دوستی به شوخی میگفت وقتی بعضی دیالوگهای سریال را میشنوم پوستم خارش میگیرد. جقدر امکان دارد کسی که زیر حکم قصاص است شبیه این جملات را به زبان بیاورد: ای کاش قبل از اینکه جونم بالای دار بره جونم به جونت محرم بشه! یاد سخن یکی از اساتید سینماییام می افتم که چند دهه پیش در کلاس تاریخ سینما میگفت: در سینما هر چیزی امکانپذیر است به شرطی که فضای فیلم، امکان باوراندناش به مخاطب را فراهم کرده باشد. به عنوان یک تماشاگر حرفهای سینما باید بگویم تماشای فیلم و سریالهایی که عنقا و نعمت الله نوشتهاند، همیشه برایم عجیب و باورنکردنی است.
از همان قسمت آغازین سریال گناه فرشته، مشخص بود با چه چیزی مواجهیم و تنها انتظار من این بود که سریال از سطح «آقازاده» کمی فراتر باشد اما از قسمت دوم به بعد سطح کیفی سریال قسمت به قسمت تنزل پیدا کرد تا به چیزی برسد که اکنون شاهد آنیم. گرچه بشخصه انتظار بیشتری از حامد عنقا آن هم در مقام کارگردان سریال نداشتم و از همان قسمت دوم به فاجعه بودن آن پی بردم (پایلوت سریال حاوی المانهایی بود که گمان میکردم شاید برگ تازهای را ورق بزند که مجال پرداختن به آن نیست) و این سریال را حتی در حد نوشتن یک یادداشت نمیدانستم اما چیزی که باعث شد دست به قلم ببرم و درباره «گناه فرشته» بنویسم، نظرات و بازتابهای متفاوت و متضادی بود که از جانب مخاطبان و منتقدان درباره سریال میخواندم.
فرشته و گناهکاران پشت پرده
نخستین چیزی که واکنش منفی بخصوص قشر روزنامهنگار را برانگیخت، نمایش یک عکس بر دیوار خانه عماد تهرانی بود که در آن پدر حامد تهرانی را در کنار هوشنگ ابتهاج و محمدرضا لطفی نشان میداد. این عکس با دستکاری یک عکس واقعی ساخته شده که در آن تصویر محمدرضا شجریان با تصویر عماد تهرانی – کاراکتر سریال – عوض شده است. تصویر جعلی دیگری نیز در همین سکانس نمایش داده میشود که در آن به جای نادر نادرپور شاعر، تصویر عماد تهرانی قرار گرفته است.
این جعل تصویر موجب انتقاداتی به این سریال شد اما بیش از این دستکاری در عکسها، نکتهای که موجب اعتراض روزنامهنگاران شد، سکانسهایی از سریال بود که کاراکتری به نام محمود واعظ را معرفی میکرد – روزنامهنگاری که چند سال است این حرفه را کنار گذاشته و در گذشته برعلیه مافیای اقتصادی کشور مقالاتی مستند نوشته بود که علت کنارهگیری او نیز به دلیل تهدیدهایی بود که از جانب مفسدان اقتصادی برعلیه او صورت گرفت. حالا این روزنامهنگار، مستنداتی در اختیار دارد که میتواند گره از پشت پرده پرونده قتل باز کرده و فساد برخی افراد را افشا کند اما او برای ارایه این اسناد به حامد تهرانی تقاضای پولی کلان میکند.
حامد تهرانی در برابر این تقاضا از کوره در میرود و به او با طعنه میگوید پس شعارهای «حق و حقیقت و جامعه مدنی» چی شد و«ما چه گاگولهایی بودیم که شما را باور میکردیم».
به نظر منتقدان این سریال، بازیگر نقش «محمود واعظ» از نظر شکل ظاهر، نزدیکی اسم و فامیل، رفتار و پیپی که مداوم میکشد شباهتهای زیادی با ماشالله (محمود) شمسالواعظین، یکی از روزنامه نگاران اصلاحطلب و شناخته شده دارد.
حامد عنقا با توجه به سوابق و فعالیتهایش – از جمله نویسندگی و تهیهکنندگی سریال آقازاده برای موسسه اوج – مشخص است که به کدام طیف سیاسی تعلق دارد. اما فارغ از سمت و سوهای سیاسی، اگر صرفا به جنبه کیفی آثار و نوشتههای او نگاه کنیم انبوهی از نقاط ضعف در آن مییابیم که سریال «گناه فرشته» کلکسیونی از آنها را در خود جای داده است.
