چند سال پیش کتابی تحت عنوان «پسر لاورنتی بریا روایت میکند…» انتشار یافته بود که در آن رائول چیلاچاوا در نقش مصاحبهکننده و پسر بریا، سرگوگه بریا در گفتگوئی طولانی کوشیده بودند اسطورهٔ انسانی را باز بگویند که گویا منشاء خدمات فراوانی بوده است.
با وجود تلاش بسیار پسر برای روسفید کردن پدر، صفحات کتاب تصویر غمانگیزی از واقعیت شوروی در برابر دیدگان خوانندگان ترسیم میکند.
لاورنتی پاولوویچ بریا (۱۸۹۹-۱۹۵۳) در ابتدا مأمور سازماندهی انقلاب در گرجستان بود. بعد، از ۱۹۳۴ به عضویت کمیتهٔ مرکزی حزب کمونیست انتخاب شد و از ۱۹۳۸ ریاست nkvd -کمیساریای خلقی امور داخلی-را به عهده داشت. امور امنیت داخلی و پلیس مخفی و اردوگاههای کار اجباری و بازداشتگاهها زیر نطر او اداره میشد.
آنچه میآید برگردان مصاحبهٔ کوتاهی است که همکار هفتهنامهٔ لهستانی «نقد هفتگی» با پسر بریا انجام داده و در شمارهٔ ژوئن ۱۹۹۳ آن هفتهنامه به چاپ رسیده بود.
این مصاحبه را به مناسبت سالگرد مرگ بریا نقل میکنم:
ترجمه دکتر روشن وزیری
تقدیر زندگی فوق العاده سختی را برای شما رقم زده است. احسان شما نسبت به پدرتان و اینکه گفتهاید او «مردی بسیار ملایم بود» مسلما ناشی از اعتقاد فرزند به پدر است، با اینهمه فقط معدود کسانی در این اعتقاد با شما شریک هستند. برعکس، واقعیتهای تاریخ و تجربهٔ انسانهائی بیشمار بر حقیقتی بکلی متفاوت گواهی میدهد.
گه گچکوری: از آنجا شروع کنیم که دستگاه تبلیغاتی شوروی همهٔ جرایم و جنایات را از سال ۱۹۱۷ تا ۱۹۵۳ به پدر من نسبت میداد. سال ۱۹۱۷ پدرم هفده ساله بود بنابراین در موضعی نبود که بتواند در کارها تصمیم بگیرد. تصمیم را دیگران میگرفتند: لنین، درژینسکی، استالین، تروتسکی. تازه اواخر سال ۱۹۳۸ پدر را به مسکو منتقل کردند.
یعنی پس از پایان موج تصفیه و سرکوب خونین سالهای ۱۹۳۰…
-چونکه دیگر همه تیرباران شده بودند-کامهنیف، زینووی یف، بوخارین و دیگران.
آقا، شما دربارهٔ دادگاههای نمایشی مسکو صحبت میکنید، ولی قبل از آن و همزمان با آن مرتبا بازداشت و تیرباران افراد ادامه داشت و مردم پشت سر هم به اردوگاهها فرستاده میشدند. این حوادث در گرجستان هم که لاورنتی بریا رئیس چهکا و کمیتهٔ مرکزی حزب بود، بر همین منوال جریان داشت.
-پدر تصمیم گیرنده نبود. دستورات از مرکز میرسید. در حالی حاضر مشکل بتوان گفت که آیا میتوانست بر جریان دادگاهها که از مسکو اداره میشد تأثیر بگذارد یا خیر. به نظر من این امکان وجود نداشت. امّا برگردیم به موضوع انتقال به مسکو. پدر اصلا مایل به این جابجایی نبود. دفتر سیاسی با یک مصوبه مجبورش کرد. خانواده را در تفلیس گذاشت. من و مادرم تازه بعد از دستور جدی استالین به مسکو نقل مکان کردیم.
ولی مسلما این یک امر اتفاقی نبود که استالین درست روی اسم لاورنتی بریا انگشت گذاشت و او را برای ادارهٔ امور داخلی کشور انتخاب کرد.
