چیزهای وحشتآور داریم: زاری، یعنی فریادِ از سر عذاب در مواجهه با چیزهای غیرقابل درک. زاری با آنچه لیر از سوگواری مد نظر دارد بسیار متفاوت است و این کلمه، تا جایی که من دیدم، در هیچجای کتاب او نیامده است.
غیاب زاری در کتاب لیر، به نظر من، نشانهای از یک اشتباه مهم است. منظورم این نیست که او درمورد اثر جبرانی سوگواری برخطاست، یا چشمش را بر حالتهایی که در برابر سوگواری مقاومت میکنند و درعوض موجب زاری میشوند بسته است. منظورم این است که او گرایشی قوی و دوگانهانگار نسبت به اینها دارد. اگر وضعیتی سوگواریپذیر است، از نظر او، دیگر زاریپذیر نیست -و برعکس.
این تفکیک روشن در اندیشۀ لیر همسو با تفکیک دیگری در اندیشۀ اوست و شاید لازمۀ آن: تفکیک زندگیهایی که تا حدی با خوبی همراه هستند -منظور از خوبی در اینجا کالون [kalon] در معنای ارسطویی است (اصطلاح هنری موردعلاقۀ لیر)- و زندگیهایی که از این جهت ناکاماند و بنابراین تلف شدهاند. این تفکیک در فصل زیبا و جذاب، اما قطعاً اشتباهِ، او با عنوان «سوگواری خوب در گتیسبرگ و هالیوود» روشن و واضح است، فصلی که به ناکامی ما در سوگواری مناسب برای کشتههای کنفدراسیون در گتیسبرگ میپردازد (هالیوود مکانی در ویرجینیاست که کشتههای کنفدراسیون، البته بیشتر آنها، نهایتاً در آنجا دفن شدند). لیر درست میگوید که ما در آن سوگواری ضروری ناکام ماندیم، و توصیف او از چگونگی و چرایی آن نیز برای من قانعکننده است. اما آنچه قانعکننده نیست این ادعای مکرر اوست که زندگیِ آن کسانی از کنفدراسیون که در آن جنگ کشته شدند تماماً ناشی از یک اشتباه بود -باور به خوببودن تجارت برده- که مانع کالون [خوبی] میشد. لیر میگوید نتیجه این است که کل زندگی آنها «تلاشهایی ناکام برای نیل به کالون» بود، که «در آن جایی برای چنین خطای وحشتناکی وجود ندارد». زندگی آنان تلف شد. او در این مورد صراحت دارد. این تفکیککردن زندگیهایی که تا حدی در هماهنگی با خوبی کامیاب میشوند و آنهایی که کاملاً در این کار ناکام میمانند انعکاس تفکیکی است که او بین چیزهای سوگواریپذیر و چیزهای زاریپذیر قائل میشود. هیچکدام از این تفکیکها قابلقبول نیست.
بهتر از این هم میشود عمل کرد. اولین گام این است که از تفکیک شدید بین امور سوگواریپذیرِ جبرانپذیر و امور زاریپذیرِ جبرانناپذیر دست بکشیم و، بهجای آن، بپذیریم که همۀ وحشتهایی که با آنها مواجه میشویم آمیزهای از هر دو هستند، و بنابراین هم به سوگواری نیاز دارند و هم به زاری. پدر من سالها پیش بهطور ناگهانی و غیرمنتظره درگذشت، زمانی که او ۴۵ساله بود و من ۱۹ساله. از آن زمان تاکنون من بهتناوب برای او سوگواری کردهام، با بسیاری از اثرات شفابخشی که لیر درمورد سوگواری میگوید. اما در مرگ او چیزی وجود دارد که، به قول لیر، در برابر سوگواری مقاومت میکند یا من ترجیح میدهم بگویم به شیون و فریادِ زاری نیاز دارد، هرچند رویدادی واحد است؛ و اگر متوجه نشویم که هم نیاز به سوگواری دارد و هم در مقابل آن مقاومت میکند، یعنی آن را چنان که هست نفهمیدهایم.