اشاراتی که در پاراگراف نخست این یادداشت داشتهام، برای درک محتوای این متن انتقادی یاریگر است. از ابتدای این سریال بخصوص اصرار سریال به اینکه «هرگونه شباهت میان داستان و موارد واقعی اتفاقی است» و «وقایع این سریال در سال ۱۴۰۲ اتفاق نیفتاده است» به مخاطب این طور القا میشود که با یک اثر رئالیستی و واقعگرایانه روبروست و با تصاویری که از دادگاه و کاراکترها مشاهده میکنیم گویا سریال، قرار است یک اثر انتقادی – اجتماعی یا حتی انتقادی – سیاسی باشد. اما از دیالوگها گرفته تا پرسوناژها، از رویدادها و حوادث گرفته تا طراحی صحنه، مدام در چشم ما میزنند که اگر قرار است واقعیت، همان چیزی باشد که ما میبینیم و میدانیم، سکانسهای این سریال در ایرانی که ما میشناسیم رخ نمیدهند.
از موتور سواری مهتاب – خانم وکیل قصه با بازی لادن مستوفی – با کفش پاشنهدار و استایل سیاهپوش بتمنوارش که گویا قرار است نماد گرایشات فمینیستی از نوع ایرانیاش باشد بگیرید تا کاراکتر عجیب و غریب عماد – با بازی بهروز رضوی که او را به عنوان دوبلور میشناسیم – و آن دیالوگگویی مونوتن با ترکیبی از جملات قصار و موضوعات نامفهوم، هیچ کجای سریال را نمیتوان با واقعیتی که از جامعه ایرانی میشناسیم این-همان کرد. اگر کارگردانی کاربلد و حرفهای، سناریو را به بهترین شکل تصویر میکرد هم بدون شک، دیالوگهای فیلمنامه تبدیل به پاشنه آشیل سریال میشد. اما حالا همه چیز سریال، از جمله دیالوگها، به همه چیزش میآید.
استفاده مداوم از کلمه «بازی» یکی از آن چیزهای غریبی است که در فیلم و سریالهای زیادی شاهدش هستیم. کم پیش میآید در دنیای واقعی ما از چنین عباراتی استفاده کنیم: «آخر این بازی از الان معلومه» یا «چرا تو خودت رو وارد این بازی کردی». مگر اینکه موضوع صحبت ما مثلا درباره فوتبال باشد نه یک اتفاق مهم در زندگیمان مثل به عهده گرفتن وکالت یک محکوم به اعدام برای اثبات بیگناهیاش. نکته دیگری که ضعف دیالوگنویسی این سریال را بیش از حد توی مغز مخاطب میکوبد این است که گرچه دیالوگها از زبان کاراکترهای مختلف و گوناگون گفته میشود اما بسیار واضح است که یک نفر همه این دیالوگها را نوشته. از ابتداییترین اصول فیلمنامهنویسی آن است که در نوشتن دیالوگها، باید متنها طوری نگاشته شود که مخاطب بپذیرد که از زبان فلان شخصیت فیلم با سابقه و خصایصی که از او در طول فیلم تصویر میشود بیان شده است. و دیالوگهای هر کاراکتر باید با لحن، ادبیات و خصایص زبانی مخصوص خودش نوشته شود.
مثلا یک آدم قلدر چاقوکش نمیتواند مثل یک استاد ادبیات دانشگاه تهران حرف بزند یا یک روستایی فقیر ساکن فلان شهرستان نمیتواند مثل فرزند یک تاجر ثروتمند سخن بگوید همچنانکه یک مرد سنتی نمیتواند مانند یک زن مدرن که از قضا فمینیست هم هست حرف بزند. گرچه تبصرههایی برای این قاعده نیز وجود دارد و ممکن است فیلمسازی به طور عامدانه، یک نوع لحن و ادبیات خاص را در فیلم و از زبان کارکترهای مختلف جاری کند. مثلا در فیلم و نمایشنامه مرگ یزدگرد ساخته بهرام بیضایی، با توجه به زمان روایت داستان و ساختار دراماتیک آن، دیالوگها بر پایه زبان و ادبیات حماسی کهن نگاشته شده اما در همان فیلم نیز، میتوان تفاوتهایی میان نوع دیالوگ زن و مرد آسیابان و سرداران سپاه شاهنشاهی تشخیص داد.
