مهم نیست با چه کسانی کار کند: کریستوفر نولان، همواره مهمترین چهره آثارش است. از زمان بحثهای مفصل تئوریک در مورد «کارگردان بهعنوان مؤلف» – ابتدا در مجله «کایه دو سینما» در دهه ۱۹۵۰ و سپس در جدال قلمی میان اندرو ساریس و پالین کیل در آمریکا – بهندرت به نمونه دیگری از اهمیتیافتن کارگردان به جای فیلم در این سطح برخورد میکنیم: زمانی که حتی انتشار تریلر فیلم تازه نولان هم به شکلگیری مجادلاتی گاه تند میان موافقان و مخالفان او – بهخصوص در فضای مجازی – منجر میشود بهطوریکه خودِ فیلم به حاشیه میرود. در زادروز این سینماگر سرشناس و بحثبرانگیز دنیای امروز و در حالی که نمایش آخرین ساخته او دوباره به تعویق افتاده، نگاهی خواهیم داشت به کارنامه کریستوفر نولان و جایگاه او در سینمای معاصر.
چنین جایگاهی در فیلمسازی میتواند برای هر کارگردانی غبطهبرانگیز باشد؛ اما در عین حال، برای کریستوفر نولان همچون راه رفتن روی لبه تیغ هم هست. از دید بسیاری از طرفدارانش، نولان جادوگری است که هر بار میتواند – و شاید وظیفه دارد! – که با فیلمهایش مخاطب را در سطحی تازه غافلگیر کند. خطر همینجا نهفته است: این که نولان صرفاً به سمت شعبدهبازی حرکت و به غافلگیر کردنِ لحظهایِ تماشاگر اکتفا کند. با این وجود، او در اکثر آثارش از این دام جسته است. برای این موفقیت، میتوان چند دلیل را ذکر کرد که همان رازهای فیلمسازی کریستوفر نولان است.
بازی با الگوها
گروه زیادی از طرفداران نولان به ایدههای خاص و تأثیرگذار آثار او اشاره کردهاند. شاید حرف درستی باشد. اما واقعیت این است که نولان، در مسیر گسترش این ایدهها، از انواعواقسام الگوهای پیشساخته بهره میگیرد. یکی از عواملی که به فیلمهای او حسی از تازگی و بداعت میدهد، توانایی او در ترکیب و – در مواردی – تغییر شکل این ایدهها است. این بازی زیرکانه را از همان اولین ساخته او مشاهده میکنیم. «تعقیب» (با عنوان اصلی «Following») بر پایهی الگوهای فیلمهای نوآر بنا شده است. اما بازیهای روایی، رفتوبرگشتهای زمانی و غافلگیریهای داستانی باعث میشوند تا فیلم چندان شبیه یک نوآر کلاسیک (و حتی نئونوآرها) بهنظر نرسد.
فیلم «یادگاری» یا «ممنتو» (با عنوان اصلی «Memento») را نیز میتوان امتداد بازتاب علاقه نولان به الگوهای ژانر نوآر دانست. بسیاری از ویژگیهای «شوالیهی تاریکی» (با عنوان اصلی «The Dark Knight Rises»)، یادآور فضا و شخصیتهای یکّهای هستند که مایکل مان در شاهکارش، «مخمصه» (با عنوان اصلی «Heat») خلق کرده بود. در همان زمان اکران فیلم «تلقین» «یا سرآغاز» (با عنوان اصلی «Inception») هم به ایدههایی اشاره شد که نولان – از جمله از انیمههای ژاپنی – برداشته بود. اما او محدود به این ایدهها نمانده است و فضایی خلق میکند که باعث میشود فیلمهای او شبیه الگوهای آشنا نباشند.
نه «میانستارهای» (با عنوان اصلی «Interstellar») مسیر معمول فیلمهای علمی – تخیلی را طی میکند و نه «دانکرک» (با عنوان اصلی «Dunkirk») به مسیر آشنای فیلمهای جنگی میرود. نولان حتی خود را به گزارههای اثباتشده یا محتمل علمی هم محدود نمیکند. در فیلمهایی چون «تلقین» و «میانستارهای» کار جایی شروع میشود که بهنظر میرسد قرار است شاهد فیلمهایی مستقیماً در ارتباط با گزارههای علمی باشیم. اما هر دو فیلم راهی را طی میکنند که اقتضای داستان است و در این مسیر، ایدههایی را در آنها مشاهده میکنیم که ممکن است فاصله زیادی با قطعیت علمی داشته باشند. آنچه ممکن است غایت فیلمسازی خیلیهای دیگر باشد، برای نولان تازه نقطه شروع است.
