“توانم درهم شکسته و نای زندگی ندارم، خلاصم کنید” -بولگاکف با اینکه استالین ۱۵ مرتبه تئاترش را دیده بود و «دوستش داشت» اما تضمینی نبود که فلاکت و بدبختی نصیبش نشود. در نامهای به استالین نوشت بهعنوان گروگان در روسیه میماند “تنها اجازه دهید همسرم برود” نه اجازه دادند نه جواب. وقتی بخشی از رمانش را برای دوستانش خوانده بود، همگی با گفتن “زندهات نمیگذارند!” از ترس خانهاش را ترک کردند. پیش از تصمیم نهایی استالین البته خودش از نارسایی کلیه زنده نماند تا شاهد شهرت جهانی «مرشد و مارگاریتا» باشد، که تمامش نکرده، از شدت درد و مصرف مرفین، خودش را تمام کرد. سرانجام در ۱۰ مارس ۱۹۴۰ میخائیل بولگاکف پس از دیکتهی آخرین اصلاحات بر روی آخرین و بهترین رمانش «مرشد و مارگریتا» درگذشت. جسد او سوزانده شد و خاکسترش در گورستان نووودویچی به خاک سپرده شد.
بولگاکفِ نویسنده و زندگی در زمانه خفقان و سانسور
۱۳۲ سال پیش در چنین روزی، ۱۵ می، در کییف بهدنیا آمد. پدر و پدربزرگش وابستگان کلیسای ارتدکس روسیه بودند و روحانی. مادرش معلم ورزش بود و پدرش بعدها در شاخه الاهیات در دانشگاه کییف تدریس کرد. اوضاع مالی البته همیشه بد بود چون ۶ خواهر و برادر بودند و وابستگان نیازمند دیگر.
میخائیل البته دو عموی پزشک خود را الگو کرده بود و علیرغم عشق فراوانش به ادبیات و تئاتر روسیه، خصوصا گوگول، برای پزشکی به دانشگاه رفت و شاگرد ممتاز شد. شخصیت پزشک در رمان «دل سگ» برگرفته از عموی بزرگش است. در طول جنگ جهانی اول، بهعنوان داوطلب به صلیب سرخ رفت و اعزام به جنگ شد.
حداقل دو بار به شدت مجروح شد که باعث دردهای مادام العمرش شد. دو روایت از دلیل اعتیادش به مورفین وجود دارد؛ جراحت و ابتلا به تیفوس در جنگ و جراحی یک کودک مبتلا به دیفتری که برای احتیاط تصمیم گرفت خودش را واکسینه کند اما واکنش شدید به تزریق داد برای کاهش درد مرفین مصرف کرد.
هرچه بود معتاد شد. اما تجربه ادبیاش شاهکاری شد به اسم «مورفین» هرچند که خودش برخلاف شخصیت رمان موفق به رهایی از اعتیاد برای چند سالی شد. پس از جنگ و در ۳۰ سالگی تصمیم نهایی را گرفت. قید پزشکی را برای نویسنده شدن زد و بولگاکفی شد که امروز میشناسیم.
گفتهاند جرقه این تصمیم زمانی زده شد که داستان کوتاهی در قطار شبانه نوشت و به ناشری در همان قطار فروخت. بیشتر آثارش «به فرموده» مورد سانسور قرار گرفت، اما نمایشنامهای که بر اساس «گارد سفید» ساخته شد و به دلایل ایدئولوژیک نامش به روزهای خانواده تورپین تغییر یافت، بسیار موفق شد. یکی از مهمترین دلایل موفقیت این نمایش حمایت بیوقفه استانیسلاوسکی کارگردان برجسته تئاتر بود و صد البته علاقه شخصی استالین که بارها به دیدن تئاتر رفته بود. اما «دل سگ» (قلب سگ) با انتقادهای تندش به حکومت، آنهم توسط نویسندهای که خودخواسته مهاجرت نکرده بود، اوضاع را بهم ریخت.
“زنده باد سوسیس، زنده باد سوسیالیسم” شاید همین تک جملهای مثال خوبی برای نگاه بولگاکف به خفقان موجود در اتحادجماهیر شوروی باشد. علیرغم علاقه شخصی استالین به بعضی کارهای او، بولگاکف دیگر برای حکومت قابل تحمل نبود. سانسور و نقد هتاکانه کارهایش، پیام صریحی برایش داشت.