دیالوگنویسی حامد عنقا از این منظر بسیار شبیه سعید نعمت الله است. به عنوان مثال در سریال برادرجان، زبان و ادبیات همه کاراکترها، از فرم مورد علاقه نعمت الله پیروی میکند به طوری که حتی کاراکتر کودک داخل فیلم نیز از همین فرم زبانی استفاده میکند. در گناه فرشته، غامضترین دیالوگها مربوط به کاراکتر عماد است که با اینکه نقش یک پدرخوانده مافیا را در سریال دارد اما جملات فلسفی و گاه عرفانی بر زبان میراند که البته بیشتر از نگاه سناریونویس این گونه است. چراکه دیالوکهای عماد از منظر فلسفی یا عرفانی بسیار بیمحتوا و بدون تعارف چرند محض است که هر موضوعی و سوالی را با عبارات به ظاهر پیچیده و فلسفی و در باطن پوچ و بیمایه پاسخ میگوید. و اصلا مشخص نیست این کاراکتر که از سویی مانند یک پدرخوانده مافیا بیرحم است و حذف و از میان برداشتن آدمها برایش مثل آب خوردن است، چرا مانند یک استاد عرفان تصویر میشود که گاه مولانا میخواند و گاه پیانو مینوازد، با اساتید هنر حشر و نشر داشته و مانند پیر خردمندی است که هیچکس از حرفهایش سر در نمیآورد حتی فرزندش.
از دیالوگها و کاراکتر عماد که بگذریم به قصه سریال میرسیم. همان طور که درباره قصه سناریوی سریال پوست شیر نوشتم در اینجا هم از داستانهای فرعی و کشمکشها و فراز و فرودهای مورد نیاز برای پیرنگ یک سریال خبری نیست اما برخلاف پوست شیر، که این نقیصه در آن با حضور کاراکترهای قدرتمند و باورپذیر و همچنین روابط جذاب میان آنها جبران میشد در گناه فرشته، فقط با یک پرونده قتل طرفیم که یک زن و شوهر وکیل را در مقابل هم قرار داده و فقدان داستانکهای فرعی در کنار کاراکترهایی که هیچکدام در ذهن مخاطب جان نمیگیرد و روابطی که اصلا درست پردازش نمیشود مجموعهای از نقایص را در کنار هم قرار میدهند تا سریال، هیچ چیزی برای پیگیری توسط مخاطب نداشته باشد جز سرنوشت فرشته (مانند سرنوشت ساحل در پوست شیر).
حالا چرا کارگردان نمیتواند روحی در سریال بدمد که آن را سرزنده نگه دارد؟ چون نمیتواند پیچیدگی روابط میان آدمهای سریال را درآورد. از آن تردید مهتاب در ابتدای سریال برای قرار گرفتن در مقابل همسرش که با چرخشی ناگهانی به قطعیت تبدیل میشود بگیرید تا شخصیت امیر – بدمن سریال – که همه از او متنفرند و یک بد مطلق است همه چیز در سریال اگزجره و فاقد منطق روایی و نابرخوردار از رئالیسم مورد نیاز است تا بتواند تار و پود یک قصه منسجم را به درستی ببافد. چرا نوید فرزند امیر که از او متنفر است این همه در به دار کشیدن قاتل پدرش مصمم است؟ یک مثلث عشقی ناپخته، ناگهان با یک مثلث عشقی عجیب دیگر همراه میشود و درمییابیم که نوید و فرشته هم با هم رابطه داشتهاند و حالا فرشته دلبستهی حامد تهرانی شده، دختر فقیری که فرزندان ثروتمندان بزرگ شهر را به شکلی غریب به سمت خود میکشاند. و نوید که تمام معشوقههایش را حامد از او میدزدد.
کاراکتر مشفق هم از طرفی یک وکیل خردمند و داناست که برخلاف عماد، کاری از پیش نمیبرد و کارش آیه یاس خواندن در گوش حامد است که «این بازی سرانجام خوشی ندارد». او مدام به حامد و مهتاب هشدار میدهد و در نهایت هیچ کاری از دستش ساخته نیست و همه چیز برخلاف خواست او پیش میرود. یک کاراکتر نازلی نامی هم – با بازی دیبا زاهدی – این وسط حضور دارد که معلوم نیست به چه کار قصه میآید. مشفق او را مانند دخترش میداند و او عاشق حامد است بیآنکه حامد توجهی عاطفی به او داشته باشد.