-دلیل انتخاب کردنش این بود که استالین و همدستانش به این نتیجه رسیده بودند که دیگر شورش را درآوردهاند. دیگر کسی نمانده بود که بازداشت کنند. در ضمن پدر تمام مدت از گرجستان سعی میکرد این سیاستها را ملایمتر کند. مثلا به ارجونیکیدزه که از دوران جوانی پشتیبان او بود و در واقع به کمک او به این مقام بالا (اگر بشود سرنوشت مصیبتباری را که نصیبش شده بود به این نام خواند) رسیده بود، چندبار مراجعه کرد. به خود استالین هم نامه نوشت که باید اینکارها متوفق شود، که فشار و سرکوب تا این حد جایز نیست. من نمیخواهم پدر را تبرئه کنم. میدانم که با تروتسکیسم مبارزه کرد و در خاتمهدادن به عملیاتی که مدت بیست سال بر علیه تروتسکی ادامه یافته بود سهم غیر مستقیم داشت.
«خاتمهٔ عملیات» یعنی قتلهای مخفیانهٔ افراد خانواده و سرانجام خود تروتسکی. آیا شما اطمینان دارید که پدرتان از روی ایمان سیاسی با تروتسکی مبارزه میکرد؟
-بله. او معقتد بود که تروتسکیسم فرم افراطی بلشویسم و نظریهٔ نادرستی است. حالا که به این مطلب رسیدیم لازم است بگوئیم که این تروتسکی بود که نهاد کمیسرها را در ارتش و در دستگاه اداری ایجاد کرد، و «سهگانهها» را به وجود آورد که بدون رای دادگاه حکم اعدام صادر میکردند، تروتسکی بود که گروگانگیریها را شروع کرد که منجر به تیربارانها در گروههای صد نفری شد. این کارها از ابتکارات درژینسکی نبود، از بدعتهای تروتسکی بود.
بعد از آمدن به مسکو هم پدر بلافاصله وزیر نشد. اوّل یژوف این پست را داشت. خوب بخاطر دارم یکی از روزها که دور هم چای میخوردیم یژوف درآمد گفت: «خوب، حالا دیگر نوبت به من رسیده…» فهمیده بود چه حادثهای در انتظار اوست. قبل از دستگیری، به همسرش سم خوراند.
گفته میشد که لاورنتی بریا از اعتماد و محبت استالین برخوردار بود. بنابراین میشود نتیجهگیری کرد که قادر بود ب تصمیمگیریهای او تأثیر بگذارد.
-خیر، اینطور نبود. این افسانه را هم عمدا ساخته بودند-که بریا و استالین مثل دو دوست یا دو برادر خودمانی بودند، و اینکه باهم به زبان گرجی حرف میزدند. در واقع استالین هیچ دوستی نداشت و به هیچ کس هم اعتماد نمیکرد. او خدا بود و بقیه هم خدمتگزار وفادارش بودند. این طرز فکر او فقط مربوط به اعضای دفتر سیاسی نبود بلکه حتی در مورد افراد خانوادهاش هم صدق میکرد. استالین حتی به فرزندانش ابراز محبت نمیکرد.
اینها همه به این معنا نیست که پدر در برابر استالین از ابراز عقیده خودداری میکرد. برای نمونه موقعی که سرنوشت افسران لهستانی در جلسهٔ دفتر سیاسی مطرح شد، پدر در مخالفت با تیرباران آن موضع گرفت. البته درست است که اینکار را نه بخاطر علاقه به روشنفکران و افسران لهستانی، بلکه بخاطر مصالح سیاسی انجام داد. سادهتر بگوئیم، او مردی واقعبین بود. عقیده داشت که جنگ جهانی غیرقابل اجتناب است بنابراین لهستانیها سرانجام بعنوان متحد طبیعی در کنار اتحاد شوروی خواهند ایستاد و به همین جهت از افسران لهستانی در جنگ با آلمانها باید استفاده کرد، پس با کشتن آنها مخالفت میکرد. امّا رای اعضای دیگر دفتر سیاسی، از جمله وروشیلف، نظر او را تحت الشعاع قرار داد. این اشخاص با لهستان حسابهای خصوصی داشتند، مخصوصا از افسران لهستانی متنفر بودند، چونکه در جنگهای ۱۹۲۰ در مقابله با آنان شکست خودره بودند.
عموما عقیده بر این است که لاورنتی بریا با زبردستی همهٔ رقبای خود را در تشکیلات حزبی از سر راه برداشت، و اینکه هدف جاهطلبانهاش جانشینی استالین در آینده بود.
-میگویند تاریخ به تکرار گرایش دارد، ولی اینطور نیست. تاریخ از تکرار بیزار است. پدر مرد عاقل و فهمیدهای بود. او را پست فطرت و سفاک و غیره مینامند ولی هیچ کس نمیتواند بگوید که احمق بود. بخوبی درک میکرد که دوباره یک نفر گرجی، نمیتوانست در رأس حکومت قرار گیرد. میدانست که جانشین استالین یقینا یک روس خواهد بود. به این دلیل چنین آرزوهائی در سر نمیپروراند. چنانکه بعد از مرگ استالین خودش پیشنهاد کرد دوباره به گرجستان برگردد. با این پیشنهاد موافقت نشد و بعد هم که او را کشتند.