گام دومی هم هست. چنین نیست که برخی از زندگیها به سبب اینکه راه کالون بر آنها بسته است تلف شده باشند و بقیه به روی کالون گشوده باشند، هرقدر هم که ناقص و ناکامل باشند. سپاه نور و سپاه تاریکی نداریم. این اشتباهی مانوی است که چنین فکری کنیم و همیشه نیز منجر به خشونت شده است. برخورد لیر با جانباختگان کنفدراسیون در گتیسبورگ به همین شکل اشتباه است و فکر نمیکنم این حتی با افکار خود او هم سازگار باشد. او، بهدرستی، از سوگواری برای درگذشتگان کنفدراسیون بدون یادبود یا ارجنهادن به آنها دفاع میکند. اما طبق استدلال خودش، برای اینکه زندگی کسی ارزش سوگواری داشته باشد، باید خیری در آن وجود داشته باشد -نباید کاملاً تلف شده باشد- بنابراین زندگی مردگان کنفدراسیون نمیتواند چنان که او فکر میکند جدا از کالون بوده باشد. میتوانست بنویسد که زندگی همۀ انسانها معیوب است، تا حدی به خیر گرایش دارد که زندگی میبخشد و تا حدی هم به غیبتی زاریپذیر که شر است. به قول آن ضربالمثل آگوستینی: هر چیزی از آن جهت که هست خیر است، که این یعنی هر چیزی از آن جهت که نیست شر است. زندگی همۀ انسانها از این منظر شبیه به هم است و هر واکنشی به آنها که این را انکار کند یا تیره سازد خودش کاملاً زاریپذیر و همواره خشونتآمیز بوده است، معمولاً بهشیوۀ خاص خودپسندی آمریکایی. زندگی مردگان کنفدراسیون در گتیسبورگ، برخلاف آنچه لیر میگوید، تلف نشد؛ آن مردان به دلیلی سلاخی شدند که بردهداری هم جزئی از آن بود، و البته جای دفاع هم ندارد. اما هیچیک از آن مرگها را نمیتوان به آن دلیل تقلیل داد. هر یک از آنها، تکتک آنها، انسان بودند و مرگ ایشان در میدان جنگ ویژگی مشترک هر مرگ اینگونه را در خود داشت: شرکت در غیاب شر و همچنین در حضور خیر.
این دو دوگانهانگاری لیر هر دو شاهدی بر مشکل واحدی هستند. او با ترکیبکردن مشکل دارد -ناتوانی در بیان اینکه در میان کشتهشدگان کنفدراسیونْ مردان خوبی هم حضور داشتهاند همان ناتوانی در بیان این است که رویدادهای سوگواریپذیری وجود دارد که همچنین به دلیل اینکه نمیشود برایشان سوگواری کرد نیازمند زاری هستند. ولی ما باید هر دو را بیان کنیم. بیان مورد اول به ما امکان میدهد زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جنوب قبل از جنگ را ببینیم و توصیف کنیم، و درعینحال روشن کنیم که چه چیزی در آن زندگی بد بوده است. بیان مورد دوم به ما این امکان را میدهد که از زاریهایی که فراتر از هر سوگواریای هستند و با همهچیز، در همهجا و همیشه درآمیختهاند بر خود بلرزیم. امتناع لیر از این کار موجب میشود چیزهای زاریپذیر و شر به جایی دیگر تبعید شوند، به هرجایی بهجز اینجا. البته او این کار را بهطور کامل انجام نمیدهد؛ او متوجه است که برخی از حالتها، حتی در اینجا و اکنون، در برابر سوگواری مقاومت میکنند. اما لحن بخش عمدهای از نوشتههای او درمورد سوگواری گویای این است که بهسمت آن تفکیک مانوی گرایش دارد.
نگاهم به این کتاب انتقادی بود. اما همچنین خوشحالم که آن را خواندم و ممنونم از لیر برای نوشتن آن. در سه دهۀ گذشته من همیشه آثار او را خواندهام و همواره از او آموختهام. درمورد این کتاب نیز همینطور بوده است. مطالب بسیار خوبی در آن هست که در این بررسی کوتاه نتوانستم به آنها اشاره کنم، ازجمله تحلیل او راجع به ارتباط سپاسگزاری و سوگواری و تحلیل او از علومانسانی در این زمینه. هر کسی که به سوگواری علاقه دارد -و البته همۀ ما سوگوار هستیم چون سوگ به هیچکس رحم نمیکند- باید این کتاب را بخواند.
پُل گریفیتس (Paul J. Griffiths) دینپژوه انگلیسیآمریکایی و استاد الهیات دانشگاه دوک است. پژوهشهای او بیشتر بر الهیات فلسفی و فلسفۀ دین متمرکز هستند. از او تاکنون ۱۰ کتاب بهعنوان نویسنده و هفت کتاب بهعنوان نویسندۀ همکار یا گردآورنده منتشر شده است. از جمله کتابهای او Regret: A Theology و ?Why Read Pascal هستند.