از کاراکترها هم که بگذریم فضاها و فضاسازیها نیز در واقعیتزدایی از پیرنگ داستان، نقش مهمی برعهده دارند. از فضای غیرواقعی دادگاه گرفته تا فضای زندان، که بیشتر به خوابگاه دخترانه شبیه است و زندانیانی – که اگر دیالوگهایشان را نادیده بگیریم – بیشتر تداعیگر بند سیاسی هستند نه زندانیانی زیر حکم اعدام برای قتل. کاراکتر فرشته هم از جنس کتابهایی که میخواند و گوش سپردن به نوای شعرخوانی شاملو، اخوان و سایه، بیشتر به یک زندانی سیاسی آرمانخواه شباهت دارد تا فرزند یک پدر فقیر که زیر سایه آقا بزرگ شده. ملاقاتهای حضوری او با حامد که به ناگاه از آن احترام اولیه و خطابهای شما به تو و عزیزم و عشقی عجیب تبدیل میشود در انتها به سکانسهای چندشآوری تبدیل میشود که با بازی پردیس پورعابدینی شکل تهوعآوری به خود میگیرد و تنها بازی شهاب حسینی است که بار سنگین این سکانسها را به دوش خود میکشد تا مخاطب چیزی به سمت شیشه تلویزیون پرتاب نکند.
خواب بلند فرشته در شب اعدام را میتوان ضربه نهایی برای قتل موجودیت سریال دانست. فرشته قرار است صبح اعدام شود اما خوابیده است (چرا که بعد میفهمیم تمام تصاویری که دیدهایم را خواب دیده است). وقتی نگهبان زندان به او میگوید تو آزادی و او در شب اعدام ناگهان آزاد میشود و صبح، انگار نه انگار از مرگ رسته با پدرش مشغول صبحانه خوردن است، من با خود میگفتم همه اینها در خواب فرشته میگذرد. اما وقتی سکانسها همینطور تداوم یافت دیگر شک کردم که مگر ممکن است خواب یک کاراکتر این همه طولانی باشد. اما آن قدر اتفاقات بعدی تصنعی و عجیب هستند که این تردید در ذهنم باقی میماند بعد با خود میگویم مگر تا اینجای سریال همه چیز بر مبنای منطق و واقعگرایی پیش رفته که انتظار داشته باشم این سکانسها واقعی نباشد و رویای فرشته باشد! جالب آنکه پس از کشته شدن مهتاب به دست فرشته و ترسیم چهرهای شیطانی از او، ناگهان متوجه میشویم که همه اینها خواب بوده است و کارگردان تصمیم گرفته به شکل بیمارگونهای، مخاطبانش را سر کار بگذارد. تحمل چنین سکانسهایی بسیار دشوار است چرا که همواره اعتقاد دارم کارگردان اگر حق هر کاری را داشته باشد اجازهی بازی با شعور مخاطب و توهین به آن را ندارد.
از آن عجیبتر، سکانس ملاقات نهایی نوید (ولی دم) با فرشته قبل از اعدام اوست. فرشته از نوید تقاضای بخشش نمیکند – در حالی که میداند میتواند جان خود را با این کار نجات دهد – و منتظر انجام معجزهای توسط عماد است. کاراکتری که توسط سایر شخصیتهای داستان آن قدر بزرگ مجسم میشود که در حد و اندازه معجزهگر از او انتظار داشته باشیم در سحرگاه اعدام که هیچ کس جز افرادی که قانون به آنها اجازه داده امکان ورود به محل اجرای حکم را ندارند بتواند ناگهان وارد شود و اجرای حکم را لغو کند. اگر هم ما بر طبق واقعیات جاری چنین انتظاری نداشتیم، جالب آن که فرشته، در پای چوبه دار چنین انتظاری داشته است.
عماد که میتواند با یک جمله، نوید را به بخشش فرشته و گذشتن از خون او وادارد، یا آن همه فرصتی که در اختیار دارد چنین کاری انجام نمیدهد اما فرشته انتظار دارد در زمانی که او را به طرف چوبه دار میبرند و قطعا امکان حضور عماد در آن محل وجود ندارد، ناگهان معجزهوار حاضر شود و ورق را برگرداند.