آیا شما اطمینان دارید که لاورنتی بریا به قتل رسید، یعنی قربانی نوعی دادگاه خودسرانه شد؟
-در این مورد کمترین تردیدی ندارم. گواهی شهود عینی و شرکتکنندگان در حوادث آن روز این اعتقاد را راسختر میکند. خود من روز ۲۶ ژوئن ۱۹۵۳ در کرملین مشغول کار بودم. داشتیم برای پدر گزارشی در مورد انفجار اتمی تهیه میکردیم، که یکی از دوستانم به من تلفن زد.دوستم آمت- خان، خلبان و قهرمان اتحاد شوروی بود و با هواپیماهائی که من در آن موقع روی تجهیزات آنها کار میکردم، پرواز آزمایشی میکرد. آمت-خان خبر داد که گویا پدر را کشتهاند و او آماده است که تا دیر نشده مرا از معرکه دور کند. جواب دادم که به هیچ جا پرواز نمیکنم و خودم را هم مخفی نخواهم کرد. این کار به معنای اقرار به گناه خودم و پدرم میبود. از آنجا به منزل رفتم. آن روزها ما در حوالی میدان سادویه کولتسو ۳ زندگی میکردیم. پدر و مادر در طبقهٔ همکف و من و خانوادهام در طبقهٔ اول. دور تا دور خانه را خودروهای زرهپوش احاطه کرده بود. شیشه پنجرهٔ اتاق خواب والدینم شکسته بود. در ورودی آپارتمان از جا درآمده بود و روی دیوار اتاق کار پدر جای گلولههای مسلسل دیده میشد. من میخکوب برجا به این اوضاع نگاه میکردم که شخصی از مسئولین امنیتی ساختمان دواندوان خودش را به من رساند و گفت که از عقب خانه دارند جسدی را که با برزنت پوشیده شده بیرون میبرند.
قتل در نتیجهٔ توطئه خروشچف و وروشیلف و بولگانین بود. انجام آن را به عهدهٔ نظامیها گذاشتند. ولی ژوکف، که مدتها مورد سوء ظن بود، در میان قاتلان نبود.
بعد از کشتن در تشکیل دادگاهی را صحنهسازی کردند و حکم اعدام صادر شد. این حکم در مورد لاورنتی بریا در مواقع بر فردی مقتول صادر میشد. شهورنیک، یکی از اعضای هیئت قضات، به من گفت که در جلسهٔ دادگاه پدرم را ندیده بود. البته راست میگفت. شخص دیگری که به بریا شباهت داشت در جایگاه متهمین نشسته بود. شهورنیک گفت: «او پدر تو نبود.» میخائیلف، عضو دیگر هیئت قضات نیز همین مطلب را تکرار کرد.
بعد از این حادثه بر سر شما و خانواده و مادرتان، نیناگه گچکوری چه آمد؟
-مرا با اتومبیل زرهپوش بردند به داچائی که مادر و زن و فرزندم تابستان را در آنجا میگذراندند. وقتی خبر را به مادرم دادم، فقط گفت: «لاجرم باید اینظور میشد…»
پس در واقع خود شما قربانی همان روشهائی شدید که بطور سنتی توسط NKVD و KGB به کار گرفته میشد، همینطور هم در دورهٔ تصدی ریاست آن سازمانها توسط پدرتان.
-من و مادرم و خانوادهام قربانی سیستم شدیم. در سلولی که در آن زندانی شدم تماموقت نگهبانان مسلح پاس میدادند. گاهی سه یا چهار نگهبان مراقب رفتار من بودند. یکبار در وقت راه روی روزانهخبر آوردند که محکوم به مرگ شدهام.سربازهای جوخهٔ مخصوص تیرباران دستهایم را گرفتند و مرا سینهٔ دیوار گداشتند. در عرض همان چند ساعت موهای سرم یکپارچه سفید شد، با اینکه هنوز سی سالم نشده بود.
یک سال و نیم را در زندان گذراندیم. بعد از آزادی مجبور شدم همه چیز را از صفر شروع کنم -تحصیل در دانشگاه و کار حرفهای را.