از بین بردن مرزها
در بند قبل به این اشاره شد که نولان خود را محدود به یک سری الگو و منبع الهام کمتعداد نمیکند: از فیلمهای نوآر تا انیمههای ژاپنی، همه میتوانند مقدمهای باشند تا او بتواند به ایدههایش پر و بال دهد. اما هر چه بیشتر در آثار او تأمل کنیم، بیشتر به این نتیجه میرسیم که او از بازه وسیعی از آثار سینمایی الهام گرفته است. در فیلمهای او نهفقط رگههایی از نوآرها و فیلمهای جنایی و انیمههای ژاپنی، که همچنین تأثیرپذیریهایی از فیلمسازان مدرن اروپایی – از جمله آندری تارکوفسکی – را مشاهده میکنیم. بیجهت نبود که تارانتینوی تیزبین بعد از تماشای «میانستارهای» آن را با آثار تارکوفسکی و ترنس مالیک مقایسه کرده بود.
اما «میانستارهای» تنها فیلمِ کریستوفر نولان نیست که در آن میتوان شباهتهایی با دنیای تارکوفسکی پیدا کرد. بهعنوان مثال به «تلقین» توجه کنید. بحث فقط به مفاهیم اساسی سینمای تارکوفسکی (از جمله سفر، خانه، زن، رابطه اخلاقی انسان با گذشته و بهخصوص رؤیا، و…) نمیشود که همگی را میتوان در این فیلم تحسینشده نولان هم پیدا کرد. نگاه فیلم به مقوله رؤیا، از پایه و اساس وامدار دنیای تارکوفسکی به نظر میرسد. در آخرین فیلم تارکوفسکی، «ایثار» (با عنوان انگلیسی «The Sacrifice»)، چنین گفته میشود: «هر آنچه به آن اعتقاد داشته باشی، روزی اتفاق خواهد افتاد.» جملهی تبلیغاتی «تلقین» نیز چنین است: «رؤیا، واقعی است.» گستره الگوبرداریهای نولان از فیلمها و فیلمسازان متنوع، این فرصت را به او میدهد که فیلمهایی غنیتر و سیالتر بسازد.
کنترلشدگی
از دید گروهی از منتقدانش، فیلمهای کریستوفر نولان اکثراً آثاری سرد هستند که از کمبود حس و عاطفه رنج میبرند. این حرف شاید از جنبهای درست باشد. اما از جنبهای دیگر، میتواند یکی از نکات مثبت کار او تلقی شود. نولان در فیلمی چون «میانستارهای» نشان داد که اِبایی از ساخت یک فیلم احساساتیِ تأثیرگذار ندارد. اما در عمده آثار دیگرش، نیازی به تحریک احساسات رقیق تماشاگر وجود ندارد. سردیِ احساسی فیلمهایی مثل «تعقیب» و «ممنتو» بازتابی جهانی است که شخصیتهای اصلی در آن زندگی میکنند: جهانی که در آن هیچ عنصرِ قابل اطمینانی وجود ندارد و هر شکلی از نزدیکیِ عاطفی میتواند منجر به ویرانی زندگیِ فرد شود.
در «تلقین» همین فضا را به شکل گستردهتری شاهدیم. در اینجا، با آدمهایی روبهرو هستیم که صرفاً بهواسطه نیازهای مشترک کاری به یکدیگر متصل میشوند و هیچ شکلی از بروز احساسات در کار آنها اخلال ایجاد نمیکند. فراموش نکنید با فیلمی طرف هستیم که به دنیایی پر از تغییرات هولناک میپردازد. اگر شخصیتهای محوری در «تعقیب» و «یادآوری» نمیتوانند به هیچکس اعتماد کنند، لااقل – به شیوهای دکارتی – مطمئن هستند که وجود دارند چون میاندیشند؛ که پایشان روی زمین است؛ که دارند در یک دنیای واقعی زیست میکنند. در «تلقین» دیگر همین اطمینان هم وجود ندارد. در فیلم «بیخوابی» (با عنوان اصلی «Insomnia») که اساساً غیرقابلاعتمادترین فرد، همان قهرمانی است که بهاشتباه به همکارش شلیک میکند. طبیعی است که این میزان بدبینی و عدم اطمینان، به خلق فضایی سرد منجر میشود.
جاهطلبی
جایی از فیلم «تلقین»، شخصیت ایمز (تام هاردی)، جملهای با این مضمون خطاب به آرتور (جوزف گوردون لویت) میگوید: «تو نباید از این بترسی که رؤیاهات رو یهکم بزرگتر کنی.» این جمله، بازتاب یکی از ویژگیهای اصلی فیلمهای خودِ نولان هم هست. او یکی از افرادی است که مرزهای رؤیابافی و جاهطلبی را در سینمای این سالها جابهجا کرده است. این ویژگی را بهشکلهای مختلفی در کارنامه کاری کریستوفر نولان مشاهده میکنیم. او سالها ایده فیلم «تلقین» را در ذهن داشت و مرحلهبهمرحله پیش رفت تا امکان ساخت چنین فیلمی را پیدا کند.