از سوی دیگر قاضی پرونده که جک قصاص را صادر کرده به منزل ولی دم میرود تا از او رضایت بگیرد و تا لحظه آخر نیز از او میخواهد گذشت کند. تصاویری که از قاضی، دادگاه و زندان به مخاطب نشان داده میشود چنان دور از واقعیت است که به نظر میرسد «این کارگردان تا حالا حتی پایش به کلانتری باز نشده چه برسد به زندان». جالبتر آن که فمینیستهای فیلم و وکلایی که بسیار مدرن، امروزی و سکولار تصویر میشوند هیچکدام مشکلی با قانون قصاص و حق کشتن مقتول توسط قانون و ولی دم ندارند (چیزی که دستکم در واقعیت چنین نیست) و مشفق – وکیل باوجدان و خردمند شهر – خطاب به نازلی، دختری که به نظر کار PR یا همان روابط عمومی را برای وکلای ما انجام میدهد و او هم دختری مدرن و آگاه است میگوید «البته بخشش بهتر است». یعنی هیچ خللی در حکم قصاص نمیتوان وارد کرد و تنها راه، همانا بخشش است.
حالا چرا این موضوع را مطرح کردم با توجه به اینکه همه میدانیم محدودیتهای زیادی در این زمینهها برای فیلمسازان وجود دارد. هدف آن است که نشان دهم پای محدودیتها در میان نیست و حامد عنقا اصولا چنین دغدغههایی در سر ندارد تا حدی که کاراکترهایش نیز اصلا به این موضوع فکر نمیکنند که حکم قصاص، در صورتی که موجب قتل یک بیگناه شود تا چه حد میتواند غیرانسانی باشد (و شواهد حاکی است که آنها گمان میکنند فرشته بیگناه است). گرچه بعد از اعدام فرشته من اطمینان دارم که کارگردان تدابیری میاندیشد تا مخاطب بفهمد فرشته قاتل بوده است چرا که در غیر این صورت، باید بپذیریم یک بیگناه توسط قوه قضاییه کشور اعدام شده و این، البته امری محال است! دغدغه حامد عنقا با دغدغه حامد تهرانی متفاوت است و در واقع نظر حامد عنقا به عماد نزدیکتر است تا به حامد. او نه تنها قصاص را امری پسندیده میداند که حتی چندان در پی بخشش نیست.
عماد گرچه از امیر عشیری که قاتل همسرش پروانه است میگذرد اما این گذشت را از سر ترس و نه رضایت انجام میدهد. و در طول سریال هم شاهدیم که عماد در پی خونخواهی است و به خاطر این خونخواهی افراد زیادی را قربانی میکند. او پس از ۱۴ سال هنوز در پی قصاص و انتقام است و این کار را به فرشته میسپارد. پس از آنکه فرشته به حکم او عمل میکند، او به نوید – فرزند مقتول – میگوید در بخشش یا قصاص مختار است و همچنانکه او قاتل همسرش را نبخشیده، نوید هم حق دارد که خواستار قصاص قاتل پدرش باشد. این فرد، با چنین تفکری، در سریال حامد عنقا با شمایلی قابل احترام تصویر میشود. از این منظر حامد عنقا را میتوان به طیف افراطی تقدیرگرایان و مقدسمآبان منتسب دانست. سریال «گناه فرشته» چه در فرم و چه در محتوا، از زمانه خود عقب است و بیشتر یادآور دهه شصت و محتوای تاریخی آن دوران است.
با این تفاسیر سریال «گناه فرشته» را نیز میتوان در تداوم آثار بیکیفیت اخیر فیلیمو دستهبندی کرد. پس از فاجعه زخم کاری ۲، حالا سریال گناه فرشته را میتوان در ردیف سایر آثار بیکیفیت سال قبل در فیلیمو مثل حیثیت گمشده، نیوکمپ و .. دستهبندی کرد. به نظر میرسد پلتفرم فیلمنت در سال ۱۴۰۲ موفقتر از سایر پلتفرمها عمل کرده و با سریالهایی مثل پوست شیر، مرداب و دفتر یادداشت و مجموعه پدرخوانده، در رقابت توانسته فیلیمو و نماوا را پشت سربگذارد گرچه نماوا اکنون با جنگل آسفالت شاید بتواند مخاطبان خود را تا حدی بازگردانده و مجبور به خرید اشتراک کند. اما در همین ابتدای سال، فیلم نت با سریال افعی تهران، باز هم گوی سبقت را از دو پلتفرم دیگر ربوده و همچنان ارزشمندترین پلتفرم برای پرداخت هزینه اشتراک به شمار میرود.
سریال ضعف های زیادی داره و پایانش واقعا بد بود. کاراکترهای فرشته، عماد و بقیه اصلا باورپذیر نبودند و مهم تر از همه هیچ کدوم از شخصیت ها ایجاد همدلی نمیکردند برای مخاطب تا حداقل کشش ایجاد کنند