در ۱۹۳۰ بهعنوان مشاور به تئاتر بولشوی مسکو پیوست، اما خیلی زود متوجه شد آثارش در آنجا تولید نخواهد شد. نوشته است طی ۱۰ سال ۲۹۸ نقد تخریبی و فحاشی در مطبوعات از او و آثارش شده در برابر ۳ نقد منصفانه. البته فقط گوش به فرمانها نبودند، حتی مایاکوفسکی هم در جمع منتقدانش بود.
اولین اثر مهم او رمان گارد سفید (Belaya gvardiya) بود که در سال ۱۹۲۵ به صورت سریالی منتشر شد، اما هرگز به صورت کتاب منتشر نشد. تصویری واقعبینانه و دلسوزانه از انگیزهها و رفتار گروهی از افسران سفید ضد بلشویک در طول جنگ داخلی که با طوفانی از انتقادات رسمی به دلیل نداشتن یک قهرمان کمونیست مواجه شد. بولگاکف آن را دوباره به نمایشنامهای تبدیل کرد، «روزهای توربینها»که با موفقیت زیادی در سال ۱۹۲۶ روی صحنه رفت، اما متعاقباً توقیف شد.
افکارش را بدون هراس مینوشت و البته سانسور جوابش بود. هنگامی که «دل سگ» را در جمع همکارانش خواند میدانست اعضای پلیس مخفی نیز در جمع حاضرند. گزارش دادند “این رمان خلاف تمام باورهای انقلاب کمونیستی است و باید توقیف شود”. به خانهاش هجوم آوردند و نسخه خطی رمان را مصادره کردند.
چند سال بعد بخشی از دستنویسها را دوباره بهدست آورد و «دل سگ» را کامل کرد. اکثر شخصیتهای رمانهایش از افراد واقعی الهام گرفته شده، پروفسور پرئوبراژنسکی از عمویش، مارگاریتا از همسر سوم النا، حتی گربهاش و البته خانهای که در «گارد سفید» توضیح داده، کپی خانهشان در کیف است.
بخاطر عدم اجازه برای چاپ و کار، چنان ناامید شد که نامهای سرگشاده به استالین و ماکسیم گورکی نوشت و بعد از شکایت از سانسور شدید کارهایش و اینکه میداند اجازه چاپ کارهایش هرگز صادر نخواهد شد گفت “در آستانه فروپاشی عصبی هستم…درخواست میکنم مرا از کشور اخراج کنید” که البته نکردند:
«میخائیل بولگاکف همچنین یکی از محبوبترین نمایشنامهنویسان زمان خود بود، اما نمایشنامههای او در مطبوعات شوروی به شدت مورد انتقاد قرار میگرفت.
در سال ۱۹۲۸ تئاترهای مسکو کمدیهای «آپارتمان زویا» و «جزیره بنفش» را نمایش دادند. اگرچه هر دو کمدی با اشتیاق فراوان توسط مردم پذیرفته شدند، اما منتقدان نقدهای بدی نوشتند.
در ۱۵ سپتامبر ۱۹۲۹ روزنامه ایزوستیا نوشت: «استعداد او آشکار است، اما شخصیت او ارتجاعی است». آثار بولگاکف بیشتر مورد انتقاد قرار گرفت و تمام نمایشنامههای او بهطور کامل ممنوع شد.
بولگاکف که خود را بدون درآمد دید، همان کاری را کرد که بسیاری از نویسندگان، در شوروی آن دوره انجام میدادند؛ او در ۲۸ مارس ۱۹۳۰ نامهای به دولت اتحاد جماهیر شوروی نوشت و در این نامه به صراحت با حروف بزرگ پرسید:
«من از دولت اتحاد جماهیر شوروی میخواهم که فوراً به من اجازه دهد تا به همراه همسرم لیوبوف اوگنیونا بولگاکووا، مرزهای اتحاد جماهیر شوروی را ترک کنم».