دقت نولان به جزییات صحنه، بهخصوص در سکانسهای باعظمت قابل مشاهده است. در خیلی از موارد، او ترجیح داده یک سازه عظیم واقعاً بنا و سپس ویران شود تا بخواهد آن جلوه را از طریق کامپیوتر ایجاد کند. در زمانهای که پیشرفت فنآوری و امکان خلق تجربههایی چشمنواز از طریق جلوههای ویژه، به تخیل و عظمتطلبی بسیاری از فیلمسازان پر و بال داده، نولان با این تصمیمات هزینهبر و دشوار، یک پله از اکثر آنان بالاتر ایستاده و ما را به یاد کمالگرایی بزرگانی چون دیوید لین میاندازد.
اما جلوههای جاهطلبی نولان را فقط در چنین تصمیماتی مشاهده نمیبینیم. گاهی اوقات، جاهطلبی را میتوان نه در پافشاری بر ایدههای شخصی، که اتفاقاً در پذیرش قواعد سیستم مشاهده کرد. این، درست کاری بود که نولان پس از موفقیت انتقادی «ممنتو» انجام داد. او در دو فیلم اولش توانسته بود با موفقیت به سمت بازیهای پیچیدهی روایی پیش رفته و در عین حال جهانی یکدست و تأثیرگذار خلق کند. به همین دلیل کریستوفر نولانِ جوان در آن زمان گزینه بسیار مناسبی برای تبدیل به یکی از چهرههای تحسینشده سینمای مستقل آمریکا به نظر میرسید.
اما بلافاصله بعد از «ممنتو»، نولان سراغ ساخت یک فیلم سرراست استودیویی رفت که نهتنها فاقد بازیهای روایی آثار قبلیاش بود بلکه اساساً یک فیلم غیرشخصی و بازسازی یک فیلم اروپایی محسوب میشد. برای فیلمسازی فاقد جاهطلبیهای شخصی، پروژهای مثل «بیخوابی» میتوانست شروع حلشدن در نظام قدرتمند جریان اصلی سینمای آمریکا باشد. اما برای نولان، این فرصتی برای بروز بخش جدیدی از جاهطلبیهایش بود. بنابراین، حتی ساخت پروژهای متعارف چون «بیخوابی» هم نمایانگر جاهطلبی کریستوفر نولان بود.
جریان اصلی
هیچکدام از این موارد، عجیب و منحصربهفرد نیستند. نمونههای فراوانی از بازی با الگوهای سینمایی را میتوان در آثاری از جمله فیلمهای پستمدرن و آثار تجدیدنظرطلبانه ژانری یافت؛ کنترلشدگی احساسی که در کار بسیاری از فیلمسازان مهم تاریخ سینمای اروپا قابل مشاهده است؛ فیلمسازان موج نو سینمای فرانسه، هالیوود نوین و – یک بار دیگر – فیلمسازان پستمدرن مرزهای گونههای مختلف سینمایی را از بین بردند؛ و خودِ نولان را بارها با یکی از کمالگراترین کارگردانهای تاریخ سینما – استنلی کوبریک – مقایسه کردهاند. با این وجود آنچه جلوهای چنین ویژه به کار نولان بخشیده، نه صرفاً ترکیب تمام این ویژگیها، که همچنین سطح کار نولان در زمینه ارتباط با انبوه مخاطب است.
فراموش نکنید که تعدادی از آثار او با ترکیبی از الگوهای مختلف سینمایی، ارجاعات متعدد به گونههای مختلف، بازیهای روایی، پرداختن به پدیدههای پیچیده، تغییر در تصویر آشنای عمده سینمادوستان از پدیدههای مختلف سینمایی و البته در مواردی حتی انتقاد از دیدگاه بسیاری از همین فیلمبازها (برای مثال، «شوالیه تاریکی برمیخیزد» با عنوان اصلی «The Dark Knight Rises» فیلمی بود که علناً از افراد درگیر در جنبش تسخیر والاستریت بهتندی انتقاد میکرد درحالیکه – قاعدتاً – بخش مهمی از تماشاگران فیلم متعلق به همین دسته از مردم بودند)، کماکان بلاکباسترهایی هستند که برای جلب مخاطب انبوه ساخته میشوند.
در واقع اصلیترین برگ برندهی نولان این نیست که چنین ایدههایی را در آثارش میگنجاند بلکه این است که چنین ایدههایی را در قالبی مطرح میکند که در جلب نظر عموم تماشاگران تا این حد موفق است. او ترکیب موفق و کمنظیری است از ویژگیهای عمومی فیلمسازان مستقل و خصوصیات موفقترین کارگردانهای جریان اصلی. همین است که او را به چهرهای چنین ویژه در سینمای امروز جهان تبدیل کرده است.
بخوانید: همه چیز درباره اوپنهایمر؛ آخرین فیلم کریستوفر نولان