آیا این واقعیت که شما پسر لاورنتی بریا بودید قبل از بازداشت به نحوی روی پیشرفت شغلی شما مؤثر بود؟
-خیر، پدر به تربیت و تحصیل من خیلی اهمیت میداد، امّا من در یک مدرسهٔ معمولی درس خواندم و بعد هم مثل دیگران بطور عادی در دانشگاه مسکو به تحصیل ادامه دادم. اگر آنطور که همه جا شایع بود و معرفی میشدم کند ذهن بودم امروز با عنوان مدیر عامل و مدیر فنی یک شرکت بزرگ با شما صحبت نمیکردم.
بعد از آزادی از زندان چه امکان یا اقبالی برای بازگشت به زندگی عادی و کار حرفهای داشتید؟
-هیچ امکانی. مرا در شرایطی آزاد کردند که قدغن کرده بودند به نام خانوادگی خودم نامیده شوم، و اجازه نداشتم به خانهام برگردم و در مسکو کار و زندگی کنم. تمام عناوین علمی و درجات نظامی را از من گرفته بودند.
با اینهمه شما در حال حاضر جزو کادر علمی هستید. آیا معنایش این است که اعادهٔ حیثیت شده و عنوانهای علمی و درجات نظامی را به شما برگرداندهاند؟
-ابدا، به هیچ وجه. نه دادگاهی تشکیل شد و نه رائی صادر شد، اعادهٔ حیثیتی هم در کار نبود. از لحظهای که از زندان آزادم کردند و به سویردلوفسک ۴ تبعید شدم، یا حالا بگوئیم فرستادند، همه چیز را از نو شروع کردم. قدمبهقدم.
آیا هرگز به فکرتان نرسید که شوروی مهاجرت کنید، همانطور که مثلا دختر استالین، با پسر خروشچف کردند؟
-نه، پای شرف من در کار بود.
چرا حالا در اوکراین زندگی میکنید نه در روسیه یا در گرجستان؟
-همیشه میخواستم به گرجستان برگردم. اما همانطور که اجازه نمیدادند از نام خانوادگی خودم استفاده کنم و دستور داده بودند به نام خانوادگی مادرم نامیده شوم، همانطور هم قدغن کرده بودند به گرجستان سفر کنم. در حال حاضر دولت گرجستان پیشنهاد کرده است مراجعت کنم و در پست مدیریت به کار حرفهای بپردازم. فکر میکنم بالاخره روزی زمان مراجعت به سرزمین اجدادی فراخواهد رسید. من از طرف مادربزرگ پدری، از تبار معروف جاکهلی ۵ هستم، مادرم هم از گهگچکوریها و از تبار شاهزادگان بود. امیدوارم بتوانم به زادگاهم برگردم.
بنظر میرسد اوضاع سیاسی امروز برای این تصمیم چندام مناسب نیست.
-مسلما. این روزها خیلی حرفها در زمینهٔ روابط چندقرونی روسیه و گرجستان زده میشود ولی معمولا اشاره به جنبههای مختلف این روابط فراموش میشود. به عقیدهٔ من مصالح گرجستان ایجاب میکند که روابط خود را با کشورهائی مانند اوکراین و لهستان و کشورهای کنار دریای بالتیک استحکام بخشد.
به عقیدهٔ شما تکرار عصر مخوفی که در طول آن میلیونها انسان در اتحاد شوروی و سرانجام همچنین شخص شما قرانی شدند، امکانپذیر است؟
-فکر میکنم در صورتیکه ملتها درک نکنند که تاریخ اتحاد شوروی داستان شرارتها و خلا فکریهای تعدادی از افراد نبود بلکه تاریخ سیستمی جنایتکار بود، در آن صورت خطر بزرگ تکرار اوضاع مشابه هنوز وجود دارد. اگر کمونیستها دوباره به قدرت برسند ناسیونالیسم با نشانههای واضح فاشیسم، حتی خطرناکتر از آن، به واقعیت میپیوندد. از میان همهٔ اصول اعتقادی کمونیستها فقط همین یکی، یعنی ناسیونالیسم برایشان باقی مانده است. با استفاده از این برگ است که در تمام جمهوریهای سابق شوروی سیاستمداران کمونیست به سیاستبازی سرگرمند.
مجله: به یقین اکثرین کسانی که هشیارانه میاندیشند دیدگاههای شما را در مورد جنایتکاری سیستم شوروی و خطرات کنونی تأیید میکنند. با اینهمه بسختی میتوان ارزیابی شما را دربارهٔ نقش لاورنتی بریا پذیرفت. تاریخ این اصل رم باستان را که میگوید «دربارهٔ مردگان یا خوب یا هیچ نگوئیم» به دولتمردانی چنین بالا مقام تعمیم نمیدهد.
منبع: نشریه کلک – اسفند ۷۲