در ۱۸ آوریل ۱۹۳۰ چهار روز پس از خودکشی ولادیمیر مایاکوفسکی (۱۹۳۰-۱۸۹۳)، استالین شخصاً با میخائیل بولگاکف تماس گرفت و از او پرسید که آیا واقعاً میخواهد این کار را انجام دهد. بولگاکف پاسخ داد که بهعنوان یک نویسنده روسی، او هرگز نمیتواند خارج از روسیه زندگی کند. ما هرگز نمیدانیم اگر او به سوال استالین پاسخ مثبت میداد، چه اتفاقی میافتاد. احتمالا بولگاکف به خوبی میدانست که استالین او را دستگیر میکرد. به هرحال، اظهارات بولگاکف مبنی بر اینکه میخواهد در روسیه بماند، به نتیجه رسید. استالین گفتگو را با این جمله خاتمه داد که عریضه بولگاکف به دولت شوروی، نتیجه مثبتی خواهد داشت. بلافاصله پس از آن، بهعنوان دستیار کارگردان در تئاتر هنر مسکو مشغول به کار شد.
راست میگفت، چنان فروپاشیده بود که «مرشد و مارگاریتا» را که سالها در حال نوشتن بود، از شدت سرخوردگی آتش زد و سوزاند. پس از چندین سال در ۱۹۳۲ دوباره شروع به نوشتن اثر کرد با چند تغییر عمده؛ اضافه کردن شخصیت مارگاریتا و تغییر اسم رمان از «جادوی سیاه» به «مرشد و مارگاریتا».
میخائیل بولگاکف نوشتن رمان مرشد و مارگریتا را در سال ۱۹۲۸ آغاز کرد و اولین نسخه خطی آن را به دست خود آتش زد. همین ماجرای آتش زدن نسخهی دستی در رمان هم ذکر میشود و جملهی معروف شیطان در این مورد:
«متاسفم، ولی حرفت را باور نمیکنم. محال است، دستنوشته نمیسوزد.»
در ۴۸ سالگی مانند پدرش بر اثر نارسایی کلیه درگذشت. سالهای پایانی دردناک بود. بیناییاش را تقریبا بطور کامل از دست داده بود دیگر نمیتوانست بنویسد. کلمات را برای النا دیکته میکرد، اینگونه «مرشد ومارگاریتا» را پیش میبرد. بخاطر تحمل درد مجبور به استفاده دوباره مورفین شده بود. تا آخرین روزهای زندگی به کار روی این رمان ادامه داد. در هفتههای آخر دیگر نمیتوانست کلمات را دیکته کند. گفتند چندی پیش حتی ردی از مورفین روی صفحات دستنویس رمان پیدا شد. اگر النا نبود امروز این شاهکار را نداشتیم. پس از مرگ بولگاکف همسرش رمان را آنگونه که باید تمام و چاپ کرد.
علیرغم بیمهری برخی همکاران و سرکوب شدید پلیس مخفی استالین در چند سال پایانی دلش به دوستی با هنرمندانی نظیر شاستاکوویچ و پاسترناک و عشقاش به ادبیات گرم بود. وقتی ۱۹۴۰ درگذشت روی مزارش یک سنگ سیاه کوچک قرار دادند که در اصل محل استراحت نیکولای گوگول بود.
دستنوشتههای بولگاکف چگونه در آتش نسوخت؟
درباره دستنوشتههای بولگاکف هم روایت جالبی وجود دارد که آن را نقل خواهیم کرد. اطلاعات و لینک خرید هر دو کتاب مرشد و مارگریتا و دستنوشتهها نمیسوزند نیز در پایان مطلب درج شده است.
