پلتفرم فیلیمو پس از سریال آبکی، ضعیف و پر از گاف «گناه فرشته»، سریال تازهای را در بورد قرار داد که از نخستین قسمت آن میشد حدس زد با چه چیزی طرفیم. سریال «قطب شمال» برخلاف گناه فرشته که تهمایهای از امید در قسمت اول باقی میگذاشت، از همان اول نشان میداد که نمیتوان امیدی به قسمتهای بعدی بست که مثلا سریال و روند پرداخت آن اوج بگیرد و قسمت به قسمت بهتر شود. از همان ابتدا مشخص بود که کارگردانی، و سایر المانها، چنان پایینتر از استاندارد قرار دارند که امکان ندارد از این سریال انتظار خاصی داشته باشیم.
شریال قطب شمال به قول یکی از متقدان ماقبل نقد قرار دارد و چنان پایینتر از جد استاندارد است که حتی نمیشود نسبت به بازی بازیگران چیزی گفت چرا که سناریوی ضعیف و بیمایه و کارگردانی بیبهره از خلاقیت، جایی برای بازیگر جهت جلوهنمایی باقی نمیگذارد و البته نمیتوان بازیگران را کاملا بیتقصیر داتست چراکه اولین و بزرگترین گناه آنها، پذیرفتن ایفای نقش در چنین اثری با چنین سناریویی است. چرا که کمهوشترین بازیگران نیز با خواندن این سناریو میتوانند دریابند چیزی از آن درنخواهد آمد؛ و ایفای نقش در این سریال به هیچ وجه قابل توجیه نیست مگر آنکه پای مسایل مالی در میان باشد.
البته در این میان حساب فرزاد فرزین به عنوان خواننده/بازیگر جداست و گناه او کمتر است چرا که ایفای بازیگر نقش یک، میتواند فرصتی برای نشان دادن تواناییهایش به عنوان بازیگر باشد که البته کیفیت بازی او اتفاقا از سایر بازیگران حرفهای سریال تا حدی بالاتر است. گرچه که فرزاد فرزین توانایی بازیگری خودش را پیش از این در برخی آثار بخصوص سریال عاشقانه ساختهی خالتورساز بزرگ سینما، تلویزیون و شبکه خانگی، یعنی منوچهر هادی نشان داده بود.
از آن طرف به سراغ پلتفرم رقیب یعنی فیلمنت برویم. این پلتفرم که با سریال افعی تهران گوی سبقت را از سایر پلتفرمها در جلب تماشاگر ربوده است برگ برنده دیگری رو میکند. نخستین قسمت از سریال در انتهای شب ساخته آیدا پناهنده روی شبکه قرار میگیرد و مانند سریال قطب شمال، در همان قسمت اول تکلیف مخاطب هوشمند روشن میشود که با چگونه سریالی مواجه است. اگر در سالهای اخیر سه سریال را بتوانیم نام ببریم که در پایلوت – قسمت نخست سریال – گل کاشتهاند بیشک یکی از آنها «در انتهای شب» است.
آیدا پناهنده پس از دو فیلم موفق ناهید و اسرافیل، نام خود را به عنوان فیلمسازی جوان و خلاق در سینما تثبیت کرد و روند کاری خود را به شکل حرفهای (تحصیل در رشته سینما، ساخت فیلم کوتاه و مستند و ..) طی کرد و موفقیتهایی نیز در جشنوارههای داخلی و خارجی از جمله کن کسب کرد. او نویسنده خوبی در حوزه سینما نیز هست که اغلب آثارش را به اتفاق ارسلان امیری نوشته از جمله همین سریال «در انتهای شب».
در قسمت نخست سریال، برخلاف قطب شمال، بدون نیاز به دیالوگهای زیاد و حرف و تصاویر اضافی، به خوبی فضای قصه ترسیم میشود. ماهی یک زن جوان از طبقه متوسط جامعه که یک کار دولتی دارد، پس از تعطیل شدن از محل کارش سوار اتومبیل شده و به همراه کیکی که برای تولد همسرش خریده به سمت خانه حرکت میکند. با چند تصویر متوجه میشویم او مسافت زیادی را برای رسیدن از محل کار به خانه طی میکند چون فیلمساز با چند تصویر به ما نشان میدهد که در طول مسیر رانندگی به خانه، زمان از حوالی عصر به شب تبدیل میشود و با همین چند تصویر متوجه میشویم که این زوج در حومه شهر زندگی میکنند.