«ماجرای عجیبی در مورد این نوشتهها وجود دارد که ذکرش ضروری است. برای مدت بیش از شصت سال این تصورِ عام وجود داشت که گویا این یادداشتهای روزانه بولگاکف نابود شده است. حتی خود بولگاکف هم تصور میکرد این یادداشتها را سوزانده و نابود کرده است. قضیه از این قرار بود که آپارتمان مسکونی بولگاکف در سال ۱۹۲۶ توسط اوگپئو تفتیش و یادداشتهای روزانه بولگاکف به همراه دستنوشتههای رمان دلِ سگِ او توقیف و مصادره شدند. از آنجایی که بولگاکف در پرونده پاپوشدوزی شده فوق نقش حاشیهای داشت و متهم اصلی پرونده یکی از آشنایانش بود، وی کمی بعد از مصادره نوشتههایش با ارسال نامههایی به مقامات مسئول درخواست کرد که نوشتههایش به وی عودت داده شود. او عاقبت حدود سه سال بعد، یعنی در سال ۱۹۲۹، موفق شد دستنوشتههای مصادره شده خود را بازپس بگیرد. بولگاکف بلافاصله یادداشتهای روزانهاش را سوزاند و از این به بعد تصمیم گرفت دیگر هیچ یادداشت روزانهای ننویسد. به همین دلیل، برای بیش از شصت سال -از ۱۹۲۶ تا اواخر دهه ۱۹۸۰ ــ همگان بر این باور بودند که یادداشتهای روزانه بولگاکف نابود شده است، تا اینکه کا.گ.ب. تحت ترغیبِ گلاسنوست و فضای سیاسی نسبتآ بازِ اواخر دهه ۱۹۸۰ اذعان کرد که اوگپئو در همان سال ۱۹۲۶ کپیای از روی حداقل بخشهایی از یادداشتهای روزانه بولگاکف تهیه کرده بود که این کپی هماینک در آرشیوهای کا.گ.ب موجود است. متن یادداشتها، عملا به صورت کامل، در فاصله سالهای ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۰ چاپ و منتشر شد. سرنوشت رمانِ مرشد و مارگریتای بولگاکف، که خبر نوشتن آن برای مدت ده سال در دورانِ حیات نویسنده مکتوم نگه داشته شده و متن سانسور شده آن تنها بیست و شش سال پس از مرگ نویسنده به چاپ رسیده بود، در کنار قضیه ظهور دوباره یادداشتهای روزانه نویسنده پس از شصت سال، قدرت پیشگویانه فوقالعاده عجیبی به جملهای از رمان مرشد و مارگریتا داده است؛ جملهای که با لحنی اعتراضی حقانیتِ ادبیات و هنر را اعلام میکند: «دستنوشتهها نمیسوزند.» این جمله برگرفته از رمان جملهای است که در سالهای پایانی حکومت شوروی بارها و بارها نقل شد.»
مشخصات کتابها >>
دستنوشته ها نمیسوزند
نویسنده: جی ای ئی کرتیس
مترجم: بیژن اشتری
نشر ثالث
مرشد و مارگریتا
نویسنده: میخائیل بولگاکف
مترجم: منیژه آشنایی
انتشارات یوبان
——————————————————-
گهگاه مطالب خوب – که هم موجز و هم جامع، نگارش یافتهاند – در شبکههای اجتماعی به چشم میخورد که مخاطبانی کمابیش دارند. برخی از این مطالب حیف است که به نظر مخاطبان محترم رسانه گپهال نرسد. گپهال در دو پلتفرم مختلف خود (شبکه اجتماعی – نشریه آنلاین) اقدام به بازنشر این مطالب به همراه تکمله و اضافات میکند. با توجه به شکل انتشار (براساس قواعد حریم خصوصی)، آن دست از نوشتارهایی که با مهر پابلیک انتشار یافتهاند با ذکر نام و لینک منبع، در گپ هال بازنشر میشوند. در پلتفرم شبکه اجتماعی گپهال، صرفا لینک و محتوای همان مطلب بازنشر میشود اما در بخش اصلی گپهال، پست مربوطه با توضیحات لازم و شرح بیشتر، به صورت جامعتری منتشر میشود. باتوجه به فیلتر بودن شبکههای اجتماعی در ایران، مشاهده کامل محتوای منبع درج شده در انتهای پست، با روشن بودن وی-پی-ان میسر خواهد بود.
منبع اول:
“توانم درهم شکسته و نای زندگی ندارم، خلاصم کنید”
-بولگاکف
با اینکه استالین ۱۵ مرتبه تئاترش را دیده بود و «دوستش داشت» اما تضمینی نبود که فلاکت و بدبختی نصیبش نشود. در نامهای به استالین نوشت بهعنوان گروگان در روسیه میماند “تنها اجازه دهید همسرم برود”
نه اجازه دادند نه جواب /۱ pic.twitter.com/ncPNrameGb— آدورنو (@Adorno_Persian) May 15, 2023
منبع دوم:
نشر محتوا و بازنشر مطالب از رسانهها