انتخاب شهر پردیس در شما شرق تهران به عنوان لوکیشن اصلی نیز در نوع خود انتخاب جالبی است که ما یک داستان از اهالی این منطقه و خانوادههایی که در آن زندگی میکنند ببینیم. تصاویر ذکر شده در فلاشبک اتفاق میافتند تا ما متوجه علت ماجرای اول سریال، یعنی تصمیم این زوج به طلاق، علیرغم داشتن یک پسر دبستانی بشویم. همه چیز از آن شب تولد – برای مخاطب سریال – شروع میشود که وقتی زن به خانه میرسد با اتفاقی عجیب مواجه میشود.
هنر سناریست و فیلمساز و خلاقیت او در نوشتن و ساختن سریال، در جانبخشی به فضای یک قصه به مدد نمایش چند سکانس تصویری است. این که تصمیم گرفتم با مقایسه دو سریال در انتهای شب و قطب شمال، این متن را به نگارش درآورم علت خاصی دارد. میخواهم نشان دهم که چگونه میشود به مدد قیاس این دو سریال، درس سناریونویسی و فیلمسازی آموخت.
طراحی قصه در سریال قطب شمال به گونهای است که گویا زندگی کاراکترهای داستان، برای خود آنها و مخاطب و سناریست، به همان تصاویری خلاصه میشود که ما در سریال میبینیم. یعنی به جز موارد مربوط به گرهگشایی و گرهافکنی، شخصیتهای قصه برای اعمال و گفتارشان تنها به همان تصاویر سکانسهایی که دیدهایم اکتفا میکنند و این بزرگترین ضربهای است که به فرآیند جانبخشی به داستان و همزادپنداری مخاطب با شخصیتها وارد میشود. در حالی که قصه سریال باید به گونهای طراحی شود که ما در حال تماشای بخشی از زندگی شخصیتهایی هستیم که زندگی آنها در پسزمینه اثر در حال وقوع است.
در سریال در انتهای شب، سکانسی وجود دارد که مرد عصبانی شده و سر همسرش فریاد میکشد که به خاطر تصمیمات و ایدههای او و سخت گیریهایش در زندگی برای پسانداز و پیشرفت، اوضاعشان به اینجا کشیده شده است. در این دیالوگها – در سکانس مهمی که علت اختلاف زن و شوهر در یک دعوای زناشویی نمایش داده میشود – مخاطب اطلاعات زیادی از زندگی این زوج دریافت میکند. همان زندگیای که در پسزمینه جاری است یعنی ما با شخصیتهایی واقعی – که ما به ازای عینی دارند – مواجهیم که در حال تماشای بخشی از زندگی آنها هستیم. و به واسطه این سکانسها از روند زندگی و گذشته آنها آگاه میشویم و بدون دیالوگها و تصاویر اضافی و توصیفی، اطلاعات مورد نیاز به مخاطب ارایه میشود.
بدین ترتیب شخصیتهای قصه در ذهن مخاطب جان میگیرند و امکان همزادپنداری به وجود میآید چرا که شخصیتها برای اغلب مخاطبان کاملا ملموس هستند و نگاه واقعگرایانهی فیلمساز، از یک شناخت قابل توجهی نسبت به این طبقه و شکل زندگیشان سرچشمه میگیرد که همین موضوع در جانبخشی به قصه و همراه کردن مخاطب بسیار موثر است.
یکی دیگر از سکانسهای بسیار جذاب و منحصربفرد سریال، سکانسی است که بهنام (پارسا پیروزفر) سوار اتوبوس اشتباه میشود و ماجرایی عجیب برایش رخ میدهد. این سکانس و نوع پرداخت آن، یکی از نقاط قوت قسمت نخست سریال است که این نوید را میدهد که سریال قرار است در هر قسمت مخاطب خود را جذب کرده و نگه دارد.
در کنار پارسا پیروزفر، بازی هدی زین العابدین بسیار درخشان است و از زمان سریال ضعیف قلب یخی، بنده بسیار نسبت به بازی این بازیگر خوشبین بودهام اما تاکنون چنان که باید از تواناییهای او بهرهمند نشدهاند.
باید منتظر قسمتهای بعدی سریال بود و امید زیادی نسبت به این سریال وجود دارد و به نظر میآید که مخاطبان زیادی را – با توجه به مضمون قصه – به خود جذب کند. در این متن تلاش کردم بدون اسپویل، میزان تمایز و فاصله این دو سریال را نشان دهم که به مدد آن میتوان پی به استانداردهای سناریونویسی و فیلمسازی برد.
تا اینجا باید به مدیران پلتفرم فیلمنت تبریک گفت که توانستهاند با دو سریال همزمان، که هر دو بیتردید از آثار برچسته سالهای اخیر در حوزه نمایش خانگی به شمار خواهند رفت استاندارد ساخت سریال در ایران را بالا ببرند.